خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

آیا او یک مرد(پدر)هست؟

برای ملت عصبی ما یک بهانه کافی ست تا آتشی به پا کنند تا دودش نه تنها در چشم خودشان بلکه در چشم هر که در آن نزدیکی ها هم هست برود.

بله  این ماجرا هم قصه یک تصمیم آنی است

پدر در خانه بود از خشم به خودش می پیچید این چندمین باری بود که با فلانی حرفش شده بود و این بار می خواست تا درس عبرتی بدهد تا به همگان ثابت شود او یک مرد تمام عیار است و چقدر غیرتی.

تفنگ ها را از گوشه کنار خانه خود و برادر ها آورده بودند و آماده و جوانان فامیل که چندتایی هم بیشتر هم نبودند آماده تا نشان دهند که چقدر بزرگ شده اند و علی پسر 17 ساله اش هم بود با نقشه و فرمان پدر با تاریکی هوا دور منزل حسن که خودش و فرزندانش به قول پدر این فتنه را به پا کرده بودند سنگر گرفته بودند .پدر خانواده طبق نقشه با صدای بلند شروع به فحاشی به حسن کردو در این بین از تمام فحش های که می شد یک مرد را غیرتی کرد دریغ نکرد .حسن و فامیلش هم که انتظار این حمله را داشتند برای این حمله آماده بودند ولی هیچ وقت فکر نمیکردند که این بار در حد چوب و چماق نیست و یک حمله مسلحانه با آخرین ترفند های نبردهای چریکی است .حسن و پسران به کوچه آمدند

کسی نبود

ناگهان باران گلوله باریدن گرفت از همه طرف یک نبرد تمام عیار حتی به خانه همسایه ها هم رحم نمی کردند 20 دقیقه صدای شلیک بود که آرامش آن روستا را به  هم زده بود

پدر و فرزندان به خانه برگشتند .پیروزمندانه .پدر سالم بود و پسرش و دوتا از فرزندان برادرش زخمی و از طرف مقابل هنوز از آمار زخمی خبری نبود این سه تا را به بیمارستان رساند که خبری آمد سه نفر از طرف مقابل کشته شده اند.پدر خانواده ماندن را جایز ندانست و فرار کرد

فراری که 2 سال است ادامه دارد.

پلیس سر رسید روستا محاصره و تمام راهها تحت کنترل و یگان ویژه در روستا مستقر که جلو درگیری بیشتر را بگیرند گرچه طرف های کشته شدگان از هجوم شبانه به خانه این طرف ها دریغ نکردند

پسرها به زندان منتقل شدند

علی و دو تن از پسر عموهایش و دو سال است که در زندان هستند و پدر علی فراری.و دو سال است که خبری از او نیست.

شاید  ه قول خودش و بعضی ها خیلی مرد بوده که انتقام تاریخی گرفته و فرار  هم کرده

ولی  حال روز پسرش که به جای درس و مدرسه و دانشگاه و آغوش خانواده دو سال است که در زندان است و فرزندان برادرش که به جای دانشگاه و کار پشت میله ها هستند این را نمی گویند و عابری که بیگناه کشته شد و دو تن دیگر که قربانی کینه  و خشم دو آدمی شدند که نمیتوانستند با گفتگو مشکلات را حل کنند و تعریف درستی از مردی و غیرت در ذهنشان حک نشده بود


او یه مرد بود؟

اینبار 3 ماجرا از قصه های زندان را برایتان بیان میکنم

برادر و برادر

یک روز پاییزی بود باد می آمد و سوز سرما را میشد حس کرد نامش خوش نام بود گرچه شاید این نام بیشتر برای مصرف کنندگان مواد نام خوشی بود و نه برای دیگران و کسانی که بدهکارش بودند شال و کلاه کرد تا برود و طلبش را از علی بگیرد .مدتها بود که علی خرده فروش مصرف کننده جز پول موادش را نداده بود .سوار بر موتور با عزمی زیاد رفت تا تکلیف را یکسره کند به در خانه شان رسید علی نوجوان 18 ساله خانه بود و آنها دم در خانه مشغول جر و بحث بودند که همسایه ها صدا ها را که حالا حالت جیغ و داد داشت میشنیدند و دیگر دعوا نبود فحش های ناجور و تهدیدهای  بود که به گوش میرسید ابراهیم برادر بزرگتر که روحش از کارهای برادر کوچکتر و مصرف مواد و خرده فروشی و..بی خبر بود تا دید که برادر کوچکتر زیر مشت و لگد های کسی هست فقط دوید و به هواخواهی برادر کوچکتر دعوای رخ داد که نتیجه اش یک قتل بود اما قاتل ابراهیم نبود و ضربه اصلی را علی برادر کوچکتر وارد کرده بود و او بود که قتل را مرتکب شده بود.

ابراهیم اول تمام فریاد ها و خشمش را سر برادرش خالی کرد ولی کار از کار گذشته بود ولی تصمیمی گرفت.فکر کرد او هنوز جوان است فرصت جبران دارد و او نمیتواند زندان رفتن و مرگش را ببیند  .و گفت او قاتل است همین .برادر کوچک گریه کرد مادر گریه کرد ولی ابراهیم تصمیمش را گرفته بود و به نظرش این بهترین راه برای خانواده اش بود ابراهیم به زندان افتاد و به جرم قتل

منتظر حکم شد .خیلی ها می دانستند که او قاتل نیست .و به خاطر برادر کوچکش این قتل را گردن گرفته.حتی تا پای چوبه دار .زمان اجرای حکم فرا رسیده بود تمام تلاش های فامیل و آشنا نتیجه نداد و خانواده خوشنام فقط به قصاص راضی وبودند و ابراهیم اعدام شد بیگناه 

و این ماجرای مردی بود  که برای نجات جان برادرش از جانش گذشت

پی نوشت:

1- با اعدام مخالفم اما معتقدم باید مجازات های مناسبی داشته باشیم که باعث بازدارندگی شود و از تجربیات دیگرانی که در این راه موفق بوده اند استفاده کنیم

2- مواد مخدر جرم زا ترین پدیده این خاک است(کو گوش شنوا)

3-ماجراهای بعدی در پست های آینده

مصائب یا شیرینی

قدیم ترها یعنی یک ماه قبل فقط تو دستشویی لپ تابمو نمیبردم تازه وقتی هم دور از لپ تاب بودم با موبایل تو اینترنت بودم و صبح ها اولین کارم بعد از بیدار شدن روشن کردن لپ تاب بود .ولی الان یک ماه است که لپ تابم را روشن نکردم تمام اینترنت گردی ها موقعی است که شیفت کلینیکم.

یک نوزاد کوچک برابر است با یک ماه هر شب شیفت باشی

تازه آروشای ما که به سیاق پدر عادت به شب بیدار بودن دارد و شب ها بیدار است و روزها میخوابد

و پدر را از اینترنت و نود و ....کشانده به سمت بچه داری

و روز به روز بزرگ شدنش و لبخندهای که تو خواب میزنه و نگاههای کنجکاوش را به تمام لذت وب گردی و مسافرت و مهمونی و ...ترجیح میدهم



مرسی استقلال

-یه بازی خوب بازی که مثل سالهای قبل تر که همیشه مساوی می شد یا مساوی می خواستند .و 90 دقیقه روی اعصاب تماشگر و طرفدار بودن و در آخر 0-0 یا 1-1 و ضیافتهای قبل دربی و..دهها کار دیگر که فقط در ایران بود نبود یک بازی خوب از استقلال و ستاره هایش .فرهاد مجیدی تمام نشدنی-میداودی و جباری که فوتبالی شاعرانه بازی میکند. و همه اینها برای 90 دقیقه و اندی هیجان و یک بعد از ظهر جمعه خوب کافی بود

- امروز عصر ویزیت سالمندان رفته ودم .ویزیت در منزل و یه مورد جدید داشتیم که بهزیستی نامه داده بود که فلانی هم ویزیت ماهانه شود و با ویزیت در منزل نامبرده موافقت میشود .خانه طرف را پیدا کردیم .هر چی زنگ زدیم کسی در را باز نمیکرد .چند تا قبض گاز و...لای در بود و معلوم بود که کسی خانه نبوده من یکی از قبض ها را لای در برداشتم به پرستارمون میگم قبض گازش 2000تومانه شرط میبندم کسی توی این خانه زندگی نمیکنه؟

میگه 2000 تومان؟من شرط نمیبندم با قاطعیت میگم که هیچ کس اینجا نیست

همسایه روبرو در خانه اش را باز میکند. میپرسم این پیرزنی که اینجا زندگی میکند خونه نیست؟

میگه فامیلشونید؟

میگم :نه

میگه :اومدید خونه را بخرید؟

میگم :نه

میگه این زنه 3-4 ماهی هست مرده و کسی تو این خونه زندگی نمیکنه

همه جا میخوریم

پرستارمون میگه:چقدر سریع بهزیستی به درخواستش رسیدگی کرده موافقت بعد مرگ


استقلال یا پرسپولیس قضیه این است

یعنی عمر ما قد میده یه دربی ببینیم مثل تمام دربی های دنیا 

حساس -زیبا-جذاب-و پر هیجان


پی نوشت:

1-سپاهان هم به سرنوشت تیم امید دچار شد استفاده از بازیکن دو اخطاره 


به یاد آن روزها

زمان ما نتایج کنکور را تو روزنامه میزدن و باید از اول صبح میرفتی دم یه دکه  تا روزنامه گیرت بیاد و تعداد زیادی که کنار یه دکه روزنامه فروشی رو زمین مینشستند و دنبال یه اسم آشنا و یک کد آشنا میگشتند.و تازه کنکور هم دو مرحله بود باید دوبار این استرس میکشیدی

پی نوشت:

1- یه زندانی داشتیم اسمش و فامیلش (( جنجال پرخاش)) بود

2- یکی دیگه اسمش تختی بودحیف که خودش بوی از تختی نبرده بود


حواس پرتی

گاهی حواس پرتی ها کار میده دست آدم و یه هزینه ای تحمیل میکنه .گاهی هم اتفاقی نمیفته و از خوش شانسی ازش یاد میشه.

صبح پا شدم برم سر کار میبینم توی ماشینم چند تا برگ در خت هست یه نگاه میکنم  میبینم ماشین را زیر درخت تو کوچه پار کردم سوار یشم میبینم به به شیشه ماشین پایینه.یه لحظه جا میخورم .همه چیز سره جاشه از کیفم .ضبط ماشین-فلاش-دسته چک و...

شب خونه هستم که زنگ آیفون را میزنن ساعت 12 است بر میدارم 

-این ماشین ..مال شماست

-من:بله

-میشه بیایین پایین

میرم دم در همسایه پدرخانوم ایناست  که با  زن و بچه میخندن 

میگن:شیشه ماشینت یکم باز مونده شب ماشین گذاشتی تو کوچه

یه نگاه میکنم و تشکر میکنم و میگم این که چیزی نیست دیشب کامل پایین بود


دیروز ماشین یکی از پرستارای کلینیک را برای چند ساعت دزد برده بود و بعد آورده بود گذاشته بود سر جاش.البته بعد شکایت و ...معلوم شد که یکی از کارمندای بانک که ماشینشو تو همون کوچه پارک میکنه دوستش میاد ماشین بگیره ازش اونم سویچ ماشینو میده و طرف میاد این یکی ماشینو بر میداره میره اینم از سیستم امنیتی و فوق العاده پراید های وطنی دیگه

عصر من ماشینم و کنار خیابون پار کردم و رفتم جای کار داشتم بعد که برگشتم با دوستم بودم کنار ماشینم وایستادیم این دوستم میگه:این ماشینه را ببین شیشه اش پاینه و میگه عجب ...بوده طرف

من میگم ....خودتی این ماشینه منه

حالا کنار این بزارید جا گذاشتن کارت سوخت و عابر بانک و مهر پزشکی و موبایل وسویچ ماشین و...که داره به کرات تکرار میشه و فاجعه آمیز تر اینکه کتری آب را که میزارم رو گاز یادم میره خاموشش کنم تو یه هفته دو تا کتری سوزوندم

پی نوشت:

1- دنبال یه ساختمان برا مطب MMT هستم دیروز یه جا رفتیم یه مجتمع پزشکی که طرف شروع کردن به گفتن قیمت

 اجاره طبقه اول:800

طبقه دوم 700

طبقه سوم 650

دوستم گفت ببخشید دو طبقه بالا پشت بام خالی ندارید؟

ماشالله اینقدر اجاره ها ارزونه که من یک ماهه موندم کدوم ساختمانا اجاره کنم .به این نتیجه رسیدم به جای ماهی 600-700 اجاره و پول سایر هزینه و..بهتره آدم بشینه تو خونه تازه استرس و وقت و..هم نمیزاره

2-امیدوارم دربی را استقلال ببره

پ ن پ های زندان 1

-زندانی:شما دکترید؟

پ ن پ روپوش سفید  پوشیدم اومدم بکشمت مثل تو فیلم ها 


-زندانی:برام درد زانوم هم دارو نوشتی؟

پ ن پ امروز فقط واسه درد مچ دارو مینویسیم


-من:معتتاد هم هستی؟

زندانی معتاد:پ ن پ گریم کردم شکل معتادا بشم بعد بگم اعتیاد جرم نیست بیماریه


زندانی :واسه کم خوابیم هم  دارو مینویسی؟

پ ن پ میگم یکی شبا واست لالایی بگه خوابت ببره


من:به خاطر دزدی آوردنت زندان؟

زندانی:پ ن پ تو قرعه کشی بانک برنده شدم جایزش یه سلول تو زندان بود اومدم جایزمو بگیرم


به پرستارمون میگم سرم براش نوشتم

میگه وصل کنم براش؟

پ ن پ  قطع کن براش بعد زنگ بزن اداره آب بیا واسش وصل کنه


مسئول بهداری:دکتر دارو واسش نوشتی؟

پ ن پ یه ورد نوشتم بخونه بعدم فوت کنه به خودش


یه زندانی را با خود زنی آوردن بهداری

مسئول بهداری:دکتر این زندانی خودزنی کرده

پ ن پ فیلمه اینم جلوه هایه ویژه  فیلمه



نجفقلی خان

و او سمبل امید به زندگی است و اما داستانش.

از عشایر است مردی درشت هیکل با قدی بلند و چهار شانه .شاید اگر امکانات رضا زاده را داشت الان او عنوان قوی ترین مرد دنیا را یدک میکشید.عشایر و زندگی ایلیاتی را من با تمام حواشی آن دوست دارم و نکات منفیش که شاید یکی درگیری های قومی باشد که در یک لحظه میبینی که سیل مردان مسلح به انواع سلاح سرد و گرم بر گروهی دیگر هجوم می آورند و این سرآغاز درگیری میشود که سالها طول میکشد و آن دعوای اولیه که سر موضوع هیچ و پوچی بوده به فراموشی سپرده میشود. و نجفقلی هم در یکی از این ماجراها درگیر بوده.پسر عمویی دعوا میکند و اینها به هوا خواهی میروند و دعوای شکل میگیرد و در این دعوا یکی کشته میشود که قتل بر گردن نجفقلی میافتد و او الان سالهاست که زندان است و ایل و طایفه درگیر گرفتن رضایت از طرفه درگیر و بدی این ماجرا اینجای کار است که کل طایفه مقتول باید رضایت بدهد و رضایت پدر و مادر و برادر برای بزرگان ایل شرط نیست همه باید راضی باشند که این رضایت صورت بگیرد.و اما نجفقلی او بعد از اینکه دید باید حالا حالا ها در زندان باشد زندگی به سبک بزرگان ایل را فراموش نکرد. او در زندان بزرگ بند و بزرگ هم شهری ها وآشنایانی هم هست که به زندان میآیند و سالی که یکی دو بار قوم خویشش و هم شهریهایش به خاطر دعوایی و..به زندان می آیند او آستین ها را بالا میزند و در همان زندان آشتیشان می دهد و رضایت طرفین را میگیرد البته شاکی و متهم هم بادیدن هیبت این آشنا بعضی مواقع راهی هم غیر آشتی ندارند .

نجفقلی دید دیگر از کوه و دره و صخره که خبری نیست پس ورزش میکند .خبری از کباب و دوغ و ماست تازه نیست پس ماست بسته بندی و پنیره پاستوریزه را میشود خورد .کباب نباشد کنسرو که هست.و از نظر پزشکی اساسی مراقب خودش هست.فشار خونش را هر هفته میآید و چک میکند و در دفترچه یاداشتش مینویسد.هر سه ماه آزمایش قند و چربی میدهد و یاداشت میکند که یک بار چربی یا قندش کم و زیاد نشود.قرص معده و خوردن مولتی ویتامین و ویتامین سی هم که از واجبات است.

و همه این کار ها برای این است که فرداها اگر آزاد شد و بیرون رفت یکبار قوم و خویش و ..نگویند نجفقلی رفت زندان و مردنی برگشت

به شدت امید دارد که طرفهایش رضایت میدهند اگرچه ده سال است که هر روز همین امید را دارد .و از شانس بد من روزی صورتش اندکی زخم شده بود و چنان تاکیدی میکرد دکتر بخیه خوب بزن جایش نماند .گویی که پریچهره ای است در سن ازدواج و جای این زخم میتواند در آینده درخشانش نکته تاریکی باشد.

امیدوارم که نجفقلی همین روزها یا ماه ها رضایت بگیرد و به آغوش طبیعت برگرد به کوه و رود و جنگل و زمستانهای پر برف

خسته ام

نه بابا این قصه درمورد فرار زندانیان  از زندان نیست.قصه فرار ناکام خودم از زندانه.از فروردین امسال که گفتم من دیگه زندان نمیام تا الان طول کشیده که دارم میرم زندان.

رئیس زندان میگفت:ثواب داره چرا فقط به قسمت مادی مسئله نگاه میکنی

میگم:من ثواب نمیخوام شما چرا فقط قسمت معنوی قضیه را میبینی

میگم: آخه با روزی 24 هزار تومان که الان سه ماهه هم خبری از حقوق نیست و روزی 100 مریض زندانی دیدن شما باشی میایی؟

میگه:جدی حقوق ندان .خوب اگه حقوق خواستی باید بیایی وگرنه خبری از حقوق نیست.با شوخی میگه

وقتی دیگه دیدن که نه دیگه این پزشک کم آورده و دیگه زندان بیا نیست با این شرایط عالی(بدون بیمه-مرخصی و روزی 24 هزارتوان با کسر مالیات).گفتن دکتر بیا و یکی را معرفی کن تا به جای شما بیاد.و شما فقط MMT(درمان معتادان)را بیا.

یکی را پیدا کردیم و اول هفته گذشته با سلام و صلوات به زندان بردیم و بهترین بیماران را گلچین کرده که این دوست پزشکمان بیاید و ببیند و موافقت کند که به زندان بیایید و صبح ها دربهداری زندان مشغول کار شود.

و نشان به آن نشان که در ده روز گذشته حتی به تلفن هم جواب نداده و امروز زنگ زده که من هنوز در حال ترس از دیدن این مریض ها هستم و ماهی 10 میلیون هم بدهند هم من حاضر نمیشم روزی یک دقیقه به بهداری زندان بیایم و کار کنم.

ولی من تصمیم اساسی گرفتم که از شنبه آینده دیگر به بهداری زندان نروم گرچه تمام حقوق 3 ماه را طلبکاریم.و این قضیه متادون درمانی هم خوب ماجرایی دارد.

مطب های بیرون هر بیمار را در ماه حداقل 80- 100 هزار تومان برای درمان میگیرند و بهداری زندان پیشنهاد داده هر بیمار 3-4 هزار تومان.من البته یک هفته است که در کف این ولخرجی و هزینه کردن آنها هستم.

پی نوشت:

1-شاید تنها دلخوشی که این همه زندان من دوام آوردم تک جمله های است که یک زندانی آخر خط نثارت میکند:دکتر نیایی اینجا ما میمیریم

شاید این جمله اش اغراق آمیز باشد یا برای گرفتن  قرصی دیگر

ولی باید باشی و ببینی که رگه های بزرگی از قدر شناسی در این گفتار نهفته است


قذافی ها

و دنیا جای بهتری برای زندگی است بدون قذافی ها

روز پزشک

مرسی از تمامی پیام های پر مهرتان

از چهارشنبه که آروشا به دنیا اومده دیگه دستمون بند شده بهش .فرصتی واسه نوشتن و اینترنت و.. ندارم با اینکه آروشا خدا را شکر اذیت نمیکنه .زردی هم نگرفت.یکم زرد شده بود کلی نگران بودیم که داره برطرف میشه و نیاز به فتوتراپی پیدا نکرد


روز پزشک بر تمامی پزشکان این سرزمین مبارک

پی نوشت:

1- تشکر ویژه از خانم دکتر دانش به خاطر زحماتی  که برای ما کشید

2-اینم یه عکس از آروشای من در چهار روزگی

3- اینم یه نوع تبریک روز پزشک

و گویند چون بیماری شفا یافت همراهانش آن را یا به شفای خدا نسبت دهند یا جیب پر پول خود که خرج زیر میزی و بیمارستان خصوصی و غیره کرده اند
و آن گاه که یک بیماری که مرده باشد و عزرائیل کارش را ساخته باشد هم از دنیا رود همراهان همه یک صدا گویند که دکتر ها کشتندش
روزت مبارک ای پزشک


آروشا

تا هفته آینده نیستم


چهارشنبه ((آروشا  )) کوچولوی ما قرار افتخار بده و به دنیا بیاد

استرس دارم-خوشحالم-میترسم-هیجان زده ام-همه نوع احساسها را با هم دارم




گوشی شما چیه؟

گوشی موبایل شما چیه؟

خودم:HTC-VIVA

اینجا هم در وبلاگ یک پزشک یک مطلب جالب در مورد ترین های موبایله



به یاد یک دوست زنده یاد دکتر حسین رمضانی

خبر ناگوار بود .آنقدر که کسی باور نمیکرد.دکتر حسین رمضانی بر اثرشنا در رودخانه غرق شد.همین چند خط کوتاه.

تو به یاد برادرش می افتی دکتر منصور رمضانی -پزشک اورژانس آن روزهایمان و متخصص ارولوژی این روزها .حسین هم مثل او بود.ساده آرام مهربان

گرچه وقتی ما از این دانشگاه رفتیم او تازه چند سالی بود که آمده بود.و امسال تازه چشم پزشکی قبول شده بود.و در روستای دورافتاده مشغول خدمت بود تا مردادماه  هم به سر آید و او دوران جدیدی را آغاز کند .افسوس که اجل مهلتش نداد

گفتند با پذیرش مرکز روستایی و بهورز آنجا برای تفریح نزدیک رودخانه میروند و او ناگهان به زیر آب میرود و......

شب چهارشنبه است و هنوز من مات و مبهوت .فردا مراسم تشیع پیکرش است .من سایت دانشگاه را باز میکنم شاید خبری باشد .نه خبری نیست و شاید این خبر برایشان مهم نباشد سایت نظام پزشکی .نه آنجا که اصلا خبری نیست.

چهارشنبه است با دوستم که حسین از دوستان نزدیکش بود و رفتن حسین او بی قرار و پریشانش کرده میرویم تا وداع آخری با او داشته باشیم

خیلی از هم کلاسی هایش آمده اند همه گریه میکنند نه هیچ کس باور نمیکند که او دیگر نیست.صدای طبل عزا بلند است .حسین از تبار ایل بختیاری بود و آهنگ سوزناک خواننده محلی که میخواند .دل هر رهگذری به درد می آید .

نگاهم دنبال مسئولی از دانشگاه و.. است

مگر نه اینکه او پزشک خانواده این دانشگاه بوده ؟

مگر نه اینکه او برادرش پزشک متخصص این دانشگاه است؟

مگر نه اینکه او نخبه بوده؟

نه خبری نیست.

پذیرش درمانگاهشان را میبینم .او هم همان روستای کار میکند که من سالهای پیش طرحم آنجا بودم به شدت میگرید .هر کس میبیند فکر میکند فامیل نزدیکشان است

مراسم ابتدایی تمام میشود و حسین را به زادگاهش میبرنند.ما هم همراه کاروانی از آدم های عذادار به راه میافتیم در راه دوستم مدام از حسین میگوید از آرزوهایش از خوشحالیش به خاطر قبولی در رشته چشم پزشکی.

از تسلطتش به تاریخ ایران

از گذشت و مهربانیش

باور نمیکند که او دیگر نیست

به زادگاهش میرسیم همه اهالی آمده اند

زنان بختیاری به سبک خودشان بر سر و سینه میزنند

مردان گوله شلیک میکنند که به هم بگویند جوانی از ایل مرده

و چقدر برای ایل سخت است که جوانش جوانمرگ شود

منصور گریه میکند و برادر کوچکش و خیلی از مردان و زنان آشنا و غریبه

و نوحه خوان محلی با زبان بختیاری میخواند :

مردان ایل زنان ایل بیایید دکتر ملک (حسین) رفته

زنان کل میزنند و مردان بر سر میزنند

مردی از ایل رفته

تازه جوانی از ایل  رفته

 من به این میاندیشم که نخبه ای از میان ما رفت

پزشکی جوان در حال خدمت در منطقه ای محروم که تنها امکاناتی که برای پزشکانش داشت .چها دیواری به نام پانسیون  بی هیچ امکاناتی  ..بود

و مسئولانی که هنوز نمیدانم دادن یک پیام یا آمدن به یک مراسم که تسلای دل یک خانواده دغدار است چقدر برایشان سخت است .

امروز جمعه است من باز  سایت د انشگاه  و نظام پزشکی  را میبینم :نه خبری نیست

و به خود نهیب میزنم چه انتظاری داری

امروز در درمانگاهمان عکس حسین است وفاتحه ای نثار روحش میکنم

حداقل کاری که میتوانم انجام دهم


آلزایمر می گیریم

1-تلفنم زنگ میخوره بعد از کلی حرف زدن هنوز نمیدونم اون که داره حرف میزنه کیه؟

2-رفتم رستوران یکی پا میشه میاد بعد کلی احوال پرسی و.. میگه نشناختی منو ؟

میگم زندان نبودی؟

مثل اینکه طرف را برق 3 فاز بگیره میپره بالا .دکتر شوخی میکنی؟

من فلانیم الانم هم فلیپین  دارم درس میخونم

خودم جمع و جور میکنم .میگم شوخی کردم

میگم تو فلیپین تسبیح و انگشتر از کجا میخری؟ 

3-مرده با پسرش اومده کلینیک میگه دکتر میشناسی؟

هر چی فکر میکنم هیچی یادم نمیاد

میگه بابا تو مجتمع ...همسایتون بودیم

4-زندانی میگه دکتر فلانی را میشناسی؟

میگم چطور؟

میگه گفته زنگ زدم به دکتر ...(یعنی من) سفارش کردم

ولی این مورد خدایی نه طرف را می شناختم نه زنگ زده بود

5-پسر خواهرم زنگ زده کی میایی خونمون؟

میگم شما؟

میگه:ای بابا باز که قاطی کردی دایی

6-دوستم زنگ زده میگه بابا من فلانیم چرا تحویل نمی گیری و..

منم واسه اینکه کم نیارم 

میگم:تو از کی تا حال مودب و با شعور شدی اینطور مثل آدم حرف میزنی.

شناختم منتها باور نمیکردم تو  باشی

7-کلا این روزا آلزیمر گرفتیم اساسی


 -یه راه حل خوب هم واسه از سر وا کردن آدم های که گیر میدن که من شما را قبلا کجا دیدم و... پیدا کردم تا این جمله را میگن من میگم:قبلا تو زندان نبودی

طرف هم در یک ثانیه قید آشنایی و غیره را میزند و غیب میشود


برای آمنه بهرامی او که چشمانش را بخشید

او سالهاست که دیگر نمیبیند

او از آن زیبایی خدادادی دیگر بهره ای ندارد

او با خیلی از آرزوهایش خداحافظی کرده



ولی او بخشید 

تا به خیلی ها بگویید بخشیدن چیز دیگری است




فراری دیگر از زندان

فرار از زندان از نوع بیمارستانی

خیلی چیزها این روزا مد شده میدونید که اونم از نوع گروهی .فرار از زندان که جای خود دارد.یه مرد زندانی 50 ساله از اون زندانی ها که آددم میمونه تو کار خدا که نکنه من مجرم و اینا فرشته و قبلا از مایه دارهای این مملکت بوده که متخصصان بر بالینش حاضر میشدند و بد حادثه باعث شده بیاد زندان.

این زندانی خوب یادم است در بدو ورود به زندان یه دعوایی با من راه انداخت که چرا قرص آرام بخش و متادون کم مینویسی برام و معتاد و بیمارم و انگشت پام زخم شده و این قطع شد من خسارت میگیرم و این زخم به خاطر شغل شریفش که دزدی بود حاصل شده بود.

چند روزی گذشت و هر روز به بهانه ای بهداری میآمد (هفته ای 2-3 بار )گفتم بیرون زندان دکتر هم میرفتی؟

آهی کشید که وقت و پول نداشتیم و...

گذشت تا اینکه روزی مدعی شد که نیمی از صورتش بی حس شده و...در تمارض بودنش شکی نبود تا اینکه بالاخره اعزام به متخصص اعصاب شد و کلی آزمایش و... و مدعی بود که در زندان اینگونه شده.آزمایشات طبیعی و ...تا اینکه هفته قبل بر دوش چند نفر به بهداری آوردند

من:مشکلت چیه؟

زندانی:فکر میکنم دارن قبرم را میکنند

من:دیگه؟

زندانی:استفراغ خونی هم دارم

من:معاینه میکنم .الحق که افت فشار خون داشت و سرمی وصل نمودیم و درخواست اعزام به اورژانس

و این اعزام کار وجدان پزشکی بود و

نامرده به بیمارستان اعزام و کسی که بتواند پزشک زندان را بفریبد دیگر فریب پزشک اورژانس بیمارستان و اینتر نها و پرستاران جوان که جای خود دارد.به بیمارستان که میرود همان فیلم همان گفتار که من مرده ام اصلا و این روح من است که با شما در بحث و جدل است و بستری میشود و دو سرباز نقش مواظبت را برعهده میگیرند

در بخش بستری است که سرباز را به کنار خود فرا میخواند که تو جای پسر منی. و من بیگناه در زندان و ...تو لطفی بنما و چند قلم رانی و ساندیس بگیر برایم تا تناولی کنیم و زنگی بزن به فرزندان من و..تا من دیداری تازه کنم و اگر میشود این دست را باز کن تا این دست ها هم در هوای آزادی تنفسی بکنند و سیل اشک را تصور کنید که از گونه ها روان است و این صحنه ها دل سنگ را به درد میآورد .بیماران کناری هم با دیدن این صحنه احساساتی شده و یک صدا سرباز را تشویق میکنند که این خواسته را اجابت کن تا ثوابی آخروی عظیم هم نصیبت گردد تا فردا در آن محشر عظما عصای دستت گردد

سرباز دلش به رحم آمده اجابت میکند و میرود تا آب میوه ای بخرد و زندانی فرصت را غنیمت شمرده قصد فرار دارد.

سرباز که به سوی دکه بیمارستان میرود تا آب میوه و غیره بگیرد یادش میآید که نپرسیده از چه نوعی باشد و این ثواب کامل زود بر میگردد که بپرسد که چه نوعی بگیرد که زندانی را در حال فرار از بخش میبیند.یک لحظه میفهمد که داشت چه بلایی بر سرش میآورد .خیزی بر میدارد و او را نقش بر زیمن میکند و فرار او را ناکام میگذارد


او را دیروز در زندان دوباره دیدم.

پی نوشت:

1- یه درخواست همکاری از نشریه سلامت برام ایمیل شده موندم همکاری کنم یا نه و یکی از روزنامه قدس

2- 19 روز دیگر انتظار ما هم به سر میرسد

3-با هزار مصیبت یک بر صفر مالدیو را میبریم موندم ما عقب گرد عجیب کردیم.مالدیو پیشرفت حیرات انگیز یا خبری دیگه هست.تازه خیر سرمون یکی از بهترین مربیان دنیا را هم آوردیم


قصه های از زندان

قصه علی رضا

یه رو زگرم تابستانی بود مثل همیشه و علی رضا با بقیه بچه ها در کوچه بازی می کرد و بازی کودکانه بود  و سنگی در دستش به شوخی به سمت دوست و هم کلاسیش پرتاپ کرد به این امید که او جا خالی خواهد داد و یا این سنگ که درد ندارد ولی گویی این بار قرار بود که اتفاق دیگری رخ دهد سنگ محکم بر سر دوستش خورد و او نقش بر زمین شد و همه پا به فرار گذاشتند و علی رضا هم.

صبح تو روستا شایعه شد که علی رضا دوستش را کشته و او بازداشت شد در حالی که 12 سال بیشتر نداشت

بار ها او را در زندان دیده ام روز اول برای گرفتن ویتامین سی داروی محبوب بچه های کانون آمده بود.

از مددکار در مورد کارش میپرسم .میگویید با وثیقه موقت آزاد میشود ولی او کسی را ندارد که برایش وثیقه بیاورد و خانواده اش توان مالی ندارد.میگوید با شاکیش صحبت کرده آنها با پرداخت دیه رضایت میدهند .ولی این خانواده پولی در بساط ندارند.میگوید خانواده اش بعد از این جریان مجبور به ترک آن روستا شده اند .

علی رضا کم حرف و نجیب و خجالتی است لباس کانون بر تنش گشاد است .با مظلومیت تمام میگویید اینجا درس هم میخوانم.شاید پول جور شود و آزاد شوم

پی نوشت:

-یک بار درخواست کمک کردم برای کمک به علی رضا و پسری دیگر.این بار هم از کسانی که میتوانند لبخند را بر لبان علی رضاها بنشانند .درخواست کمک میکنم

2-دوستانی که میتوانند با ایمیل من مکاتبه کنند.

milad2milad@yahoo.com

3- اینهم یک پست دیگر برای درخواست کمک بود که متاسفانه کسی پیدا نشد

حسین پناهی

امروز کلینیک شیفتم

هوا گرمه و روز تعطیل و تا عصر که اینجا چندتا مریض بیاد منم قول دادم به خودم از پای کامپیوتر تکون نخورم

بازی پرندگان خشمگین را که بازی کردید؟

ولی امروز از عصر به شدت تو فکر حسین پناهیم

به نظر من او یه بازیگر یا یک شاعر نبود

او آشفته ای بود تنها و فیلسوفی غریب که بی هیچ دلیلی و به اشتباه از این زمانه سر در آورده بود

سادگیش و آن تنهایی و غریبی و آن کلماتی که او به طرز معجزه آسایی کنار هم میچید تا شعری گردد و آن صدای بی همتا را را ستایش میکنم

روحش شاد

پی نوشت:

تو این لینکها میتوند شعر ها و آثار حسین پناهی را ببینید سایت جالبی بود      

لینک0

لینک 1     لینک 2