خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

مرکز MMT

سلام

این جریان مرکز ترک اعتیاد من هم قصه هزار و یک شب شده

سال 86 مجوز از بهزیستی گرفتم که به دلایلی که قبلا گفتم نذاشتند فعالیت کنم .تا اینکه امسال از دانشگاه مجوز گرفتم با کلی دوندگی و...

حالا اگه خدا بخواد اول دی ماه  شروع به کار میکنم دوستانی که دستی در کار دارند از ارشاد و راهنمایی من دریغ نکنند 


پی نوشت:

1-رفتم مغازه میگم پوشک دارید؟
میگه:واسه بچتون میخوای؟
میگم:پ ن پ واسه خودم می خوام ببینم فرقشون با کهنه بچه زمان ما چیه؟ آخه خیلی ذهنمو مشغول کرده

همراه اول

هیچ کس همراه نیست

تنهای اول


سردارهای فوتبال

استقلال باز هم پرسپولیس را برد

ولی من هم نگران پرسپولیسی هستم که به دست سردارانی افتاده که هیچ نسبتی با این تیم و فوتبال ندارند

و میروند تا یکی دیگر از دلخوشی های ما که همان دربی بود را هم از ما بگیرند


من دنیا فقط 15سال دارم

نامش دنیا است و تنها 15 سال دارد.15 چهره اش و حرکاتش کودکانه است.15 سال برای یک دختر بچه که اکنون در دنیا آدم های بزرگتر از خود که عده ای غرق در اوهام مواد و عده ای درگیر خلاف های بزرگ و کوچک و حتی قتل هستند او اکنون در میان آنها است و جای میز و نیمکت مدرسه و بازی های کودکانه در بد کلاسی گرفتار شده که معلم هایش هم جز تباهی درسی برای او ندارند.

میگوید به جرم استعمال مواد مخدر به زندان آمده و من با تعجب :مگه چند سالته :1375

از کی مواد مصرف میکنی؟

-از بچگی بهم میدادن

چی مصرف میکنی؟

هروئین.حالا هم فرستادنم زندان که ترک کنم

من نگاهم به آثار خودزنی روی دستهایش جلب میشود .

و به این میاندیشم که او قربانی جامعه-پدر-مادر-و تمام کسانی است که به جای اندیشیدن به فکر پاک کردن صورت مسئله هستند.و این دنیا در بد دنیایی اینگونه گرفتار شده است

و امروز عاشورا بود

و روز به روز از شمار آزادگان کاسته میشود

و آن فریاد:

اگر دین ندارید آزاده باشید

در هیاهوی نذری و قمه وطبل و زنجیر و روضه ها و .....کمتر به گوش میرسد

داستان های از زندان

اختلاس گر نادم

جرمش اختلاس از بانک است ولی رقمش به قول خودش  ناچیز است فقط 700 میلیون تومان

و شیوه کارش منحصر به فرد .ملتی که برای سپرده گذاری به بانک مراجعه میکردند او برایشان دفترچه سپرده گذاری جعلی صادر میکرد و پولشان را به جای بانک به حساب خودش میریخت .البته آدم خوش حسابی بوده سر ماه سود سپرده گذاران را میداده و سپرده گذاران همه به شخص خودش مراجعه میکردند برای دریافت سود پولشان تا اینکه یک بار دچار بیماری میشود و مرخصی میگیرد.و بدشانسی که سراغ آدم می آید وقت و زمان حالیش نمیشود و در این روز فوجی از سپرده گذاران با دفترچه های جعلی برای دریافت سود مراجعه میکنند .کارمندان بانک همه متجب و سپرده گذاران شاکی که همیشه آقای فلانی سود پولمان را میداد.جریان لو میرود و او اکنون در زندان است برای ویزیت آمده

میگه:اعصابم داغونه .خیلی اذیتم و...

میگم:زندانه خوب حالا چی بیشتر اذیتت میکنه

میگه:اینکه چرا با پولا سکه نخریدم دکتر در جریانی که سکه چند برابر شده

من:

داستان های دیگر از زندان

حرفه ای ها

تعداد زیادی مریض داریم که همه تو راهروی بهداری منتظر هستند ولی مشکلی هست .در اتاق پزشک قفل شده و به هیچ وجه هم باز نمی شه انگار کلیدی که هر روز این درب را باز می کرد اینبار قصد ندارد که درب را باز کند .یه نگاهی به زندانی ها می اندازم و یه نگاهی به دری که باز نمی شود و پذیرش بهداری تمام تلاشش را میکند که این در را باز کند ولی انگار که از توانش خارج است.به وکیل بند میگم کسی از اینها نمی تونه در را باز کنه که یکی از زندانی ها جلو میآید

دکتر بزار من بازش میکنم .ناسلامتی ما سارق مسلح بودیم و دستمونو تو این راه گذاشتیم و اشاره به انگشتای قطع شدش میکنه و شروع میکنه به ور رفتن باقفل

یکی دیگه میاد جلو میگه این فقط با زور اسلحه میتونسته سرقت کنه و با اسلحه قفل باز میکرده  مال این حرفها نیست و خودش شروع میکنه به ور رفتن باقفل ولی تلاششش بی فایده است

یکی دیگه میاد جلو میگه:فکر کردی این در هم موتوره که بدزدی. بده من کار تو نیست من عمرمو تو دزدی و باز کردن قفل را گذروندم .به طرز عجیبی با چند ثانیه ور رفتن به قفل و کلیدی که توش گیر کرده در را باز میکنه.


بازگشت به زندان

یک ماهی زندان نرفتم به دلایلی که گفتم و تو این یک ماه هم پزشک نداشتند و دوباره من البته با شرایطی خاص دارم میرم

و تو این چند روز فکر کنم یه بار همه زندان را دیدم.همه سرما خوردند و قرص هاشون تمام شده و........

تصور کن برای اولین روز که رفتم زندان.اتاق انتظار بهداری زندان پر از زندانیه که همه نشستن و تا من وارد میشم به سبک خودشون میگن:برا سلامتی دکتر...صلوات و این یعنی امروز همه قرص میخوان.همه متادنشون کم و زیاد شده و همه وهمه.......

شروع میکنم به مریض دیدن زندانی ها مخصوصا اگه از بند متادون یا قرنطینه باشند معمولا انواع و اقسام قرص آرام بخش و متادون و...میخورن و تنها دلیل دکتر آمدنشون اینه که یا قرص هاشون کمه یا دیاز را با کلوناز عوض کنند یا یه تریپ اضافه کنن یا دو تا چرخ و فلک و....

میگم امروز فقط مریض میبینیم اسم قرص و..نیارید که نمیبینم

وکیل بندشون که باهاشونه با لحنی دیگه ترجمه میکنه این حرفها را برای زندانی ها یه چیزی تو این مایه ها:

مگه نمی بینید یه ماه دکتر قهر کرده هر کی امروز اسم قرص مرص بیاره یا...اضافه بزنه ....فلانش میکنم و......

تهدید موثر هست ولی کسی که معتاده یه راه حل پیدا میکنه برای این کار:

زندانی:دکتر من اهل قرص نیستم منتها شب تا صبح خوابم نمیره هرچی که کرمه تونه واسم بنویسید ولی من اسم قرص نمیارم

زنداتنی دیگر:دکتر شبا تو خواب وحشت میکنم کل بدنم درد میکنه افسرده شدم هر چی که خودت میدونی بنویس برام من اسم قرص نمیارم

زندانی دیگر:دکتر من کلوناز های اینجا را که میخورم دلم درد میگیره خودتون یه کاری برام بکنید

زندانی بعدی:دکتر من مشکلم اینه که خمارم خودتون یه فکری به حالم بکنید

.................................

واین ماجرا ادامه دارد

تریپ:قرص آمی تریپتیلین

قرص چرخ و فلک:قرص فنوباربیتال

دیاز:دیازپام

کلوناز:کلونازپام

بند درمان:جای که زندانی های که معتاد هستند و داروهای اعصاب و روان مصرف میکنند را گویند



شاهکار یک وکیل

دو نفر زندانی که متهم به تجاوز به عنف بودند در دادگاه به طرز بی سابقه ای به یک مجازات سبک محکوم شدند به ترتیب 5 و 15 سال زندان در این حین وکیل آشنایی پیدا شد و به آنها وعده داد که این حکم را هم برایشان به صفر میرساند و ارائه اعتراض به حکم و دادگاه تجدیدنظر تهران و نتیجه چی شد:

هر دو به اعدام محکوم شدند

هر چه تلاش کردند بی فایده بود و این دو اعدام شدند


پی نوشت:

قرار است مجددا به زندان برویم اما اینبار شرایط بسیار فرق میکند .نزدیک یک ماه بود که من دیگر زندان نیمرفتم و در این یک ماه هیچ پزشکی برای زندان پیدا نشد و حال بعد از صدها تلفن و...من قرار است  مجدا بعنوان پزشک زندان کار کنم .گرچه اعتراف میکنم که مشکلات مالی و نامهربانی های که در استخدام و رد شدن های پی درپی در گزینش و عدم اجازه کار مرکز MMT از سوی.....باعث شد مجدا این کار را قبول کنم ولی این بار شرایط مالی و ساعات کاری را من برای آنها تعیین کردم . و امیدوارم در یک سال آینده شرایط برای رفتن مهیا شود

2- اینم یه عکس  از دخترکم

روزانه ها

تو همه جای دنیا تعطیلات روزهای خوب و شادی بخش ملت میباشد و در اینجا از قدیم ها-جمعه ها روزهای دلگیری و طولانی های عذاب آور بوده و هست

و حالا تصور کن عصر جمعه هم شیفت باشی


این روزها بد جوری زنگ جنگ و حمله فضا را پر کرده و برای ما نسلی که یکی دوسال قبل از جنگ به دنیا آمدیم و تمام کودکی خود را در جنگ گذراندیم و تا چشم باز کردیم گریه بود و خبرهای بد.گریه بود اشک آشنا و غریبه و اشک های مادرانی که پسران خود را به جنگ و سربازی میفرستادند و هر روز منتظر که لباس هایش را برایش بیاورند و خبرش را .صدای آژیر و وضعیت قرمز.کلاس های تعطیل و صف .صف نفت و صف کوپن و اجناسی که نایاب بود و دو شبکه تلویزیون سیاه و سفید و اخبار جنگ و رزمندگان اسلام

من مخالف جنگم.

من از جنگ بیزارم

من دوست ندارم تمام آن روزها تکرار شود

آی کسانی که آن  بالاها هستید و بر طبل جنگ میکوبید

من از جنگ نفرت دارم

پی نوشت:

-کماکان زندان نمی روم

-طاها کلاس چهارم است و برای زنگ انشا معلمشون  گفته یک نامه به دوست فلسطینی خود بنویسید(موضوع برای یک بچه 10 ساله را توجه که میکنید) و طاها نامه نوشته و در آخر انشا نوشته بود البته اوضاع ما هم بهتر از شما  نیست.جمال جان و میگفت نمیدانم چرا معلم این  خط آخررا  که خوندم اخم کردند و بقیه بچه ها خندیدند

همه چیز از زندان

یکی از دوستام یه پیشنهاد داده که یه پست بزارم که بقیه بیان و در مورد زندان سوال بپرسن و من جواب بدم

پس تو این پست شما در مورد زندان و شرایط زندان و ...هر سوالی دارید در قالب پیام بگذارید من هم جواب میدم.

پی نوشت:

اگه ایمیلتون را هم لطف کنید خوبه که اگه نیاز بود جواب را براتون ایمیل کنم

ملاقات با دوزخیان

 

آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــارید           زیـــــر کفنــــــم خمــــــره ای از بـــــاده گذاریـد

تــــا در سفـــــر دوزخ از ایــن بــــــاده بنوشـــم           بـــــر خــاک مـن از ساقــــه انگـــــور بکــاریــــد

 

آن لحظـــه کــه بـا دوزخیــــان کنـــــم مـــلاقات          یک خمـــره شـــراب ارغـــوان بــرم به سوغات

هرقدر که در خاک ننوشیدم از این باده صافی           بنشینـــــم و بــــا دوزخیـــــــان کنـــم تــــلافی

جــز ساغـــر و پیمانــــه و ساقـــی نشنـاسـم           بــر پــایـــه پیمانــه و شـادی است اســـاسـم

گر همچــو همای از عـطش عشق بسـوزم           از آتــــــــش دوزخ نــــهراســــــم نــــهراســـــم

 

آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــارید           زیـــــر کفنــــــم خمــــــره ای از بـــــاده گذاریـد

تــــا در سفـــــر دوزخ از ایــن بــــــاده بنوشـــم           بـــــر خــاک مـن از ساقــــه انگـــــور بکــاریــــد

 

 

وقتی عجله داری؟

شما هم با این واقعیت مواجهه شدید که وقتی عجله دارید تمام شرایط دست به دست هم میدن تا شما به موقع نرسید؟

من امروز ساعت 2 شیفت درمانگاه بودم چون جایی میهمان بودیم گفتم 12/30 دقیقه میرم ساعت 1/30 خونه هستم و بعد 2 می رم درمانگاه.اما چی شد؟

راه افتادم توی اتوبان بودم که دیدم به به کیفم و مهرم و..را جا گذاشتم .باید بر میگشتم اولین خروجی اتوبانو دور زدم و برگشتم .تصمیم گرفتم که از راه میان بر برم که زودتر برسم و کیفمو بردارم .1000متر نرفته بودم که دیدم به به ترافیک شده و تصادف رخ داده .از این خان گذشتیم و رسیدم و مدارکمو برداشتم و راه افتادم تو همین حین چراغ زیبای بنزین هم روشن شد حساب کردم اگه 60 کیلومتر دوام بیاره نیاز نیست که این پمپ بنزین برم و معطل شوم .پس پمپ بنزین را رد کردم و رفتم که اتفاق بعدی رخ داد .بله جاده در دست تعمیر و باید از یه جاده انحرافی میرفتم .نگران جاده نبودم نگران چراغ بنزین بودم و اینکه تو این حین بنزین هم تموم کنم .

تو این شرایط و با این وضع بنزین کسی که ساعت ها گوشه جاده بنزین تموم کرده میفهمه من چی میگم.به عبارت دیگر از زمانی که بنزین سهمیه بندی شد معرفت مردم هم به شدت کاهش پیدا کرد.

یه چشمم به عقربه بنزینه یه چشمم به ساعت و یکم حواسم به جاده و ماشین های که از روبرو می آیند و چراغ میزنن و علامت میدن که پلیس هم کمین کرده حالا باید یه چشمم هم به کیلومتر باشه .

ساعت 2 شده یه زنگ به کلینیک میزنم که اگه اتفاق خاصی نیفته من تا یه ربع دیگه کلینیک و خوشحال که 5 کیلومتر دیگه تا پمپ بنزین بیشتر ندارم و نگران از این که با این اوضاع همین الان ماشین خاموش بشه .خوشبختانه به پمپ بنزین میرسم بنزین میزنم .و این 5 کیلومتر را نگاه به عقربه کیلومتر نمیکنم که می بینم پلیس کنار جاده داره برام دست تکون میده .میگم لعنتی ها محل کارشونو بی هماهنگی عوض کردن .من مجبور میشم براشون دست تکون بدم .مثل اینکه خوششون اومد اخه پشت سرم هم باز دست تکون دادن .البته شما وقتی پلیس براتون دست تکون میده وایستید .

میرسم کلینیک 2/25 دقیقه هست .دقیقا امروز که عجله داشتم درست یک ساعت بیشتر معطل شدم

پی نوشت:

1-کماکان زندان نمیرویم

2-دخترکم کمی بزرگ شده  وقتی می خندد انگار تمام دنیا را به من داده اند

اینم از عاقبت کار کردن ما

از ماجراهای کار کردن در زندان که گفتم واستون .البته این زندانی که من کار میکنم .امسال از فروردین که طبق قرار داد جدید واسه زندان می رفتم .(خدایش بحث مادی و حقوق برام مهم نبود .مهم این بود که من جایی بودم و میتونستم به کسانی کمک کنم که شاید هیچ فریاد رسی نداشتند و یا ...)خوب این دو ماه قرار بود نرم دیگه .و هی هفته به هفته طول کشید که ما هنوز کسی را پیدا نکردیم بیاد اینجا و یکم صبر کنید (آخه با پرداختی اینها محاله تا صد سال دیگه هم کسی بیاد.4 ساعت در روز حساب میکنن از قراری ساعتی 6 هزار تومان و تازه اگه روزی بخوان پرداخت کنن کلی هم از سر و ته میزنن)تا اینکه چهارشنبه رفتم بانک و دیدم به به هر سه ماه پول دادن تازه 30 درصد چیزی هم که قرار بوده بدن ندادن و به این بهانه که ما مالیاتش کم کردیم و قرار بود ساعتی باشه و در مورد 20 ساعت آنکالی در روز و حداقل یک بار رفتن زندان و مریض اورژانسی دیدن  حرفی نزده بودیم و........

به هر حال یه بهانه بود برای نرفتن  من دیگه به  زندان و  از چهارشنبه دیگه نرفتم و دیگه هم قصدی برای رفتن ندارم

به مسئول حسابداری می گم نکنه شما هم قصد جبران 3 هزار میلیارد را از حقوق من دارید؟


پزشک زندان تجربه منحصر به فردی بود برایم .دیدن و شنیدن و حس کردن خیلی چیزها و .....و حقیقت های از جامعه و حوادث و اعمالی که در تصور هم نمی گنجد شاید روزی از آنها گفتم

پی نوشت:

1-مچ درد شدیدی گرفتم که به سختی قادر به نوشتن هستم .یک شکستگی قدیمی از دوران ی که ورزش می کردیم تازه دردش اذیت میکنه 

2- یه ساختمان واسه مطب MMT با صاحبش صحبت کردم که بعد تایید دانشگاه اجاره میکنم و موافقت کرد .امروز رفتم واسه قرارداد میگه یکی دیگه اومد من باهاش قرار داد بستم .




فرو پاشی اخلاقی یک جامعه؟

این روزها خبرها همه بیش از اینکه ماهیت اطلاع رسانی داشته باشند خود خبر از یک واقعیت تلخ میدهند و نشانه ای از یک غفلت بزرگ و یک اشتباه اساسی میدهند

1-حرکات بازیکنان پرسپولیس در پیش چشم هزاران تماشاگر و به دنبال آن هزاران بیننده

2- پدر سه فرزند دخترش را پیش چشم هم به قتل میرساند

3-تجاوزهای که خبرهایش آنقدر زیاد است که شنیدن آنها یک عادت شده

آیا جامعه ما به سمت انحطاط اخلاقی پیش میرود؟


فصل محبوب من


اکبر و بیماریهایش

اسمش اکبر است پسری لاغر و مردنی و ژولیده 28 سال سن دارد و تنها چیزی که انتظار نداری این است که زن و بچه دارد .مادرش برای اینکه خوب شود ومرد کار شود و دست از این دیوانه بازی هایش بردارد برایش زن گرفته (اعتقادی عجیب که هنوز هم در خیلی از جاهای این سرزمین برای فرزندانی که مشکل روحی و اعصاب و..دارند زن می گیرنند تا عاقل شوند)کارش رفتن به دکتر و انجام آزمایشات است چون معتقد است که بیماری های عجیبی دارد(مبتلا به بیماری هیپوکندریازیس یا خود بیمار انگاری میباشد) و نکته جالب اینجاست که او به صد ها متخصص مراجعه کرده و همه نتایج سالم و عجیب تر اینکه همه هم مجبور شده اند رایگان ویزیتش کنند چون نه پول دارد که بدهد و نه کسی هست که سنگر را خالی کند و ویزیت نشود  .ده روز قبل توی خیابان دیدمش مرا اول نشناخت به همین خاطر برای گدایی جلو آمد که بیمارم و...پول بده و تا گفتم اکبر بی خیال گفت دکتر لعنت به این شانس که برای گدایی پیش کسی میریم که می شناسدمان.و3 روز قبل در میان زندانیان جدیدورود مواد مخدر دیدمش .تنها کاری که توی عمرش نکرده بود همین مصرف مواد مخدر است .میگوییم اینجا چیکار میکنی؟

میگه:شک کردن بهم معتادم  و گرفتنم

میگم:خوب میگفتی معتاد نیستی

میگه: ترسیدم کتکم بزنن تا اعتراف کنم که معتادم به همین خاطر هیچی نگفتم تا کتکم نزنن

میگم:شیوه خوبیه

و تا میاد شروع کنه از بیماری های جدیدی که مبتلا شده حرف بزنه به بهانه ای ردش میکنم برایش نامه ای مینویسیم که این بشر معتاد نیست.بیماری اعصاب و روان دارد تحت پوشش بهزیستی است و...تا آزاد شود .

پی نوشت:

1-معضلات فرهنگی در مورد ازدواج و حقوق زن و حق انتخاب و....را داستانی دراز و تلخ است

2-گرچه پاییز است ولی فصل محبوب من زمستان است

فصل محبوب شما کدام فصل است؟

برق علی و سوغات تهران؟

صبح ها دو ساعت زودتر بیدار می شم و این به خاطر دختر کوچولو می باشد که ساعت 6-8 باید با بابا کلنجار برود یا بابا با او کلنجار برود و رفتن و دیدن تعداد بی کثیری از زندانیانی که هر روز می روند و می آیند  برنامه بعدی می باشد.و این بازدارنده بودن زندان و تاثیر آن در کاهش جرایم را به صورت عملی نشانمان  می دهند.

اینهم نمونه ای از بیمارانی که من ویزیت میکنم:


1- یه زندانی آمده میگه 5 ساله زندانم اومدم واسه ترک اعتیاد بهم متادون بدید . می خوام اعتیاد مو  ترک کنم.

میگم:چنده روزه زندانی؟

میگه:5 ساله

میگم :چند روزه معتادی؟میگه:4 ساله تو زندان مواد مصرف میکنم و الان قصد ترک دارم

من:

2- از زندانی میپرسم اسم پدرت چیه؟

میگه:برق علی

3-یه زندانی میاد تو اتاق میگه دکتر من مثل این زندانی ها نیستم که هی بگم قرص و...چی میخوام .چی نمیخوام من یه خلافکارم و هر چی کرمته واسم قرص بنویس

4-به زندانی میگم واسه بیماری روحی روانی که میگی داشتی پیش چه دکتری میرفتی؟

میگه:اولا پیش نسخه پیچ داروخونه و یه مدت که دیگه گذشت خودم دیگه

5-زندانی میاد تو اتاقت میپرسم مریضی چی داری ؟

میگه:

معده -آبریزش-خواب-زانو

میگم:چی؟

میگه به اختصار گفتم که زیاد وقتتونو نگیرم.معدم ترش میکنه.آبریزش دارم-خوابم کمه-زانوهام درد میکنه

6-از زندانی میپرسم چی مصرف میکنی :میگه همه چی و قرص اکس

میگم قرص اکس از کجا می اوردی؟

میگه:یه دوست تهرانی داشتم از تهران سوغات می اورد برام

7- تو خیابون دارم میرم میبینم یه مرده داره با تلفن عمومی حرف میزنه و تا منو می بینه داد میزنه ((بابا به خدا راس میگم آزاد شدم اینم دکتر....همین بغلم واستاده گوشی بدم خودت باهاش حرف بزنی))حالا طرف یه بیچاره روانی بود که یه مرخصی درمان بهش داده بودیم ببرندش بیمارستان یه مدت بستریش کنن

فریاد رسی هست؟

قصه درد 

 مرکز ترک اعتیاد که کار میکردم یه پسر 18 ساله که قیافه اش خیلی بچه تر می زد برای ترک آمده بود .معتاد به هروئین و از خانواده ای نا به سامان و می شد حدس زد که به زودی از زندان سر در خواهد آورد.

گذشت تا اینه ماه قبل توی ورودی های جدید زندان بود که به خاطر (مثبتی) گرفته بودنش و به زندان مواد مخدر منتقل شده بود.

دو روز پیش که بهداری زندان بودم آوردنش که دکتر این دچار توهم شده و....و من در نگاه اول متوجه همه چیز شدم .وحشت و ترس از سر و روی این بچه بیچاره می بارید چند دقیقه ای توی اتاق پزشک بود .بهش اطمینان دادم که می خوام کمکش کنم .مردد بود و وحشت زده .جوابهای سر بالا میداد و اشک بود که از چشمانش سرازیر می شد 

ده دقیقه گذشت که به  من اعتماد کرد و به حرف آمد .......................

ماجرای دردناکی است این قصه .

گفت که  چند نفر تو زندان اذیتش کردند و.......و اشک و وحشت و درماندگی بود که من میدیدم

تنها کاری که میتوانستم بکنم .با مدیر داخلی زندان حرف زدم بند این زندانی عوض شد به یه اتاقی که امنیت داشت منتقل شد . با اون دو نفر برخورد میشه .با روانشناس حرف زدم و روانپزشک تا این نوجوان معاینه بشه.

ولی خودم هم میدانم که  اینها همه نوشدارو است بعد مرگ سهراب و خطر تجاوز و آزار جنسی در کمین خیلی های دیگر هست و...................


پی نوشت:

1-مثبتی کسانی هستند که مقدار بسیار کمی مواد مخدر همراه دارند و تست مثبت اعتیاد که متاسفانه اینها جدیدا به زندان منتقل میشوند و یک ما یا دوماه زندان  هستند و آزاد می شوند و تنها رهاورد این زندان رفتن برای اینها این است که با دهها درد دیگر زندان را ترک میکنند همین


پزشکان و فوتبالیست ها

تمام صفحات و سایت های ورزشی را که میبینی همه در مورد فوتبالیست های وطنی است که از اینکه پول و حقوق را نگرفتن و یکی دو ماه است که پولشونو نگرفتن و گاهی تمرین نمیرن و ماشینشو عوض کردن و بازیکن های پرسپولیس بعد از باخت دربی پاداش گرفتن.

-نه من با فوتبال حرفه ای و پول حرفه ای دادن و اینکه در آمد بازیکن و ستاره ها زیاد باشه مخالف نیستم

-ولی شما یه فوتبالیست متوسط این مملکت را ببین که نه ستاره هست و نه هر بازی گل میزنه و در حد تیم ملی است حداقل 300 میلیون میگیره برای یک فصل.9 ماه و 34 بازی

 که میشه ماهی 30 میلیون تومان .

حالا یه پزشک عمومی که اگه با تعرفه دولتی تو بیمارستان هر شب هم شیف باشه میشه ماهی 2 میلیون تومان و در کل 24 میلیون که البته کمتر چون هیچ کس تو ماه 10 شبانه روز بیشتر نمیتونه شیفت بده سالی 14 میلیون حداکثر در آمد یه پزشک تو سال .

-این بازیکن 30 درصد قرار دادش که میشه 90 میلیون را هم پیش گرفته و حالا یکم عقب جلو شده داره ناله میکنه 

پزشک عمومی کل در آمدش میشه14 میلیون تومان یعنی کمتر از یک ماه اون فوتبالیست تازه ممکنه 3 ماه و چهار ماه هم حقوق عقب بیفته البته اگه شانس بیاره و بیشتر  و بیشتر نشه


من میگم:

1-  کاش یه فوتبالیست یا رئیس باشگاه می شد مسئول نظام پزشکی 

2-یا این پزشکای ما کمی مثل فوتبالیست ها می شدن و کمتر از ماهی 20 میلیون کار نمیکردن و اگه یکم حقوقشون عقب جلو میشد سر کار نمیرفتن 

خالق سیب دوست داشتنی

استیو جابز خالق آن  سیب دوست داشتنی رفت و داستان سومین سیب خبر ساز و مشهور عالم به پایان رسید.و هزاران نفر در سراسر دنیا یادش را گرامی خواهند داشت

پی نوشت:

1-سیب اول سیبی بود که آدم را روانه خاک کرد و سیب دوم .سیبی بود که نیوتن را معروف کرد

2-در اینجا هم میتوانید تصاویری زیبا از بزرگداشت بنیان گذار اپل در سراسر دنیا ببینید