ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به طور حرفه ای از سال 1381 شروع به وبلاگ نویسی کردم دوران دانشجویی بعدها تبدیل به وبلاگ یک پزشک سرباز شد و بعد تر ها تمام
مثل هر آغازی که یک پایان در بر دارد
قبل از وبلاگ نویسی نشریه دانشجویی داشتم و می نوشتم
آن دوران عصر ارتباطات نبود
عصر دسترسی آسان تر به اخبار و دیدن و شنیدن رویداد ها و موبایل ها هنوز به عنوان یک ابزار کار آمد در دست همه نبود
و این وبلاگ الان 5 ساله شده
وبلاگی که گاه تا آخرین پله انتها می رود و باز پشیمانی و باز میگردد
خوانندگان حرفه ای دارد که گاه بعد از سالی در قالب یک پیام و یک ایمیل این رفتن به پله آخر را به تاخیر می اندازند
این وبلاگ سخت تلاش می کند که به پایان نرسد
امیدوارم تحمل 5 سال نوشتن و آغاز شش سالگی این وبلاگ برایتان خسته کننده نباشد
پی نوشت:
مثل همیشه نظرات ارزشمندتان را از من دریغ نفرمایید
سلام دکتر
بنویس عزیز ... بنویس....
منم تقریبا از اول همه پستهای اینجا رو خوندم.
پاینده باشی.
سلام
بنویس لطفا که این نوشتن زیباست
حیفه تعطیل نکنید. ایشا.. پنجاه ساله بشه.
سلام پزشک عزیز
خیلی زیبا مینویسی
من تمام نوشته های شما را با فید دنبال میکنم
از اینکه دوباره مینویسی خیلی خوشحالم
موفق باشی
سلام پزشک عزیز
خیلی زیبا مینویسی
من تمام نوشته های شما را با فید دنبال میکنم
از اینکه دوباره مینویسی خیلی خوشحالم
موفق باشی
اولین بار نصفه شب بود بعد از کلی خستگی با همه ی مسولیت های یه مادر و همسر شاغل برای اولین بار اومدم اینجا
خداحافظ ای غروب غریبانه دل خداحافظ ای شعر شب های روشن
این آخرین پست بود . با خوندن این شعر بغض چند ماه من شکست ومن همیشه خندان وپر انرژی چند دقیقه ای گریه کردم ، همون شب کلی از آرشیوت رو خوندم و انگار که بعضی از نوشته هات رو من نوشتم ، یه حسی داشتم عجیب ، بی پرده روبه روی خودم بودم .
کم تر نوشتن هات باعث شد اینجا رو فراموش کنم تا الان ، وقتی دیدم تخصص قبول شدی خیلی خوشحال شدم . بازم بنویس به خصوص از خاطرات با بیماران . خوش باشی
سالها همراه هم بودیم
من نیز از سال 1384 یعنی الان ده سال و چند ما!....
خودش عمریه
و البته حالا حالا ها اداه خواهد داشت هر چند لنگان لنگان