خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

وقتی تو شرمنده میشوی

تو این پست در مورد بد شانسی ها و مشکل تمدید پروانه مطب گفتم و هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم که خواننده ای مشکل من را حل کند.دوستی پیام گذاشت و نوشت به خاطر تمام روزهای بم و به پاس آن روزها من میتوانم کمک کنم و کمک این دوست باعث حل مشکل من شد.

من قدر دان این دوست نادیده همیشه خواهم بود و ایمان دارم که

تو نیکی کن و در دجله انداز

که ایزد در بیابانت دهد باز

آری در این روزگاز که ناسپاسی اوج میزند هستند انسانهای ارزشمندی که فراموشکار نیستند و این درسی بود برای من و امثال من .

پزشکانی که در دورترین نقاط این سرزمین بی هیچ چشمداشتی به این مردم خدمت میکنند  میدانند و بدانند که این رفتارها و کارها یشان  در قلب مردم جای میگیرد .و مردم هم حساب آن پزشکان نورچشمی و..را از حساب پزشکانی که بی هیچ چشمداشتی و در اوج تبعیض ها و بی مهری ها و....به این خاک تعصب دارند و هنوز هم در مقابل اجبار مهاجرت و خدمت به بیگانگان مقاومت میکنند را جدا میدانند و کاش اینها بگذارند ما به این خاک  خدمت کنیم و نه اینکه هر روز با بهانه ای عرصه را تنگ تر کنند تا مجبور شویم برویم از وطنی که دوستش داریم و از خاکی که به آن تعلق داریم و مردمانی که لبخندشان و مهربانیشان برایمان  نعمت است

پی نوشت:

اینجا یک نفر به یک کلیه نیاز دارد

قصه ای دیگر از زندان

1-از عرش تا فرش:

میشناختمش معروف بود به حاجی و چندین سال قبل وضع مالی خوب داشت .هم خودش و هم برادرش .و خیلی ها به خاطر وضع مالی خوبش تو صف خواستگارای دختراش بودند.تا اینکه چند ماه پیش تو ورود یهای جدید زندان دیدمش و تا منو دید و شناخت .سیل اشک بود که صورتشو خیس میکرد و دردناک است دیدن اشک مردمان و دیدن غرور شکسته یک مرد.و گفت از ماجرایش و بدهکار شدنش و هجوم طلب کارها .از فروش خانه و مغازه و ترک دیار .گفت روزی کاسبی و فروشگاه بزرگی داشته و الان کارگر پمپ بنزین است .از ازدواج غریبانه دخترش و......طلبکارانی که روزی باید مدتها منتظر بمانند تا او جواب سلامشان را بدهد .از در دیوار خانه اش اویزان.از شکستن حرمتش گفت و از فامیل و..که همه او را غریبانه میپندارند و او با 65 سال سن باید به زندان بییاید.به دوست و آشنا و..زنگ زدم کارش موقت درست شد یک طلبکار رضایت داد آزاد شد .ولی دوباره طلبکار دیگری شکایت کرده و باز زندان و باز من شاهد اشک های او بودم.30 میلیون بدهی دارد و آه در بساط ندارد.ستاد دیه آشنا میخواهد و....

گفتم بنویسم از دردش . و بگویم اندکی مهربان تر باشیم به هم در این وانفسا و شاید کسی که دستی بر آتش دارد وضع مالی مناسبی یا آشنایی در ستاد دیه و.... بخواهد لبخند را میهمانی لبهای خشکیده این حاجی کند.

2-رحیم

از رحیم گفته بودم در پست های قبل.مریض اعصاب و روان بود تحت نظر دکتر و زیر پوشش بهزیستی و دوستی او را میفریبد و به اتهام سرقت به زندان افتاد و ما شدیم آشنای رحیم چون قبلا به منزلش میرفتیم و ویزیتش میکردیم.بیماری تیروید دارد و اسکیزوفرن و من هنوز در عجبم که چه جور برای او حکم زندان داده اند  و شاید مهمترین دلیلش همان بی کسی باشد.

برایش مرخصی درمان نوشتیم تا مدتی بستری شود .دیروز به بهداری آمده که دکتر مرخصی رفتن سند میخواهد و من در این دنیا آه ندارم که با ناله هایم سودا کنم .سند از کجا بیاورم.شما سند نداری؟به برادرم زنگ میزنی؟

تصادفا چندتا از آشناهای او بیمار مرکز ترک اعتیاد شدند و گفتیم که همشهری دارید به این نام و این مشکل .ابتدا یکی گفت که او باید در زندان بماند.میگویم حاجی او مریض است در بیمارستان باید بماند نه در زندان.

قبول دار نیست منتها دیگری قولی میدهد که کاری برایش بکند هر چند که امیدی نیست.

پی نوشت:

1-پست قبلی درد دل بود نه موضع گیری و روایتی طنز از روزگار پزشکان


دکتر ها زودتر میمیرند

همه میخواستن دکتر بشن .البته شاید چند سال قبل و شاید در دیگر کشورها ولی شما خودت قضاوت کن دکتر شدن خوبه تو اینجا و این زمونه یا نه

1-افسردگی و اضطراب پزشکان بیشتر است

2-سنگ کلیه

3-اعتیاد به الکل

4-حودکشی

5-مصرف سیگار

6-طلاق

7-سکته قلبی

8-دکتر ها حداقل باید 2-4 سال از عمرشونو تو مناطق محروم بگذرونند

9-درآمد معمولی

10-هزینه ها در حد دکترا

11-هر جا برن و تا بفهمند دکتر هستند .مغازه دار-بنگا دار-سبزی فروش-لباس فروش-میوه فروش و...تمام عقده ها و کبود های سیستم بهداشتی مملکت را در قالب گران و چند برابر دادن بر سر این پزشک خالی میکنند

12-حداقل ماهی چند شب باید کشیک باشند

13-دوری از خانواده و فرزندان

14-انواع امتحان هاو سوال فروشی ها و استرس ها

و.........................

حالا هی بگو میخوام دکتر بشم

آیا این نیز بگذرد؟

آری

میگذرد

ولی

به خون جگر  می گذرد

این نیز بگذرد

آیا

این نیز بگذرد؟

روز معلم و..

او که به من نوشتن آموخت

او که به من خواندن آموخت

او که آموخت  بیاموزم

او که آموخت بیاندیشم

او که آموخت بپرسم

او که آموخت نه بگویم

او که آموخت گاهی میشود عصیان کرد بر باورهای که با آموختن و اندیشیدن و پرسیدن فهمیدم نادرستند

او معلم بود

روزت مبارک

استخدامی و...

1-استخدامی و..

اسفند سال پیش تو استخدامی دانشگاه شرکت کرده بودم و الان نتایج اومده واسه بیمارستانی که من شرکت کرده بودم 2 تا پزشک میخواست  یکیشون بومی  نتایج اومده من نفر اول ذخیره ها شدم و جالب اینجاست که دوتا پزشکی که قبول شدن هیچ کدوم بومی اینجا نیستن.رفتم اعتراض که بابا نمره من که نمره قبولیه.در ثانی شما تو اطلاعیه استخدام زدین که یک نفر بومی .خوب من هم که میتونم از سهمیه بومی استفاده کنم.

میگه باید اعتراضتو از طریق پست پیشتاز((قیمتها چندین برابر شده))بفرستی بررسی کنیم

میگم :برادر من شما اطلاعیه استخدامی خودتون نقص میکنی.تو روز روشن من چیو بفرستم با پست.آخه

2-کجای کاری دکتر...........

یه مرکز ویزیت در منزل سالمندان میرفتم ویزیت.خدایی اصلا بحث مالیش مطرح نبود .دو تا جمعه یا یک جمعه و یک روز دیگه را میرفتیم اونم خیلیش تو جاهای دور افتاده.وبعضی وقتا با ماسین خودم.ناهار و ...هم که خبری نیود.یه پرستار و یک مددکار و من که پزشک بودیم.از طرف یه مرکز ظاهرا خیریه.خوب بعد از سه سال گفتیم که این پول ویزیتی که میدی(6000هزار تومان برای  هر مورد ویزیت در منزل)3 ساله تغییر ندادی

مسئول مرکز کلی ناله میکنه که واسم فایده نداره خیلی هزینه ها بالا رفته.پول گاز و برق و آب و....

میگم:مگه شما کار خیر نمیکنی؟مگه واسه پوله؟

میگه:دکتر این یارانه ای که میدن به هیج جا نمیرسه((80 هزار تومان واسه هر بیمار که این مسئول محترم 15 تومان را خرج میکنه))

پرستارمون میگه دکتر کجای کاری.ویزیت و کاراش با ماست و پولش مال این که رو روابط و آشنا یه مرکز ویزیت سالمندان گرفته تازه نه رشتش پزشکیه یا پرستاری و..نه سرش درد میکنه.

منم تو یه اقدام انقلابی بهش گفتم حالا که هزینه هات بالا رفته احتمالا هزینه های ما باید خیلی بیشتر بالا رفته باشه من  هم بی خیال کار خیر.با این پول امسال که هیچی 134 سال دیگه هم نمیاییم برات ویزیت

ادامه بد شانسی ها قسمت 2

جراحی ماشین

ماشینمو دادم تعمیر چون استارت نمیخورد.قرار شد تا عصر آماده بشه که عصر تعمیر کار زنگ زد که این وسایل که گرفتی اشتباه داده بیا برو عوضشون کن.رفتیم و عوضشون کردیم البته بعد از رفتن به چندتا نمایندگی.گفت شب ماشین آماده است.شب شد و خبری نشد.فردا ظهرش رفتم که ماشینو بگیرم.

تعمیرکار میگه استارتش مشکل نداره باطریش خرابه

میگم:میدونی مثل چی میمونه کار شما؟

میگه:نه

میگم:مریضو جراح میبره اتاق عمل که آپاندیسشو عمل کنه.بعد از اینکه شیکمشو باز مکینه.میاد میگه این آپاندیسش مشکل نداره دستش شکسته

باطری خریدن و عابر بانک ها:

رفتم باطری خریدم برا پولش رفتم بانک روبرو که پول بگیرم از عابر بانک پول که نمیده هیچی دوتا کارتم که داشتیم پس نمیده.حالا من موندم با جیب خالی.

مرکز ترک اعتیاد و 110:

واسه باطری خریدن چک میدیم.مستقیم میرم مرکز ترک اعتیاد.یک مریض داشتیم که 4 روز دارو گرفته دوباره آمده .میگم یک تست بده؟

میگه:نمیخوام مواد مصرف کردم

میگم:نمیشه برات دارو بنویسیم شما که مواد مصرف کردی و این ترک محسوب نمیشه

میره پیش مسئول مرکز و داد و بیداد راه میندازه که من بیمارم و من فلان میکنم.میاد تو اتاق من و میگه من میکشمت  و.....محل نمیزاریم بهش باز داد و بیداد میکنه.

زنگ میزنم 110 و از شانس خوب 5 دقیقه بعد مرکزه

معتاده موش شده و قصد فرار دارهو مدام میگه من یه غلطی کردم و....

ماموره میگه دکتر اگه شکایت داری ما ببریمش

دلملن میسوزه میگم نه من شکایتی ازش ندارم

منتها میگه باید صورت جلسه بشه و اگه دوباره مزاحمت ایجاد کرد گزارش هست ما اقدام میکنم

معتاده افتاده به التماس و...

و حالا ول کن نیست که من باید دستتونو ببوسم و حلالم کنید و...

میگم نه از اون تهدیدات نه از این کارات

میگه من نمیدونستم پزشک زندونید

میگم :حالا که فهمیدی مواظب باش پس

مدارک نابود شده

برا یه وام صد تا مدرک بانک گفته باید جور کنی از مدرک پزشکی تا پروانه مطب.پروانه مطبم که هنوز تمدید نکردم چون امتیاز جور نشده.پروند قبلی را  میرم کپی بگیرم .میبینم به به پروانه مطب.پروانه دائم پزشکی کارت نظام پزشکی به طرز عجیبی نابود شدان.مدارک تو یه پوشه بودن و چند روز تو صندوق عقب ماشین.نمیدونم چی شده که نابود شدن.شانس گفت ازشون کپی دارم .حالا از کپی ها کپی گرفتم وببینم چیکار کنیم با این خوش شانسی ها.موندم کی این هفته تموم میشه

قفل باک ماشین

امروز صبح رفتم بنزین بزنم در باک ماشینم باز نمیشه.دقت میکنم میبینم به به یه چوب تو قفل در باک ماشین رفته .حالا اینو بزار کنار دو تا خش محکم که دورتا دور ماشین در زندان برام کشیده

تنها شانسی که داشتم این بود که یه ذره بنزین تو باکم مونده تا امروز عصر یه کاری بکنیم قفل باک ماشینو.میخوام رو ماشینم بنویسم بابا این ماشین پزشک زندانه نه رئیس و....

پی نوشت:

1-یه زندانی جدیدا ورود داشتیم که متاسفانه دانشجو بود و متاسفانه معتاد به شیشه که خودش میگفت برا پایانامه مجبور شده لخت بشه که گرفتنش اوردن زندان.البته لخت شدنشو راست میگفت ولی پایاننامه را احتمالا توهم شیشه براش ساخته بود

2-سپاس ویژه از دوست عزیزی که در جهت حل مشکل گواهی های من لطف کردند.سپاسگزارم







شانس؟

دیروز رفتم پروانه مطب نداشته را دوباره تمیدید کنم که مسئول دفتر نظام پزشکی گفت:

97هزار تومان حق عضویت پارسال و امسال را باید بریزی به حساب.

گفتم بابا امسال که هنوز شروع نشده؟

گفت:جلو جلو میگیریم که بدید

گفتم:من موندم این نظام پزشکی چیکار برای ما میکنه که سالی 50 هزار تومان هم باید حق عضویت بدیم اونم زوری

گفت:78 هزارتومان هم بابت صدور پروانه و 10 هزار تومان هم بابت اداره هم باید واریز کنی

و در ضمن گواهی امتیازات باز آموزی را هم بیاری

رفتم دفتر اداره آموزش مداوم دانشگاه و گواهی های آموزشی را بردم تا حساب کنه امتیازم را و یه نامه بده .حساب کرد 3 بار و بعد گفت دو تا از گواهی ها مشابه هستند و فقط امتیاز یکی شون محسوب میشه؟

میگم :شما مشابه صادر کردی من چیکار کنم

میگه:باید دقت میکردی؟

میگم:شما بعد از یک ساعت کنجکاوی تازه فهمیدی من از کجا بفهم

میگه؟نمیشه باید 20 امتیاز جور کنی؟

میگم:شما برنامه دارید این ماه؟

میگه:نه

به هیچ صراطی مستقیم نیست که نامه صادر کنه 

من موندم با 20 امتیاز که اورژانسی از جای باید جور کنم

حوصله مرده را ندارم.بهش میگم شما واقعا دارید به پزشکا و جامعه و علم دنیا با این کاراتون خدمت میکنید و چقدر این باز آموزی ها شما دارای نکات ارزشمندی هست

بیخیال میشیم و میاییم تو اینترنت سرچ کنیم ببینیم جای آن لاین گواهی میده که میبینم بعله ویندوز هم بالا نمیاد.

دوباره ویندوز نصب میکنم و چند تا دانشگاه پیدا میکنتم که آن لاین دادن گواهی آنها هم یک ماهی طول میکشه

-صبح پا میشیم بریم سرکار میبینم ماشین روشن نمیشه.هل میدیم.نمیشه

هیچی بی ماشین هم که کاری نمیشه کرد.بی خیال رفتن سر کار میشیم و میشینیم پای کامپیوتر .20 امتیاز زوری باز آموزی را چه جور جور کنیم.یا ماشین رو یه کاریش بکنیم.تازه تو این همه بدبختی ف ی ل ت ر شکن هم کار نمیکنه




گلایه ای از من و تو

من می خندم
تو لبخند میزنی
او گریه میکند

من خوشحالم
تو سرحالی
او افسرده است

من نان دارم
تو آب داری
او گرسنه هست

من سکوت کردم
تو ساکت بودی
او فریاد زد


من نشستم
تو نشستی
او در بند است

قصه های از زندان

قصه سعید

من با این نظریه که میگن طرف ذاتا خلافکاره به شدت مخالفم و یا این نظریه که طرف چون معتاده  این دیگه اصلا آدم درستی نیست و یا قابل احترام نیست هم مخالفم.به هر حال شرایط مختلفی دست به دست هم میدن تا کسی اینگونه در منجلاب اعتیاد فرو میرود و ما هم به سهم خود مقصریم گرچه این که شخص خودش مقصر اصلی هست را فراموش نمیکنیم و اما سعید

3 سال پیش بود که اولین بار دیدمش انگشتان دست و پای او چماغی بود (کلابینگ))که در بیماری های مادرزادی قلب دیده میشود و جثه ای نحیف دندانهای که آثار اعتیاد بر آنها نمایان بود و قفسه سینه برجسته که حاصل بیماری مادرزادی شدید و نادر قلبی بود که او از آن رنج میبرد .لبهای سیاه و نفسی که به سختی میآمد و می رفت.به جرم حمل هروئین زندان بود و با تلاش مادرش و نامه پزشک قانونی و ....مرخصی درمان گرفت و رفت .ولی دوباره به جرم حمل مواد دستگیر شد.حس ترحم نبود ولی من به نوعی شرایط بیماریش را درک میکردم و این که او مدت زیادی زنده نیست را همه از متخصص قلب تا پزشک قانونی و ....به او گوش زد کرده بودند .ولی او علاقه عجیبی به زنده بودن دارد و این را هر هفته که من ویزیتش میکنم تکرار میکند .او میداند که من برایش نگرانم ووقتی تاکید بر مصرف داروهای قلبی .قرص زیر زبونی و مصرف کمتر متادون و سیگار برایش دارم .

خواهر و برادر دیگرش هم به جرم مواد زندان هستند و از خانواده فقط یک مادر پیر است که هر هفته به ملاقات سعید میآید هر ماه ویزیت متخصص قلب برایش میگیرد و درب زندان منتظر است تا مرا ببیند و بگوید:

-دکتر برا سعید نوبت گرفتم براش بنویس ببریمش دکتر

-دکتر هوا سعید رو داشته باش

-دکتر سعید خوب میشه

و این گفتگوی هر هفته ما میباشد

و اما سعید وقتی میگویم متادون را کم کن

توی بند دیگه مواد مصرف نکن

سیگار کمتر بکش

لبخند تلخی میزند  و میگوید دکتر من فقط به تو میگم .مگه من چقدر میخوام زنده باشم

جای هیچ جوابی را نمی گذارد

یا وقتی چنان با آداب خاصی از دکتر و این که دکتر هواشو داره تعریف میکند که همه باور میکنند حتما دکتر آشنای این پسره هست

نمیدانم چقدر دیگر زنده میماند

ولی تلاش او برای زنده ماندن در برابر همه کسانی که او را مرده میپندارن برایم محترم هست

گرچه هم من و هم خودش میداند او هیچ تلاشی برای یک زندگی سالم و بی مواد ندارد 

و امید مادری به فرزندی که به قول خودش :دکتر همه زندگیمونو فروختیم و بردیمش آلمان ولی خوب نشد

ولی هنوز امید دارد پسرش سالم شود .بار دیگر به من نهیب میزند عشق مادر از جنس دیگریست


در پاسخ به شما

یه پست را کامل نوشتی میزنی رو کلید انتشار میبینی اینترنت قطع شده و همه یاداداشت میپره و چقدر آدم زورش میاره وقتی که  مجبور میشی دوباره ب همه اون یادداشت را دوباره بنویسی  که خیلیش هم از یادت رفته

دوستانی که گله دارند که بعضی پیام هایشان بی پاسخ میماند به حساب بی توجهی و...نگذارند خیلی از پیام ها نظر شخصی بوده و نیاز ندارند که من بر نظر محترم شما نظری بگذارم و یا بخواهم نقدی بینگارم بر نظر محترمی که ما در آن حد میبیند و لطف میکند و پیامی به یادگار میگذارد 

و بعضی پیام ها آنقدر گویا که نیازی به پاسخ ندارند 

من معمولا به وبلاگهای دوستان لینکم سر میزنم و اگر پیامی نمینگارم به حساب کمبود وقت بگذارید .پیام های خصوصی را میخوانم و تشکر میکنم از الطاف بیکرانتان که سرمایه ای هستند برای نگاشتن و موجب ایجاد این حس که من مسئولم در قبال کسانی که میخوانند اینجا را 

و اما در پاسخ به دوستی که درمورد نحوه کمک به زندانیان و به خصوص زندانیان بند کانون سوال داشتند. 

1-با مراجعه به زندان و قسمت مددکاری معمولا لیستی از زندانیان نیازمند موجود است که دوستان میتوانند کمک های خود را به حساب شخصی این زندانیان واریز کنند .زندانیان هر کدام درارای یک حساب شخصی و کارت بانکی در زندان هستند . 

در مورد دادن کارت تلفن و...هم میتوانند با مددکاری هماهنگ کنند 

و در ضمن انجمنی هم با عنوان حمایت از خانواده زندانیان هست که میتوانند مراجعه کنند 

2-جمعه ای که گذشت من ویزیت سالمندان بودم و نکاتی کوتاه از این روز برای ایجاد لحظه ای لبخند بر لبانتان در این روزگار بی لبخندی مینگارم و امید است که مقبول افتد  

-پیرزنه:من دکتر خیلی مریضیهای سختی داشتم یه بار هم رفتم تو کمد((منظورشان کما بوده)) 

-باباجان قرصهای فشارتو چه جور یمیخوری؟ 

پیرمرد:خوب مثه آدم این چه حرفیه دکتر میزنی 

مادرجان چه موقعه قرص فشار میخوری؟ 

پیرزن:خوب هر وقت بهم فشار میاد 

من:چه جور میفهمی که بهت فشار آومده و باید قرص بخوری؟ 

پیرزن:یعنی میگی من با 80 سال سن نمیفهمم بهم فشار میاد 

-پیرمرد:دکتر یا منو بکش یا خوبم کن 

من:باباجان سال نو مبارک صد سال به از این سالها 

پیرمرد:ای بابا دکتر این سالها که دیگه ارزش نداره  یک سال اون موقع  هابه از صد سال این موقع  ها

روزهای زندان

هر چی بیشتر میگذره و بیشتر فکر میکنم میبینم آخه منو وزندان

هیچ سنخیتی بین من و زندان نیست

هیچ شباهتی من با اینجا ندارم

و.....

هر روز خسته تر 

عصبی تر 

و افسرده تر

از دیدن این جماعت

و میبینم مشکل من این است که من به دید یک انسان به آنها مینگرم جدا از جرم و ....اتهام و...و افسرده میشوم

غمگین میشوم

و هر روز بیشتر از روز قبل

من وقتی مهرداد میمیرد تا دو روز حتی حوصله خودم را هم ندارم

مهرداد کسی بود که از مرگش هیچ کس ناراحت نمیشود اینجا حتی هم بندی هایش 

اما من افسرده میشوم

من غمگین میشوم وقتی سعید با آن بیماری نادر مادرزادی قلبی را هر روز میبینم و همه راحت از کنارش میگذرند

هر روز با صبر و تحمل دارو برایش مینویسم داروهای که هیچ اثری دیگر ندارند .

من اشک میریزم وقتی به او میگویند تو که داری میمیری 

و او میگوید از مرگ با من حرف نزنید

میدانم او هیچ قصدی برای ترک اعتیادش ندارد.مطمئنم اگر آزاد شود با زهم به اینجا میآید گر چه دوبار آزاد شد و باز با مواد دستگیر شد ولی من او را هم دوست دارم

و من جای کار میکنم که همه از آن نفرت دارند 

حتی از پزشکانش

و شاید تنها کسانی که درک میکنند من برای آنها دل میسوزانم و به چشم یک انسان به آنها مینگرم و اول اسمشان یک آقا میگذارنم 

زندانیانی هستند که حرفشان هیچ جای خریدار ندارد

و من دلم تنگ میشود برای نرفتن به زندان

قصدی که امسال ذهنم را درگیر کرده

دیگر توانی ندارم خسته ام

داستان مهرداد و سعید را در پست بعدی مینویسم


باران

باران می بارد 

میگویم: 

شاید اشک خدا باشد 

خدا هم گاهگاهی اشک میریزد 

و شاید اینبار بر اشکهای که میریزاند  

اشک میریزد 

 

پی نوشت: 

1-هنوز من با سال جدید کنار نیامدم تو تمام نسخه ها به جای سال 90 مینویسم سال 1389 

2-اینجا به شدت باران میبارد جای شما خالی و جای کسانی که دوست دارن لذت زیر باران رفتن و خیس شدن را دوست دارند 

13 به در

سلام 

امیدوارم که همه 13 را به در کرده باشند و در این سنت چندین هزار ساله شرکت کرده باشند  

پی نوشت ها 

1-با دقت در آیین ها و سنت های کهن این سرزمین می بینیم که نیاکان ما همه تلاششان این بوده تا با بهانه ای دور هم گرد آیند و شادی کنند و غم ها را دور بریزنند.از چهر شنبه سوری تا عید و 13 به در و جنش های گوناگون دیگر و جالب این که این مراسمها در هر گوشه و کنار این سرزمین به نوعی برگزار میشود .پاس بداریم و زنده نگه داریم این یادگاران کهن و نشانه های بزرگی و پویایی  این این خاک گران مایه را 

2- امروز روز طبیعت بود و من هم در پاسداشت این روز یه حالی به تراس خانه دادم و دو تا صندق گل بنفشه را در گلدان های بزرگ کاشتم تا همه کمکی به طبیعت کرده باشم و هم آنتنمان از دیدها پنهان شود تا مبادا دوباره فردا مجبور به خرید دیگری شویم 

3-من به شخصه حس خاصی به این سال 90 دارم شما چطور؟ 

4-دربی را هم که استقلال برد  

5-تعطیلات عید که ما خونه بودیم شما چه کردید و کجا رفتید

سلام

عصبانیم 

اعصابم داغونه

اولین روز کاری سال 90

سلام 

سال خوبی برای همه آرزو دارم

دیروز باید میرفتم سرکار که داشتن میهمان و خاموش کردن موبایل و خوابیدن تا 10 صبح دست به دست هم داد تا امروز اولین روز کاری سال نو باشد

و انبوه مریض ها .و امیدوارم امسال سالی نیکو برای همه باشد

پی نوشت:

1- یکی از زندانیها با صدای گرفته اومده و گفت:دکتر یه کار یکن صدام خو ببشه .امروز مادرم از راه دور میاد ملاقاتم .میخوام بتونم باهاش حرف بزنم.به قول پیرزنها جیگرم کباب شد براش.دارو نوشتم براش و دوباره اومد پرسید دکتر حله؟

گفتم امیدوارم

2- یکی دیگه از زندانی ها اومده بعد ازاین که  معاینه شد و براش دارو نوشتم گفت دکتر واسه عیدی هم چند تا بسته کلونازپام بنویس برام

3-زندانی های کانون را هم دیدم و مثل همیشه انبوهی از ویتامین سی و مولتی ویتامین براشون نوشتم و دوباره تاسفی عظیم از بودن این بچه ها در اینجا

4- یه زندانی زن هم داریم که به جرم قتل شوهرش زندانی است و داستان درازی دارد دوتا بچه داره که بهش رضایت دادند و مونده رضایت مادر شوهرش که میگفت گفته شاید رضایت بده و این از اعدام نجات پیدا کنه و اینهم یه خبر خوب از امروز بود

5- ما که کلا تلویزیون نمی بینیم شما اگه می بینید .عید امسال برنامه به درد بخوری داشته یا نه

6-اینم عیدی من به خوانندگان مهربان وبلاگم


سال نو مبارک

دل گمراه من چه خواهد کرد  

 

با بهاری که میرسد از راه 

 

پی نوشت: 

1- تا 6 فروردین تعطیلات خواب هستیم 

2- با سپاس از همه دوستانی که از راه دور و نزدیک در قالب پیام و s ms و غیره سال نو را تبریک گفتند ما هم سال خوبی برایشان آرزو مندیم 

سالی که گذشت

بر چرخش روزگار یک سال گذشت  و بر ما عمری و شاید طولانی تر از یک سال و این گذر بر وادی حیرت و این سرگشتگی بر چیستی ها و چرا ها و آِن همه سوال های بی پاسخ

نه یک سال نبود عمری بود به درازای یک سال و هزران سوال و چرا و سوال های بی پاسخی که باز هم بی پاسخ تر از گذشته یا فراموششان میکنیم و یا همچون بغضی در گلو گاه به یادشان می آورم

بر تو چه گذشت نمیدانم

بر او چه گذشت نمیدانم

سالی بود این سال

غم هایش کم نبود و شادیهای هم

و این رسم روزگار است و من گاه در همان سوال ساده درگیر میشوم که این 

سرنوشت است یا اجبار؟

قسمت است؟

اختیار ؟

و منتظر می مانم 

نه انتظار یا استقبال برای من فرقی نمیکند 

می آید سالی دیگر و هیچ چیز جلودارش نیست 

و گاهی میاندیشم چه خوب است که در تقویم ها این سال را پایانیست تا ما دل خوش کنیم به آغازی دیگر و اگر نبود آغازی دیگر آیا تاب تحمل این کهنه سال بود

و امید این معجزه که به راحتی تمام سلول های مغزم و روحم را میفریبد که سال دیگر سالی دیگر است و فراموش کن همه روزهای سال گذشته را

و............

و من تنها آرزویم این است که  سالی(( نو ))برای همه  باشد این بهاری که میرسد از راه




سال 1389 چگونه گذشت برای شما؟

داره تموم میشه سال 1389

شاید با یک کلمه یا یک جمله نشه تمام اتفاقات سال را بیان کرد

ولی 

خوب یا بد

زشت یا زیبا

شاد یا عمگین

کامیاب یا ناکام

.......

داره تموم می شه

یا دیگه میشه گفت تموم شد 1389


سال 1389 برای شما چگونه بود؟