خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خسته ام

نه بابا این قصه درمورد فرار زندانیان  از زندان نیست.قصه فرار ناکام خودم از زندانه.از فروردین امسال که گفتم من دیگه زندان نمیام تا الان طول کشیده که دارم میرم زندان.

رئیس زندان میگفت:ثواب داره چرا فقط به قسمت مادی مسئله نگاه میکنی

میگم:من ثواب نمیخوام شما چرا فقط قسمت معنوی قضیه را میبینی

میگم: آخه با روزی 24 هزار تومان که الان سه ماهه هم خبری از حقوق نیست و روزی 100 مریض زندانی دیدن شما باشی میایی؟

میگه:جدی حقوق ندان .خوب اگه حقوق خواستی باید بیایی وگرنه خبری از حقوق نیست.با شوخی میگه

وقتی دیگه دیدن که نه دیگه این پزشک کم آورده و دیگه زندان بیا نیست با این شرایط عالی(بدون بیمه-مرخصی و روزی 24 هزارتوان با کسر مالیات).گفتن دکتر بیا و یکی را معرفی کن تا به جای شما بیاد.و شما فقط MMT(درمان معتادان)را بیا.

یکی را پیدا کردیم و اول هفته گذشته با سلام و صلوات به زندان بردیم و بهترین بیماران را گلچین کرده که این دوست پزشکمان بیاید و ببیند و موافقت کند که به زندان بیایید و صبح ها دربهداری زندان مشغول کار شود.

و نشان به آن نشان که در ده روز گذشته حتی به تلفن هم جواب نداده و امروز زنگ زده که من هنوز در حال ترس از دیدن این مریض ها هستم و ماهی 10 میلیون هم بدهند هم من حاضر نمیشم روزی یک دقیقه به بهداری زندان بیایم و کار کنم.

ولی من تصمیم اساسی گرفتم که از شنبه آینده دیگر به بهداری زندان نروم گرچه تمام حقوق 3 ماه را طلبکاریم.و این قضیه متادون درمانی هم خوب ماجرایی دارد.

مطب های بیرون هر بیمار را در ماه حداقل 80- 100 هزار تومان برای درمان میگیرند و بهداری زندان پیشنهاد داده هر بیمار 3-4 هزار تومان.من البته یک هفته است که در کف این ولخرجی و هزینه کردن آنها هستم.

پی نوشت:

1-شاید تنها دلخوشی که این همه زندان من دوام آوردم تک جمله های است که یک زندانی آخر خط نثارت میکند:دکتر نیایی اینجا ما میمیریم

شاید این جمله اش اغراق آمیز باشد یا برای گرفتن  قرصی دیگر

ولی باید باشی و ببینی که رگه های بزرگی از قدر شناسی در این گفتار نهفته است


نظرات 14 + ارسال نظر
گلدونه دوشنبه 7 شهریور 1390 ساعت 16:25 http://tondokhond.persianblog.ir

آخی دکی خیلی گنا دارن
تو هم گنا داری

دکتر نفیس دوشنبه 7 شهریور 1390 ساعت 16:35 http://drnafis.blogfa.com

فکر کنم آروشا خانوم هواییتون کرده !

بی تاثیر نیست

رومینا سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 00:54

واقعآ خسته نباشین آقای دکتر. خیلی حق دارین ولی اون بندگان خدا هم حق دارن. نمیدونم چی بگم خوب حق دارین دیگه به خصوص که خانم کوچولو هم آمده خرج و مخارج را مضاعف کرده!

سکوت سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 00:57 http://daneshmang.blogfa.com

خوب دکتر چرا خودتو بدنام میکنی اسمشو میذاری سرکار رفتن.بگو میرم موءسسه خیریه واسه کمک
موفق و پایدار باشید

سحر سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 09:40

آدم دلش براشون میسوزه . کاش یکی دوتا مثل خودتون دوست داشتید تا بار رفتن بینتون تقسیم میشد . اینجوری هم شما اذیت نمیشدید و هم اونا کمک میشدن .

بانو سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 16:25 http://banoooomir.blogfa.com

اینقدر حقوقش زیاده که زبونم بند اومده
این خاصیت درمانه از نظر مالی نمیصرفه از نظر روحی بهشون وابسته شدیم براشون دل میسوزنیم و خودمون را توجیه میکنیم کهع ادامه میدیم که این امر تو کسایی که کار درمانی میکنن خیلی زیاده ولی من میدونم بازم میری بهداری زندان

ساندر سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 17:00 http://sander.persianblog.ir

از یه طرف هم این همه پزشک بیکار هست. اما خوب زندانی دیدن هم ترس داره والله. اونم تو مطب که پر وسایل خطرناکه. خدا صبر بده آقای دکتر.

ادوارد کالن سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 21:17

در های رحمت الهی در حال بسته شدن است
لای در نمونید!!!


عید فطر مبارک

ساغر ۱دختر ورنا چهارشنبه 9 شهریور 1390 ساعت 10:15 http://vornayan.blogfa.com

دکتر جان عیدتون مبارک

بلندترین چهارشنبه 9 شهریور 1390 ساعت 16:29 http://www.bolandtarin.blogsky.com

راستش نه اینکه اعتقاد نداشته باشم به معنویت...

اما فکر می کنم این کار خیلی تو روحیه تون تاثیر گذاشته و باعث یه جور دپرسی شده
فکر می کنم حالا که یه نی نی دارین بهتره یه ذره حال و هواتون رو عوض کنین ...

البته ببخشید من فضولی می کنم ها

همکار پنج‌شنبه 10 شهریور 1390 ساعت 17:28

با سلام
اقای دکتر ارزانفروشی حتی در راه رضای خدا عاقبت خوبی ندارد
دانش خود را به قیمت واقعی ارائه بده تا قدر زحماتت را بدانند

رکسانا پنج‌شنبه 10 شهریور 1390 ساعت 23:53 http://iranbanooo.blogsky.com

امیدوارم نخورن حقوقتونو . ازشون بر میاد ...

شهناز یکشنبه 13 شهریور 1390 ساعت 14:09

دکتر جان همه زیر سقف همین آسمون هستیم بیرون از زندان حال و هوای بهتری نداره پس بهتره به همون بیچاره های درون زندان برسی.

پرند پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 16:21

من که خودم افسرده و داغونم اینا رو می خونم یه ساعت گریه می کنم. به منم همچین حرفی می زدن بازم می رفتم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد