خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

عید فطر مبارک

در مورد ماه رمضان و زندان نوشتم منتها یه حادثه جالبی رخ داد که گفتم بزار یه کمی از زلزله آذربایجان بگذره براتون بنویسم

آخر راهروی بهداری زندان دفتر مشاوره زندان و  مشاوران زندان هستند که آنقدر ساکت و بی صدا هستند که معمولا من متوجه حضور یا عدم حضورشون نمی شم

هفته قبل بود من تو اتاق پذیرش نشسته بودم که معاون زندان آمد و رفت به اتاق مشاوره من مشغول مریض دیدن بودم که صدای شکستن شیشه شنیدم و معاون زندان با چهره ای برافروخته و عصبی مقابل در پذیرش بهداری ظاهر شد

میگم چی شده حاج آقا؟

میگه:اصلا مراعات نمیکنن تو این ماه مبارک زهره ماری میخورند؟

من:زهره ماری تو زندان تو ماه رمضان؟ایول عجب جراتی دارند این مشاوران ما

معاون زندان:دکتر شوخی نکن ما را گرفتی؟

من:نه به خدا

معاون:زهر ماری که نه چای میخوردند

من:چای ؟؟؟؟؟؟؟//

در این هنگام مشاور که از شوک خارج شده بود از اتاقش خارج شد پرسنل بهداری هم آمده بودند

مشاور که قافیه را باخته بود برای جبران صداشوبالا برد و خطاب به من میگه:

حاج آقا تا دیروز که هر ساعت اتاق ما افتادهبودی وچایمیخوردی و غذا ماه رمضون نبود و اشکالی نداشت حالا میایی جلوی پرسنل من لیوان میشکنی

معاون که حسابی جا خورده بود گفت:من عذر شرعی داشتم دکتر گفته بود روزه نگیرم

امر به معروف کردم

مشاور:تو اصلا دیدی کسی چای بخوره بعد امر به معروفش میکنی؟

معاون:لیوان داغ بود معلوم بود توش چای خوردن

مشاور:واسه ما فیلم بایزی نکن میرم من پیش رئیس و میگم چی شده

معاون:برو هر غلطی میخوایی بکن

من  دارم به زور  خودمو کنترول میکنم که از خنده نترکم

پرستارمون میگه این ایمانشون منو کشته و امر به معروفشون


پی نوشت:دخترکم یک ساله شد 



باز هم زلزله

خدایا

این سرزمین تاب تحمل این همه درد را ندارد
باز زلزله
باز ویرانی
بازکودکی گریان و تنها
و پدرو مادری به دنبال عزیزی سرگردان
دوباره خاطرات یک سال بم و زلزله بم و چادر و کانکس ...قطع آب و برق
مردمی افسرده و بهشت زهرای بم
ارگ ویران
و مردمی که هنوز باور نمی کردند  فقط یک  لحظه بود که اینهمه ویرانی و مرگ آفرید

قتل های ناموسی

اینجا هر روز 20 -30 زندانی جدید داریم که نیمی از آنها روز دوم و سوم سند .وثیقه و...میزارن و میرن بیرون تا دوباره بازگردند و یه عده که زندان خونه امیدشونه سارقان و معتادان و...که همیشه در رفت و آمد هستند و هر بار با یه جرم جدید و یا تکرار جرم قبلی.

تو ورودی های جدید این هفته شنبه یه مردی بود 50 ساله که به جرم کشتن زنش زندان آمده بود روز شنبه واسه ویزیت و معاینه آمد .حال خودشو خوب نشون میاد .بعد از معاینه و تشکیل پرونده ازش سوال می پرسم چند تا بچه داری؟

میگه :5 تا

میگم:کی ازشون حالا نگه داری میکنه؟

میگه:نمیدونم

می پرسم چرا قتل؟

میگه:ما غیرت داریم دکتر

ناخوداگاه دلم میخواد اساسی حالشو بگیرم

میگم:چرا زنتو طلاق ندادی که کار به اینجا بکشه

ساکت میشه

میگم مطمئنی زنت بهت خیانت می کرد

میگه شک داشتم بهش

میگم تو به هر کی شک بکنی میکشیش

میگه نه ولی ما غیرتی هستیم

میگم حالا به غیرتت بر نمیخوره 5 تا دختر و پسر را به امان خدا ول کردی

میگه دست و پام درد میکنه و حالم خوش نیست آخه یکم تریاک مصرف می کردم

میگم:یکم که خیلی بیشتر بوده .برات متادون می نویسم ولی از شب میدن بهت

میگه الان حالم بده

روز چهار شنبه است که دوباره تو صف بیماران بهداری هست میاد داخل اتاق

میگم:مشکلت چیه؟

میگه:مشکل اعصاب دارم ناراحتی اعصاب سابقه هم دارم(حاصل توجیهی است که توسط زندانیان قدیمی تر شده)

میگم روز شنبه غیرتمند بودی حالا روانی

حرفی واسه گفتن نداره نگاهم میکنه یه نگاه غضبناک

و این نمونه ای از دها موردی است که هر یک بی بهانه و یا بهانه ای واهی خواهر و همسر و یا دختر خود را به قتل رسانده اند

و هر روز قتل های به بهانه ناموس و غیرت اتفاق می افتد .مردانی که خود را مالک و صاحب اختیار جان زنان و دختران و خواهران خود میدانند .و اکثرا بی هیچ دلیل و مدرکی دست به این کار می زنند و مبارزه با این پدیده شوم عزمی جدی می طلبد 

به نظر شما چه باید کرد در برخورد با این پدیده شوم


المپیک و چکه شیر آب و...

المپیک 2012 هم به روز های اوجش رسیده دیشب یا بهتر دم سحر(( بولت))سریعترین مرد جهان باز هم رکورد المیگ را شکست و در تاریخ جاودانه شد .دوندگان کنیا و اتیوپی هم برای مردمانشان شادی به ارمغان آوردند و حمید سوریان هم نگذاشت انتظار برای طللا بیشتر از این برای ما سخت باشد و شب خوبی را رقم زد .گرچه این نوع پوشش تلویزیونی المپیک توسط صدا و سیمای خودمان بیشتر این معنی می دهد که انگار المپیکی در کار نیست و گزارشگران صدا و سیما نگران مشکلات اقتصادی مردم انگلیس و مشکلات مترو و گرونی همبرگر لندن هستند.خوب ما که باز مجبوریم المپیک را از کانال های کشور گاهی دوست و زمانی غیر دوست ترکیه ببینیم و کلی تشکر کنیم که هم گزارشگر ندارد و هم به زیبایی فقط مسابقات را پخش می کند.

چکه کردن  شیر آب

این عبارت را زیاد بکار میبرید یا خطاب به شما عنوان شده حال تصور کنید که در مقام پزشک زندان نشسته اید و بیمار می گویید شیر آبم چکه میکند می گویم:پروستاتتان بزرگ است؟ 

می گوید :نه چکه می کند؟می گویم سوزش و تکرر دارید؟میگوید نه چکه می کند .چه میکنید؟

مغزی غوطه ور در آب

مریض بعدی که ویزیت میکنم با اعتماد به نفس کامل می گویید مغزم تو سرم غوطه وره و هی میخوره به جمجمه ام مث یه سیب که می ندازی تو آب .10 دقیقه توضیح میدهی برادر من مغز امکان نداری اینجور باشه و انگار که نه انگار دست آخر میپرسی قرص چی میخواهی؟

میگویید دیاز و لورازو.....

توی نسخه مینویسی تمارض

به سمت داروخانه می رود و خوشحال که انگار فتح و الفتوحی کرده که زندانیهای قدیمی به او می فهمانند که چه اتفاقی می افتد با سرعت بر می گردد که دکتر بی خیال این نسخه شو مغز من هیچیش نیست .


عملیات نجات یک ایدزی

ایدز دارد و cd4 ها هم پایین دارو می خورد برای انجام آزمایش نمونه خلط آمده توی اتاق پذیرش بهداریم و  بیکار می پرسم کی آزاد میشی ؟

میگه: 3/5 سال دیگه

می گم: جرمت چیه؟

میگه :دزدی اسلحه و داشتن دوربین مادون قرمز و خشاب فشنگ

قیافه تعجب زده من را که می بیند می گوید:دکتر از بد شانسیه تا برشون داشتم پلیس رسید و گرفت

می گم :کسی رو داری کاری برات بکنه با این وضعیت بیماری باید آزاد بشی؟

میگه:نه

میگم هیشکی؟

میگه:اره

مسئول کلینیک مثلثی هم نشسته بهش میگم چیکار میتونیم براش بکنیم؟

میگه اگر یه وکیل خوب داشت می تونست کاری براش بکونه که قاضی را خوب توجیه بکنه این اوضاع بیماریش خوب نیست

به مددکار زنگ میزنیم که نزدنش بهتر

می گم یه درخواست پزشکی قانونی بده پزشک قانونی اینجا خوبه کمک میکونه

میگه پولم میخواد

مسئول کلینیک مثلثی میگه:نه نسیه حساب میکنه

یه زنگ دوباره به مددکار که این بنده خدا به طور اورژانسی نیاز داره پزشکی قانونی ببیندش و پول (12هزارتومان)نداره و حالش خیله بده و....(اینها همه اغراق بود)

مددکار وقتی اسم اورژانسی و ایدز و ...را میشنوه میگه چشم ما پولشو میدیم

خوب امیدواریم که پزشکی قانونی مرام بزاره و یه عدم تحمل حبس واسه این بنده خدا بنویسه گرچه شاید عمر باقیمانده اش از میزان حبسش کوتاه تر باشد و او هم یکی  قربانیان  نا آگاهی و بی دانشی مردمان این سرزمین از  ایدز است 



سه شنبه های لعنتی

یه پیرمرد پولدار و رو به موت که نفس های آخرو می کشه و فقط منتظر یکیه که ثروتشو به نامش کنه میتونه یه کیس خوب  واسه ازدواج باشه

شما ها شاید شنیدید و دیدید که دختران جوانی با مردان مسن که جای پدر و پدربزرگشان هستند ازدواج می کنند بعضی ها با عشق بعضی به خاطر پول و بعضی به خاطر بی پولی .و این داستان قصه رنج ودردی است که دختر قصه ما نه به خاطر پول و نه عشق به خاطر فقر  و فرهنگ پایین ...تن به این ازدواج داده.

سه شنبه بهداری زندان  بودم ونوبت بند زنان بود مریض ها آمدند ویک مادر و فرزند شیرخوارش هم بینشان بود دخترکی 6ماهه و بی نهایت زیبا از علت آمدن مادر به زندان سوال میکنم و مراقب قصه اش  را می گویید:

دختری 23  ساله که در این منطقه سن بالایی برای دختر محسوب میشود و پدر مادرش او را به عقد مردی 60 ساله که خود نوه ونتیجه دارد درمی آورند صاحب بچه هم می شود(حال که تنظیم خانواده رایگان است و سالها وقت وزمان برده اینجور است سالهای بعد را خدا میداند)سنت مزخرفی در بعضی از نقاط اینجا وایران هست که مردان پابه سن گذاشته می روند و در این مناطق دختر جوانی را به عنوان همسر و البته پرستار دوران کهولت می گیرند و این دخترکان بیچاره فقر اقتصادی و فرهنگی  والدینشان آینده سیاهی را برایشان به ارمغان می آورد و از جوانی فقط تر خشک کردن یک پیرمرد و یتیم داری و بیوه شدن در سن پایین و هزاران مصیبت دیگر نصیبشان می شود

-شوهر این زن در یک دعوا یکی از نزدیکانش رامیکشد و بزرگان فامیل وقنی می فهمند  عقل های ناقص شان را روی هم میگذارند و برای این جنایت انگیزه می سازنند و چه انگیزه ای بهتر از مسئله ناموسی هم قتل توجیه میشود و هم افتخاری برای مرد میشود و قربانی هم این زن تنها که حامی و خانواده ای ندارد.قرار می شود زن بگویید که مقتول با اورابطه داشته.و شوهرش هم به این خاطر با مقتول درگیر شده و دعوایشان منجر به قتل شده زن بیچاره قبول میکند بی خبر از اینکه چه سرنوشتی در انتظارش است.

او به جرم زنای  محصنه  و با دخترکی 6 ماهه زندان است.آنقدر ساده و مظلوم است که همه زندانیان و حتی مراقبان بند هم دلشان به حالش میسوزد .مراقب  میگوید او هیچ کس را ندارد فقط پدر ومادر پیر هستند که کاری نمیتوانند برایش بکنند فامیل شوهرش مجبورش کردند که این حرفها را بزند گفته اند اگر نگویی از خانه بیرونت میکنیم

او و غزلش در زندانند

می پرسم:وکیل درست و حسابی دارد

مراقب میگویید:تاسخیری دارد ببینیم چه کار برایش می کند

میگویم:چرا بچه را با خودت آوردی زندان اینجا شرایط خوبی ندارد

میگوید:کسی را ندارم مراقبش باشد



سرباز زندان

قدیما و البته خیلی ها همین الان تو سال 2012 می فرمایند باید بری سربازی تا مرد بشی.خویب شاید خیلی موافق باشند و خیلی مخالف و هر دو طرف هم حق داشته باشند .ولی حرف من این وسط اینه اگه احیانا خواستید فرزندان ذکور خودتون را جهت مرد شدن به سربازی بفرستید دور زندان را خط بکشید .واقعا سرباز زندان بودن برای یه جوان 18-20 ساله خیلی خیلی کار سخت.ودارای تبعات منفی هست

سربازان زندان کارای متفاوتی انجام میدن از نگهبانی تو برجک ها در طول شب و روز که این کار شاید برای یه پسر 18-19 ساله ای که تا دیروز تو خونه بوده و سخت ترین کاری که انجام میداده حمل کتاب و ظروف غذا بوده یکم سنگین باشه ولی این قسمت کار سربازا تو زندان مشابه بقیه پادگان ها و جاهای دیگه هست و ما باهاش کار نداریم عمده سختی های سرباز زندان بودن از اینجا شروع میشه

1-مامور بدرقه بودن که سربازهای که زندانی را به دادگاه -بیمارستان و....انتقال می دهند و وظیفه دارند که به شدت مراقب زندانی باشند که فرار نکند و این کار واقعا برای یک پسر جوان سخت و گاه خطرناک و استرس آوری است و چه بسا به دنبال فرار و..زندانیان این سربازان هستند که تنبیه می شوند یا دچار آسیب می شوند

2-آماده باش بودن مداوم برای خیلی از سربازان زندان استرس زا می باشد 

3- شرایط زندانیان و زندگی و ارتباط نزدیک با زندانیان و جرایم آنها و...باعث تاثیر سوئ منفی بر روحیه این سربازان جوان می شود.

4- خیلی از زندانیان هستند که از روحیه و احساسات سربازان جوان سوئ استفاده می کنند و آنها را به نوعی مجبور به اعمال غیر قانونی از جمله تهیه مواد مخدر برای آنها و... میکنند که این کار منجر به تباه شدن زندگی این سربازان می شود

5-برخورد های نا مناسب همه با سربازان زندان از کارکنان زندان تا زندانیان

6- غذا بی کفیت زندان نسبت به سایر پادگا نها و نهاد ها

7- کم بودن مرخصی های زندان

8-ماجراها و  حوادت زندان که دیگر جای خود دارد

پی نوشت:


1- بسیاری از خوانندگانم یا سرباز زندان بوده اند و یا هستند میتوانند در قالب کامنت ها گوشه های دیگر از شرایط سخت زندان را بازگو کنند که من نمیدانم یا نمیتوانم از آنها بنویسم


ماه رمضان و زندان و ....

شاید خیلی ها معتقد هستند تو این گرما و روزهای طولانی و خسته کننده تابستون زندان یه مکان خوبی میتونه باشه واسه روزه داری چون آدم از صبح تا شب بیکاره و زیاد بهش سخت نمیگذره .خوب اینم یه نظریه البته اگه آدم بیکار باشه و تو زندان نباشه و مشکل گرما نداشته باشه و فکر نان و آب و مرغ و صف مرغ  نباشه هر جایی میتونه مکان خوبی واسه روزه داری باشه

با شروع ماه رمضان کیفیت مریض های بهداری زندان تغییر میکنه و عمده بیماران ما بیمارانی هستند که مشکل معده دارند و به عبارتی من در هر نسخه رانیتیدین را نوشته دارم و مشکل کمبود ویتامین ها که زندانیان معتقد هستند که چون اینجا غذا درست و حسابی نمی دهند و از طرفی روزه هم هستند مشکل کمبود ویتامین دارند.


1-بیمارمون یه آقای 60 ساله است با به قول خودش کلی مدرک پزشکی مبنی بر بیماری و غیره و سابقه سکته مغزی و فشار خون و....بهداری مراجعه کرده و التماس دعا دارد برای مرخصی درمان .فشار شو میگیرم بالاست میگم بخوابه روی تخت و یه قرص زیر زبونی میدم بخوره .میگه من روزه ام دکتر نمیشه که قرص بخورم.میگم فشارت بالاست باید بخوری 

میگه:آخه روزه ام و حاج آقا گفته خوردن قرص هم ممنوعه

که یکی از زندانیان بهش میگه :دکتر بیشتر حالیشه یا...بخور دیگه 


2-زندانی اومده تو بهداری میگه دکتر یه نامه بنویس من روزه نگیرم.گیر ندن بهم اینجا

میگم:برادر من تو روزه نگیر فوقش زندانت میکنن اینم که الان زندانی دیگه چرا من نامه برات بنویسم 

میگه:اینم یه حرفی چرا به ذهن خودم نرسید


3- از زندانی میپرسم مشکلت چیه؟

میگه:به بابام بگید بیان واسم سند بزارن


4-یه مرد50-60 ساله  با موهای سفید میاد تو اتاقم.تازه وارده بعد از معاینه و شرح حال و..میبینم که فشار خون بالا داره و سابقه بیماری قلبی

میپرسم جرمت چیه؟میگه تحصیل مال نا مشروع

میگم:از چه راهی؟

میگه:دعا نویسی ولی برام پاپوش درست کردند.

میگم: خودتم به این چیزا اعتقاد داری

میگه:شما پیامبر و قران را قبول داری؟دعا هم مثل قران و پیامبره من که از خودم چیزی نمی نویسم

میگم:برادر تو اگه راست میگی یه دعا واسه این فشار خون خودت می نوشتی و این بیماری قلبیت