خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

امر خیر


امر خیر

پذیرش مرکز صدا میزنه آقای دکتر تلفن با شما کار داره

من:چی کار داره

پذیرش:امر خیر

من:کی هست؟

پذیرش:یه خانم

من:بابا دختر من تازه 2 ساله شده بعدشم عمرا قصد ازدواج داشته باشه

من تلفن را بر می دارم یه خانم هست می گم بفرمایید:

خانم:یه امر خیر داشتم دکتر

من:بفرمایید

خانم:شوهر من مریض شماست بهش بگید متادونشو کم کنه ولی نگید من زنگ زدم مرکزتون

من:


به همین قران

این مراجعه کننده ما که اولا گاهی و جدیدا زیاد میاد که دارو رایگان بگیره

وارد اتاق میشه و میگه دکتر قول دادید که امروز بهم دارو بدید

من:فکر نکنم

بیماره :چرا به همین قران(دست کرده تو کیفش و یه برگه الکی دستش و داره بهش قسم می خوره

من:این قرانه؟

بیماره :

هم بندی

امروز تو اتاقم تو مرکز ترک اعتیاد نشستم و دارم به مکالمه یه مراجعه کننده با پذیرش مرکز گوش می دم                                                                                             مراجعه کننده یه خانم میانساله  به پذیرش داره حرف میزنه

پذیرش بهش میگه ما بیمار جدید پذیرش نمیکنیم تا اخر ماه

مراجعه کننده من واسه خودم نیومدم واسه شوهرم اومدم پذیرش بشم

پذیرش دوباره تکرار میکنه و اینبار اضافه میکنه اگه هم پذیرش داشته باشیم باید خود بیمار بیاد اینجا

خانمه میگه شوهرم با دکتر با هم زندان بودن دکتر شوهرمو میشناسه شما بهش بگو

پذیرش میاد تو اتاقم میگم شنیدم چی گفت 

خانمه هم میاد میگه من زن فلانیم گفته به دکتر بگی میشناسه

میگم من پزشکشون بودم باهاشون زندان که نبودم بعدم اینهمه زندانی هست

شما به شوهرت بگو دکتر سلام رسوند ولی گفت باید حتما باید خودت بیایی

زنه خوشحال میشه و با ناراحتی میگه هزینه اینجا مثل بقیه جاهاست

پدیرش میگه اینجا واسه زندانی ها دکتر خیلی تخفیف میده