خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

آرزوهای بزرگ و کوچک

یکی از آرزوهای من اینکه

برم شمال واسه کار و زندگی و احیانا اگه امسال امتحان بدم واسه تخصص و شهر محبوب من واسه کار و زندگی لاهیجانه

شما چی؟

مریض های معروف

سلام امیدوارم سال 1391 سال متفاوتی برایتان باشد و سرشار از خنده و شادی


مریض های معروف

خوب امروز که رفتم زندان دیدم تو بهداری 2 تا بیمار بستری داریم یکی شون یه مرد 2 متری بود که اولین بار که دیدمش دیدم نبض یکی از دست هاش لمس  نمی شه و فرستادیم بیمارستان و...و با عمل جراحی کوارکتاسیون آئورت برگشته زندان

 و دومی یه بیمار معروف بود .یکی از بیمارانی که سال پیش توسط پرسنل زحمت کش و خدوم بیمارستان امام تهران در اقدامی انسان دوستانه در حاشیه جاده رها شده بودند .این آقا بود .البته اگه از احوالاتش خبر دار شوید شاید بگویید کارکنان بیمارستان امام حق داشتند ولی نه بیمار یک انسان دردمند و محتاج به کمک است و وظیفه دولتها و...کمک به التیام دردهای بیماران است

و اما این بیمار معروف:

ایدز داره و سل و بی خانمان و معتاد و مواد فروش و تازه پر رو به تمام معنای کلمه و این بار به خاطر فروش مواد مخدر دستگیر شده و به زندان آورده شده و چون زرنگ بوده گفته من سل دارم و ایدز و تا وارد بند زندان شده مدام فریاد میزده من سل دارم و من ایدز دارم و همه می گیرید و زندانیان هم همه اعتراض که این نباید وارد بند شود .

به بهداری منتقل شده بود و بعد از پرس و جو از مرکز بهداشت معلوم شده که سل نامبرده تحت درمان بوده و اسمیر منفی و یعنی خطری برای دیگران ندارد و ایدزشم که مشکلی ندارد و نامبرده مجبور شد به داخل بند برگردد ولی اینبار با زندانیان عصبی طرف هستکه فکر میکنند این طرف خیلی زرنگه و پررو

پی نوشت:

هنوز با سال 1390 درگیرم امروز هر چی نسخه نوشتم تاریخ 6/1 1390 را می زدم

آخرین نفس های یک سال کهنه

اسفند از نیمه که رد می شه دیگه معمولا این باقی مانده سال را کسی به رسمیت نمی شناسه همه دم از سال نو می زندد .انگار این 10-15 روز دیگه اضافیه بعضی وقت ها آدم حس میکنه همون 10-15 روز اضافیه که به هیچ دردی نمیخوره


-خوردن یک موز

تو بیمارای امروز زندان یکی بود که قیافه و ظاهرش نشون می داد که یکم از نظر عقلی کمبود دادره .برای معاینه اومد

هر چی میپرسیدم میگفت آره:دستت درد میکنه؟

میگفت :آره

سرت

پات

بدنت


می پرسم واسه چی زندانی؟

میگه:یه موز خوردم

میگم:کسی را واسه خوردن موز زندان نمی کنن

میگه :از تو یخچال یکی برداشتم

میگم بقیه اش؟

میگه:شب بود.رفتم خونشون و از یخچال غذا خوردم و داشتم موز می خوردم که گرفتنم.صاحب خونه سرهنگ بود


-خدا نکنه دزد باشم:

یه زندانی جوان را معاینه میکنم ظاهرش و گفتارش با بقیه یکم فرق میکنه و عد میگه که لیسانس حسابداری داره.

میگم اینجا بیشتر زندونی ها لیسانس مواد دارند و تخصص سرقت

میگه خدا نکنه من سارق بشم.اصلا به قیافه من سرقت و این چیزها میخوره

میگم جرمت چیه؟

میگه زنا

میگم به نظر من کاش خدا می خواست سارق بودی

-حرفه تخصصی

یه زندانی دیگه اوردن به جرم سرقت ضبط ماشین و....

بهش میگم 206-207 و...را چه جوری درشونو باز میکنی و ظبط و..می بری

میگه:من فقط رو پراید کار میکنم پژو تخصص ما نیست دکتر


مگه کرم داری:

یه زندونی را دارم ویزیت می کنم

میگم مشکلت چیه میگه بتادینم کمه و کرم دارم

من:بتادین؟چی بتادین؟کرم؟

کی دیگه داد میزنه دکتر این متادونش کمه و انگل داره


شاملو و مصرف مواد

دارم با مریضی که واسه ترک اعتیاد اومده حرف میزنم

چشمم به کتاب شاملوی روی میز من که می افته میگه:من یکی از دلیل مصرف موادم شاملویه؟

من:چی شاملو

میگه:آره شعر های شاملو را که میخونم بعدش وسوسه مواد میاد سراغم

من:میگم ترانه های داریوشو شنیده بودم ولی شعر های شاملو را نه

بهش میگم میخوایی چند تا کتاب دیگه از این نویسنده های ارشادی بخر تا اینکه شعراشونو خوندی هوس ترک بزنه به سرت

پی نوشت:

امسال تولد دخترکم از تمام سختی های سال ارزشمند تر و شیرین تر بود و این فرشته کوچولو باعث می شد که فراموش کنم:

-من در این سرزمین به دستور گزینش و...از کار دولتی محرومم

-من در این سرزمین دلم واسه اعدامی میسوزد

-من در این سرزمین عصبانی میشوم وقتی مجرمی که به جرم تجاوز زندان است با رابطه آزاد می شود

-من داغون می شوم وقتی زندانیان کودک می بینم و بچه های که به خاطر جرم مادر در زندانند

-من فراموش می کنم که دست خدا هم گله دارم

1390

من ممنون سال 1390 هستم و این به دلیل فرشته کوچولوی عزیزیم میباشد که در سال 1390 پای به این دنیا گذاشت.

ولی سال 1390بر شما چگونه گذشت؟

کاری

خانوادگی

شخصی

ورزشی

سیاسی

اجتماعی


سیمین دانشور بانوی داستان ایران هم غروب کرد

گرامی باد یاد خالق سووشون .  جزیره سرگردانی و ساربان سرگردان


و سرانجام جدائی سیمین از جلال  پایان یافت


پی نوشت:

عید که میرسد ماهی های قرمز کوچولو عزا می گیرند  چون تنها زندانیان این شروع آزادی هستند

دانش پزشکی و...فراری دیگر از زندان

امروز کوهی از بیمار داشتم زندان و دلیل عمده این حجم از بیمار هم ناشی از این می شد که زندانیان معتاد که بخواهند متادون مصرف کنند همه باید به  بند قرنطینه یا درمان بروند و بعضی از این زندانیان تحمل  خماری و بدن درد و ...را به رفتن به این بند ترجیح می دهند .

خوب تنها دیوار کوتاهی که می ماند پزشک است و درخواست قرص خواب و...برای چند شب و البته تمارض به بیماری و هزاران درد بی درمان برای گرفتن قرص خواب

در این بین تصور کن یک بیماری وارد شد که سلام و...که هیچ داخل نشده گفت گلوم چرک کرده و فقط یک آمپول نیاز داره

گفتم بنشین و معاینه کردم و اثری از چرک و..نبود

گفتم گلوت چرک نکرده و نیازی به آمپول نیست

گفت من از علم پزشکی سر رشته دارم و میدونم که گلوم چرک کرده و...

می گم چی خوندی از پزشکی

میگه تا سوم ابتدایی درس خوندم ولی از پزشکی سر رشته دارم

من

یک زندانی داشتیم سارق مسلح که چند وقت قبل با خودزنی وسیع و...به بهداری مراجعه و به بیمارستان اعزام میشه.بعدش بخش روان بستری می شود و از غفلت سرباز های بیچاره استفاده کرده بود و از بخش فرار کرده.

خطر در کمین است

معتادانی که متادون مصرف می کنند حالا از روی اجبار (مثل زندان) یا اختیاری وقتی ناگهان مصرف متادون را قطع کرده و مواد مخدر مصرف میکنند .چون با ید مقادیر زیادی ماده مخدر مصرف کنند اکثرا دچار مصرف بیش از اندازه شده و فوت میکنند.نمومنه اش زندانی ما جاسم آقا که برادرش بیرون زندان به دلیل مصرف بیش از اندازه مواد مخدر فوت کرده بود و ایشان هم برای مراسم برادر مرخصی گرفته و تا به بیرون زندان رفته مواد مخدر مصرف کرده و فوت کرده هفته این برادر و سوم جاسم تو یه روز برگزار شد

مرد یک میلیاردی

نجفقلی خان که ماجرایش را شرح داده بودم با پرداخت 1 میلیارد تومان به عنوان دیه از قصاص رهایی یافت.موقع آزادی ملتی بیرون زندان با گل و شیرینی منتظرش بودند.

-چه لذتی دارد آزادی-به بهداری زندان آمد برای خداحافظی -فشار خون داشت و تحت نظر و درمان بهداری-بهش میگم نجفقلی خان خیلی مواظب باش تو یک مرد یک میلیاردی هستی


پی نوشت:

-هی میگن فرار مغزها , فرار مغزها ..!
آدم وقتی برنامه بفرمایید شام رو نگاه میکنه میبینه بیشتر مهاجرت بی مغزها بوده تا فرار مغزها !.!البته استثناهای هم تو این برنامه وجود داره

-این بار گزینش بدون حتی انجام مصاحبه و مسخره بازی های معمول خودشون یه نامه بهم داده که صلاحیت شما تاییید نمی شود و قبولی شما در آزمون استخدامی اخیر در حکم کشک بوده


خواننده محبوب شما کیست؟

گفته بودم که در مراقبت امنیتی از ماشینم من آخرش هستم.نمیدانم چرا هیچ علاقه ای به قفل کردن ماشین ندارم و رابطه ای با بستن شیشه های ماشین بعد از ترک ماشین.

جلوی انبار داروی دانشگاه ماشینم را پارک کرده ام و بیرون ماشین هستم که میبینم یه نفر با عجله سوار ماشینم شد.

پیاده شده میگه نمیدونم چرا روشن نمیشه لعنتی؟

میگم چون ماشین را اشتباه سوار شدی؟

طرف یه نگاه کامل به همه جای ماشین کرد و گفت راست میگید ماشین من که اونطرفه

جالب اینجا بود ماشین  مرده 20 متر اونطرف تر پارک بود و نوعش هم با ماشین من فرق میکرد.

 

-نزدیک پاسگاه راهنمایی و رانندگی افسر جوانی که سرباز هم هست با  اون تابلو آشنا اشاره میکنه: ایست

شیشه را میدم پایین نگاهی میکنه و میگه مدارک

مدارک و میدم چک میکنه میگه نامجو داره میخونه؟

میگم نکنه گوش دادن به نامجو هم جریمه داره ؟

میگه نه هنوز ولی من هم عاشق نامجو هستم و مخصوصا این آهنگش:گفتا من آن ترنجم ......

میگه نامجو خواننده متفاوتیه

میگم شما هم پلیس متفاوتی




جانور

البته استفاده از لقب جانور -جاندار-و یا حیوان که گاهی شما برای نشان دادن شدت تنفر از فردی  استفاده میکنید در این مورد  شاید به طور کامل نتواند ویژگی های این فرد را  که قصد بیان قصه اش را دارم بیان کند

26 ساله به جرم مزاحمت و مصرف مشروبات و..زندان است دوران محکومیت تمام شده و قبل از به خانه رفتن باید تعدادی ضربه شلاق هم نوش جان کند.ما که شلاق نخوردیم ولی کسانی که خوردن و باتوجه به شغل من بعدش مراجعه کردند برای گرفتن مسکن و...دیدیم که چه جور هستند و چه می کشند یعنی حداقل باید 2-3 روز روی شکمت بخوابی و آه و ناله کنی

وای این مورد شگفت انگیز بعد از خوردن شلاق و تصفیه حساب با زندان همین که از در زندان خارج میشود به دختری که مزاحمش بوده زنگ میزند که آره من از زندان آزاد شدم و سرم به سنگ خورده و پشیمانم و از اینکه مزاحم شما شده بودم عرق شرم بر پیشانیم جاری است و این مدت زندان من فهمیدم که چقدر کار زشتی کردم.بیا و من را حلال کن .چون قصد ازدواج دارم و عذاب وجدان دارم هدیه ای خریده ام بیا و بگیر و من را حلال کن.

شاید بگویید عجب احمقی بوده این دختره که این حرفها را باور کرده ولی خبر ندارید از زبان چرب و شیطان صفتی بعضی ها

دختر بیچاره قبول میکند که او را ببیند و حلالیت اعلام کند به این امید که دیگر این دست از سرش بردارد.

جانور قصه با دوست دیگرش که در شیطان صفتی دست کم از خودش ندارد هماهنگ میکند و ساعت 3 سرقرار هستند و دختر بیچاره تا می آید بفهمد چی شده میبیند که ماشین حرکت میکند و سر از بیابان در میورد آنها به دختر تجاوز میکنند و......

خوشبختانه این دو نفر زود دستگیر شدند و مجازات شدند که ماجرای آنها در این پست گفته شد


و زمستان آغاز شد

گر چه سرمای زمستان بود و هر روز سردتر از دیروز ولی زمستان بی باران و برف یعنی افسردگی و چند روز است که زمستان با یک ماه تاخیر آغاز شده .باران و برف و سرما

سعید و علی رضا که در این پست ها درباره شان صحبت کرده بودم  از بچه های کانون زندان آزاد شدند 

-

یه پسر 18 ساله به جرم سرقت زندان آمده .تزریقی بود و سوختگی وحشتناک دست راست.

برایش اعزام به متخصص جراح نوشتم و قرار شد که هماهنگی صورت پذیرد تا به بیرون زندان جهت مداوا منتقل بشه.قیافه مظلومی داشت و معلوم بود که فقط به خاطر پول مواد دست به دزدی زده و سارق حرفه ای و..نبود.امروز دوباره میبینم به بهداری مراجعه کرده .در مورد اعزام به متخصص سوال میکنم که معلوم میشه.با خانواده زندانی تماس گرفته اند که مدارک پزشکی و دفترچه بیمه و ..را بیارید پسرتون باید اعزام بشه که بعد از چند بار تلفن .پدرش جواب داده که این پسره چون معتاد شده ربطی به من ندارد و....

-پدر و مادر و خانواده در برابر فرزندان خود مسئول هستند .قبول دارم که داشتن یک فرزند معتاد که دزد هم باشد فاجعه ای هست برای یک خانواده ولی سوالم این است که پدر و مادر این شخص آیا در این پروسه و فرایند تبدیل شدن یک نوجوان به یک معتاد تزریقی و دزد مگر مقصر نیستند؟

تربیت نادرست.عدم نظارت بر رفتار و کردار نوجوان و جوان.تنیهات بدنی-محدودیت ها و..هستند که باعث این اتفاق میشوند

آیا شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت داشتن چنین فرزندی حلال مشکل است؟

-آری امروزه خانواده های بسیاری از مردم هستند که با این چنین فاجعه های درگیر هستند.ولی طرد این چنین فرزندانی از خانواده هیچ گاه راه حل درستی نخواهد بود

پی نوشت:

1-اینقدر این دربی ها را بردیم که دیگه تکراری شده بد نیست حالا که استقلال اینهمه مصدوم و محروم داره این دربی را پرسپولیس ببره ببینم باختن تو دربی چه حسی داره؟




روزهای بی برگی

زمستان بدون برف و باران برای من یعنی افسردگی

خسته شدیم از این زمستان سر و خشک و بی برف و بی باران

زندان میرویم و همان ماجراهای تکراری و ....و کلینیک ترک اعتیادمان هم که فعلا بیمار ندارد .اگر سکه یا دلار خریده بودیم الان وضعمان خوب بود

صاحب ملک ما هم از اون آدم های است که توی فیلم ها میشود دید همان پیرمردهای صاحب ملکی که چند روز مانده به موعد اجاره به تک تک خانه ها میرفتند و بلند صدا میزدند......موعد اجاره نزدیکها

و این صاحب ملک ما هم از 4-5 روز قبل سر میزند و میگوید دکتر سیزدهم چک داری ها

پی نوشت:

1-

از زندانی می پرسم اسم پدرتون؟
میگه:بابا
میگم همون اسم باباتون چیه؟
میگه:بابا
میگم درست به بابات چی میگی؟
میگه:بابا
میگم فرزند کیی؟
میگه:بابا
........
اسم پدرش بابا بود 

2-

یه مرده دیگه اسمش خورشید بود 

بهش میگم خورشید که اسم خانمه ؟

میگه:نه کی گفته؟

یه باره پرستاره مون میگه خورشید خانوم آفتاب کن ..مگه نخوندن برات تو عمرت؟

مرده میگه ولی خورشید اسم مرده طرف ما


حال ما خوب است اما تو باور نکن


اصغر فرهادی عزیز در این روزهای بی برگی لبخند و افتخار و غرور را میهمانمان کردی

باز هم از تو سپاسگزارم


پی نوشت:

دوست عزیزی که درمورد انتخاب بین پزشکی قانونی و زندان برای انجام طرح سوال کرده به نظر من حتی یک درصد هم به زندان فکر نکن

با سالمندان مهربان باشیم

پدر بزرگ و مادربزرگ ها وقتی به دوران سالمندی (ین ۶۰ تا ۷۵ سالگی)قدم می گزارند به دلیل مشکلات  جسمانی و آسیب‌پذیری در برابر بیماری‌ها به شدت نگران و مضطرب هستند که مبادا سلامت شان به مخاطره بیفتد. از سوی دیگر و علاوه بر این نگرانی، به خاطر تغییر شرایط زندگی و کم‌مشغله‌‌تر شدن نسبت به گذشته‌ها، این افراد تا حدی دچار کاهش اعتماد به نفس می‌شوند. بنابراین همواره در تلاش‌اند و با این درگیری ذهنی می‌کوشند که به خود و اطرافیان بگویند هنوز هم مانند گذشته فرد موثری هستند.

باید به فرد سالمند کمک کنیم که از نظر ذهنی، آسودگی اینکه هنوز جایگاه قبلی، یعنی موثر و مفید بودن را دارد

از طرفی سالمند ها بسیار حساس و زودرنج میشوند که در رفتار با آنها باید این نکته را هم توجه کرد.

هدف از این مطلب مراجعه کننده امروزم بود

یک خانم مسن 65 ساله  خشو سخن و شوخ که هنوز پیری نتوانسته بود انرژی که از دوران جوانی داشت و قلب جوانش را از پا در بیاورد

 به سختی از پله های درمانگاه پایین آمد همراه عروسش بود  دستش عفونت کرده بود که برایش دارو نوشتم.از بیماری هایش گفت و خستگی از خوردن داروی قند و فشار و پوکی استخوان

عروس گفت کم حوصله است و زودرنج و توجهی به توصیه های درمانی دکترهایش نمیکند .

بلافصه گفت بگو دیوانه شده البته با لحنی دوستانه خطاب به عروسش

عروسش گفت کم حوصله است زود عصبی می شود

گفتم اینها علائم دوران سالمندی است و ناشی از تنها شدن و اظطراب های این دوره است .پیرزنه سر حال بود و شوخ  گفت دکتر همه بد شدن از دختر بگیر تا عروس از پسر تا داماد .همشون بد شدند اصلا کل جامعه بد شده

گفتم مادر زمونه عوض شده نسل امروز با نسل شما خیلی تفاوت دارند

گفت  نه همش زیر سر موبایله و اینترنته.و یه نگاه به کامپیوتر میزم کرد و  گفت:چتم میکنی؟

گفتم نه؟

حتما 24 ساعت فیس بوکی؟

من:24 ساعت نه

عروسش گفت دکتر براش فلوکستین نوشته ولی نمیخوره انتظار داره با خوردن یه کپسول سرحال بشه؟

پیرزنه گفت ببین دکتر این عروسه هم فکر میکنه من دیونه هستم.

من میگم دیگه هیچکس با آدم خوب نیست شما میگی نسل فرق کرده .مگه نسل ما نسل نبود الان جونا  با یه موبایل 24 ساعت زیره پتو هستند

من:


لعنت بر پنی سیلین

1-مریض میاد تو اتاق معاینه می کنم .فشارشو میگیرم قلب و ریه را گوش میدم گلوشو معاینه میکنم یه ربع توضیح میدم که این آنفلوآنزا می باشد نیاز به آنتی بیوتیک و مخصوصا پنی سیلین ندارید

مریض میگه :یعنی پنی سیلین ننوشتی؟

ولی بدن من عادت داره تا پنی سیلین نزنم خوب نمی شم.

2-مریض بعدی  میاد  تو اتاق یه سرماخوردگی ساده و باز تکرا می شه و باز مریض میگه من فقط با 1/200 (پنادر ) خوب می شم

-دوباره مریض بعدی واین بار به پنی سیلین هم راضی نیست آمپول تو رگی میخواد(سفتریاکسون) و باز من توضیح میدهم و مریض باز هم حرف خودش را

3- بیماری داشتمچند روز پیش  که  بعد از کلی توضیحات رضایت داد که واسه یه سرماخوردگی ساده نیاز نیست  4 تا سفتریاکسون و سرم بزند .

روز بعد واسه کاری کلینیک رفتم توی اتاق تزریقات دیدمش سفتریاکسون و سرم براش وصل کرده بودند

پی نوشت:

1- مصرف بی رویه آنتی بیوتیک خطرناک است به خدا جدی میگم

2-این پنی سیلین لعنتی هم جزوه اعتقادات ملت ما شده

3-دو شبه کلینیک شیفتم صبح ها زندان و عصر ها مرکز ترک ((عجب جونی دارن این پزشک ها )

روزانه ها

1

این مکالمه بار ها و بارها برای همکاران پزشک من رخ داده و خواهد داد:

-فشارش بگیر

-سرم براش بنویس

-یه آمپول هم بنویس

-فقط 6.3.3 بنویس

مرد جوانی با مادرش وارد اتاق می شوند و مادرش هنوز روی صندلی ننشسته که پسرش شروع میکند به دستور دارویی دادن و من فقط نگاهش میکنم و برای اینکه کمی از عصبانیتم هم فروکش کند در آخر می پرسم شما همیشه دکتر می روید اینجور دستور میدهید؟

راستی تحصیلات شما چیست؟

مرد یکم من من میکند .و من یک لبخند میزنم که زودتر از اتاقم خارج شود


2

مرد جوانی پسر نوجوانش را با سردرد به درمانگاه آورده .معاینه میکنم و شرح حال می گیرم .پدر میگویید هر چی دکتر بوده بردیم و نتیجه نگرفتیم ام آر ای هم گرفته و..من دفترچه را میبینم نسخه های که دکتر دارو تجویز کرده ولی اینها حتی دارو را از داروخانه نگرفته اند متعجبم میکند

میگم شما چرا دکتر که می برید داروهاشو استفاده نمیکنید و روند درمانشو ؟

پدر با حالت پیروزمندانه ای میگوید چون من اعتقادی به داروهای این دکتر ندارم این دکتر تغذیه و رشد است

.میگم:متخصص اطفال و نوجوانان و تغذیه و رشد .نه فقط تغذیه ورشد.شما یکم تو خوندن مهر پزشکا دقت کن.

درثانی شما به دکتری که اعتقاد نداری چرا اینهمه مراجعه کردی.

شما که دارو ها را استفاده نکردی  چطور انتظار داری خوب بشه؟

میگه :آخه اینا چندتا مسکن ساده هستند که خودم هم میدونم.

3-قبل تر ها خیلی بهم بر میخورد ولی دیدم فایده ندارد این فرهنگ غلط سالها زمان خواهد برد تا اصلاح شود

ولی یک توصیه به بیماران و همراهان محترم آنها

اگر دوست دارید بیمار شما بهتر معاینه شود  و روند درمان بهتری داشته شود .اینگونه رفتار نکنید .اینگونه برخورد ناخوداآگاه باعث میشود پزشک برای بیماری که مدام دستور میدهد و در کار پزشکی و روند درمان دخالت میکند اهمیت کمتری قائل شود چون این بیمار به شعور پزشک سهوا یا عمدا  توهین میکند.

پی نوشت:

1-مرکز ترک اعتیاد من مریض ندارد


تمام شد

2011 هم تمام شد با تمام خوبی ها بدی ها و اتفاقات شگفت انگیزش.

2011 سال نحسی برای دیکتاتورها بود.

2012 در راه است امید دارم سالی نیکو برای جهانیان باشد و همچنین همه شما دوستان مجازی

پی نوشت:

1- بهترین اتفاق سال 2011 برای شما چه بود؟

سالگرد زلزله بم

دوباره دی ماه و دوباره یادی از بم شهری که یک شبه ویران شد و هزاران انسانی که از میان ما رفتند  .یاد و خاطرشان گرامی باد .

من یک سال بعد از زلزله شهر بم بودم . و هر سال دی ماه که می رسد من هم خود را یک بمی می دانم

در اینجا قصه بم شهری که من دیدم را میتوانید بخوانید

پی نوشت:

1-و به یاد جانباختگان زلزله بم شمعی روشن میکنم و با آواز گل پونه های  مرحوم بسطامی لحظه ای سکوت میکنم

2-با سپاس از پیشنهادات شما در مورد پست قبل


پیشنهاد بدید

لپ تاب دوست داشتنی  من گرچه قدیمی  بود ظرفیتش زیاد نبود و هم چنین سرعتش و مثل بعضی ها نبود که کافی بود درشونو ببندی تا خودشون خاموش بشن یا خیلی ظریفن و جادار و مطمئن و عکس سیب دارند و...... ولی من عاشقش بودم از اون DELL های دوست داشتنی بود  که  امروز رسما به فنا رفت

حالا شما دوستان عزیز یه لپ تاب سگ جون که:

-اگه چها روز هم پشت سرهم روشن بمونه

-چای روش بریزه

- هزارها ویروس توش جولان بدن

- ویندوزش هر چند وقت یکبار عوض بشه

- یه دختر کوچولوی شیطون  هم بخواد باهاش بازی کنه 

-ظرفیتش بالا باشه

-سرعتش خوب باشه

بهم پیشنهاد بدید و در ضمن  قیمتش هم خوب باشه 

پی نوشت:

-شما معتاد باکلاس . پولدار و آروم و متشخص که واقعا قصد ترک مواد مخدر داشته باشه سراغ ندارید؟lمرکز ترک اعتیاد ماهان شدیدا محتاج یاری سبزتان است


یلدا مبارک

ای یلدای هجران من

تو کی

 به پایان میرسی؟

اصطلاحات زندان 3

ساعت 4 صبح آزاد میشه:اعدامیه

آخور آخری:سلول انفرادی

سوئیت:سلول انفرادی

ماده 2:کسی  که دیه یا مهریه بدهکار و تا پول ندهد در زندان است.ندهی نروی هم میگویند

آیفون:جاسوس .آدم فروش

افغانی شدن:بی ملاقات شدن .کسی که ملاقاتی ندارد

انباری زده:تریاک یا ماده مخدر را در بدنش جاسازی کرده .توی معده یا مقعد

مثل تریلی حبس میکشه:تو زندان راحته و زندان را به راحتی تحمل میکنه

حامله بودن:جنس دزدی داشتن

حرف زدن بلد نیستی نزدن که بلدی: به کسی که زیاد حرف مفت میزند میگویند

رنگکی:چایی

دودکی:تریاک

آبکی:مشروب

ریده به دروازه:جرم خیلی احمقانه ای انجام داده .که جای هیچ دفاعی نداره

زنا از دور کرده:به اتهام واهی زندان شده و واقعا بی گناهه

ماده 37:زندانیانی که مشکل اعصاب و روان دارند و طبق این ماده آزاد میشوند