خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خواننده محبوب شما کیست؟

گفته بودم که در مراقبت امنیتی از ماشینم من آخرش هستم.نمیدانم چرا هیچ علاقه ای به قفل کردن ماشین ندارم و رابطه ای با بستن شیشه های ماشین بعد از ترک ماشین.

جلوی انبار داروی دانشگاه ماشینم را پارک کرده ام و بیرون ماشین هستم که میبینم یه نفر با عجله سوار ماشینم شد.

پیاده شده میگه نمیدونم چرا روشن نمیشه لعنتی؟

میگم چون ماشین را اشتباه سوار شدی؟

طرف یه نگاه کامل به همه جای ماشین کرد و گفت راست میگید ماشین من که اونطرفه

جالب اینجا بود ماشین  مرده 20 متر اونطرف تر پارک بود و نوعش هم با ماشین من فرق میکرد.

 

-نزدیک پاسگاه راهنمایی و رانندگی افسر جوانی که سرباز هم هست با  اون تابلو آشنا اشاره میکنه: ایست

شیشه را میدم پایین نگاهی میکنه و میگه مدارک

مدارک و میدم چک میکنه میگه نامجو داره میخونه؟

میگم نکنه گوش دادن به نامجو هم جریمه داره ؟

میگه نه هنوز ولی من هم عاشق نامجو هستم و مخصوصا این آهنگش:گفتا من آن ترنجم ......

میگه نامجو خواننده متفاوتیه

میگم شما هم پلیس متفاوتی




جانور

البته استفاده از لقب جانور -جاندار-و یا حیوان که گاهی شما برای نشان دادن شدت تنفر از فردی  استفاده میکنید در این مورد  شاید به طور کامل نتواند ویژگی های این فرد را  که قصد بیان قصه اش را دارم بیان کند

26 ساله به جرم مزاحمت و مصرف مشروبات و..زندان است دوران محکومیت تمام شده و قبل از به خانه رفتن باید تعدادی ضربه شلاق هم نوش جان کند.ما که شلاق نخوردیم ولی کسانی که خوردن و باتوجه به شغل من بعدش مراجعه کردند برای گرفتن مسکن و...دیدیم که چه جور هستند و چه می کشند یعنی حداقل باید 2-3 روز روی شکمت بخوابی و آه و ناله کنی

وای این مورد شگفت انگیز بعد از خوردن شلاق و تصفیه حساب با زندان همین که از در زندان خارج میشود به دختری که مزاحمش بوده زنگ میزند که آره من از زندان آزاد شدم و سرم به سنگ خورده و پشیمانم و از اینکه مزاحم شما شده بودم عرق شرم بر پیشانیم جاری است و این مدت زندان من فهمیدم که چقدر کار زشتی کردم.بیا و من را حلال کن .چون قصد ازدواج دارم و عذاب وجدان دارم هدیه ای خریده ام بیا و بگیر و من را حلال کن.

شاید بگویید عجب احمقی بوده این دختره که این حرفها را باور کرده ولی خبر ندارید از زبان چرب و شیطان صفتی بعضی ها

دختر بیچاره قبول میکند که او را ببیند و حلالیت اعلام کند به این امید که دیگر این دست از سرش بردارد.

جانور قصه با دوست دیگرش که در شیطان صفتی دست کم از خودش ندارد هماهنگ میکند و ساعت 3 سرقرار هستند و دختر بیچاره تا می آید بفهمد چی شده میبیند که ماشین حرکت میکند و سر از بیابان در میورد آنها به دختر تجاوز میکنند و......

خوشبختانه این دو نفر زود دستگیر شدند و مجازات شدند که ماجرای آنها در این پست گفته شد


و زمستان آغاز شد

گر چه سرمای زمستان بود و هر روز سردتر از دیروز ولی زمستان بی باران و برف یعنی افسردگی و چند روز است که زمستان با یک ماه تاخیر آغاز شده .باران و برف و سرما

سعید و علی رضا که در این پست ها درباره شان صحبت کرده بودم  از بچه های کانون زندان آزاد شدند 

-

یه پسر 18 ساله به جرم سرقت زندان آمده .تزریقی بود و سوختگی وحشتناک دست راست.

برایش اعزام به متخصص جراح نوشتم و قرار شد که هماهنگی صورت پذیرد تا به بیرون زندان جهت مداوا منتقل بشه.قیافه مظلومی داشت و معلوم بود که فقط به خاطر پول مواد دست به دزدی زده و سارق حرفه ای و..نبود.امروز دوباره میبینم به بهداری مراجعه کرده .در مورد اعزام به متخصص سوال میکنم که معلوم میشه.با خانواده زندانی تماس گرفته اند که مدارک پزشکی و دفترچه بیمه و ..را بیارید پسرتون باید اعزام بشه که بعد از چند بار تلفن .پدرش جواب داده که این پسره چون معتاد شده ربطی به من ندارد و....

-پدر و مادر و خانواده در برابر فرزندان خود مسئول هستند .قبول دارم که داشتن یک فرزند معتاد که دزد هم باشد فاجعه ای هست برای یک خانواده ولی سوالم این است که پدر و مادر این شخص آیا در این پروسه و فرایند تبدیل شدن یک نوجوان به یک معتاد تزریقی و دزد مگر مقصر نیستند؟

تربیت نادرست.عدم نظارت بر رفتار و کردار نوجوان و جوان.تنیهات بدنی-محدودیت ها و..هستند که باعث این اتفاق میشوند

آیا شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت داشتن چنین فرزندی حلال مشکل است؟

-آری امروزه خانواده های بسیاری از مردم هستند که با این چنین فاجعه های درگیر هستند.ولی طرد این چنین فرزندانی از خانواده هیچ گاه راه حل درستی نخواهد بود

پی نوشت:

1-اینقدر این دربی ها را بردیم که دیگه تکراری شده بد نیست حالا که استقلال اینهمه مصدوم و محروم داره این دربی را پرسپولیس ببره ببینم باختن تو دربی چه حسی داره؟




روزهای بی برگی

زمستان بدون برف و باران برای من یعنی افسردگی

خسته شدیم از این زمستان سر و خشک و بی برف و بی باران

زندان میرویم و همان ماجراهای تکراری و ....و کلینیک ترک اعتیادمان هم که فعلا بیمار ندارد .اگر سکه یا دلار خریده بودیم الان وضعمان خوب بود

صاحب ملک ما هم از اون آدم های است که توی فیلم ها میشود دید همان پیرمردهای صاحب ملکی که چند روز مانده به موعد اجاره به تک تک خانه ها میرفتند و بلند صدا میزدند......موعد اجاره نزدیکها

و این صاحب ملک ما هم از 4-5 روز قبل سر میزند و میگوید دکتر سیزدهم چک داری ها

پی نوشت:

1-

از زندانی می پرسم اسم پدرتون؟
میگه:بابا
میگم همون اسم باباتون چیه؟
میگه:بابا
میگم درست به بابات چی میگی؟
میگه:بابا
میگم فرزند کیی؟
میگه:بابا
........
اسم پدرش بابا بود 

2-

یه مرده دیگه اسمش خورشید بود 

بهش میگم خورشید که اسم خانمه ؟

میگه:نه کی گفته؟

یه باره پرستاره مون میگه خورشید خانوم آفتاب کن ..مگه نخوندن برات تو عمرت؟

مرده میگه ولی خورشید اسم مرده طرف ما