خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

آیا او یک مرد(پدر)هست؟

برای ملت عصبی ما یک بهانه کافی ست تا آتشی به پا کنند تا دودش نه تنها در چشم خودشان بلکه در چشم هر که در آن نزدیکی ها هم هست برود.

بله  این ماجرا هم قصه یک تصمیم آنی است

پدر در خانه بود از خشم به خودش می پیچید این چندمین باری بود که با فلانی حرفش شده بود و این بار می خواست تا درس عبرتی بدهد تا به همگان ثابت شود او یک مرد تمام عیار است و چقدر غیرتی.

تفنگ ها را از گوشه کنار خانه خود و برادر ها آورده بودند و آماده و جوانان فامیل که چندتایی هم بیشتر هم نبودند آماده تا نشان دهند که چقدر بزرگ شده اند و علی پسر 17 ساله اش هم بود با نقشه و فرمان پدر با تاریکی هوا دور منزل حسن که خودش و فرزندانش به قول پدر این فتنه را به پا کرده بودند سنگر گرفته بودند .پدر خانواده طبق نقشه با صدای بلند شروع به فحاشی به حسن کردو در این بین از تمام فحش های که می شد یک مرد را غیرتی کرد دریغ نکرد .حسن و فامیلش هم که انتظار این حمله را داشتند برای این حمله آماده بودند ولی هیچ وقت فکر نمیکردند که این بار در حد چوب و چماق نیست و یک حمله مسلحانه با آخرین ترفند های نبردهای چریکی است .حسن و پسران به کوچه آمدند

کسی نبود

ناگهان باران گلوله باریدن گرفت از همه طرف یک نبرد تمام عیار حتی به خانه همسایه ها هم رحم نمی کردند 20 دقیقه صدای شلیک بود که آرامش آن روستا را به  هم زده بود

پدر و فرزندان به خانه برگشتند .پیروزمندانه .پدر سالم بود و پسرش و دوتا از فرزندان برادرش زخمی و از طرف مقابل هنوز از آمار زخمی خبری نبود این سه تا را به بیمارستان رساند که خبری آمد سه نفر از طرف مقابل کشته شده اند.پدر خانواده ماندن را جایز ندانست و فرار کرد

فراری که 2 سال است ادامه دارد.

پلیس سر رسید روستا محاصره و تمام راهها تحت کنترل و یگان ویژه در روستا مستقر که جلو درگیری بیشتر را بگیرند گرچه طرف های کشته شدگان از هجوم شبانه به خانه این طرف ها دریغ نکردند

پسرها به زندان منتقل شدند

علی و دو تن از پسر عموهایش و دو سال است که در زندان هستند و پدر علی فراری.و دو سال است که خبری از او نیست.

شاید  ه قول خودش و بعضی ها خیلی مرد بوده که انتقام تاریخی گرفته و فرار  هم کرده

ولی  حال روز پسرش که به جای درس و مدرسه و دانشگاه و آغوش خانواده دو سال است که در زندان است و فرزندان برادرش که به جای دانشگاه و کار پشت میله ها هستند این را نمی گویند و عابری که بیگناه کشته شد و دو تن دیگر که قربانی کینه  و خشم دو آدمی شدند که نمیتوانستند با گفتگو مشکلات را حل کنند و تعریف درستی از مردی و غیرت در ذهنشان حک نشده بود


نظرات 9 + ارسال نظر
دکتر ژیلا پنج‌شنبه 14 مهر 1390 ساعت 01:21 http://www.drjila.com

درود
واقعا متاسف شدم.
آدم چی می تونه بگه وقتی این واقعیت های تلخ رو که خبر از فقر فرهنگی و جهل یه عده از مردم داره رو می شنوه.
من از زبون یه نفر شنیدم که تو روستا شون یه دعوای قبیله ای شده که سالها باهم جنگ داشتند و هر بار هر کدوم یه عده از طرف مقابل رو می کشته و جالبه اگه بدونید که دعوا سر 2 کیلو پرتقال شروع شده که یه نفر میره پرتقال بخره و طرف گندیده قاطیش می کنه و مشتری اعتراض می کنه و دعواشون می شه و یکی اون یمی رو می کشه و طایفه ی مقتول یکی از طایفه ی قاتلو می کشن و این جریان تا نسل ها ادامه داره.

گلدونه پنج‌شنبه 14 مهر 1390 ساعت 08:21 http://tondokhond.persianblog.ir

متاسفانه غیرت و مردانگی برای خیلی ها اشتباه تعریف شده
به نظر میاد این پدر هم معنی درست غیرت رو نمیدونه

تیم درمان پنج‌شنبه 14 مهر 1390 ساعت 10:29 http://iranshefa.blogfa.com

سلام همکار محترم - بنده حدود ۱۰-۱۲ سال پیش تجربه بهداری زندان را دارم. آن موقع از کار در زندان بدم میامد اما الان که به پشت سر نگاه میکنم آنرا تجربه مهمی از واقعیتهای جامعه و لایه ای از جامعه که برای همه ممکن نیست پیش بیاید نگاه میکنم.
ما همه در دوران عمر خود واقعیتهای جامعه را تجربه و به قضاوتهایی میرسیم و مجموع عوامل افکار و شخصیت ما را تشکیل میدهد. یکی از بخشهای جامعه همین زندان است و با نگرش مناسب از این زاویه میتوان افق دید اجتماعی را ارتقاء داد.موفق باشید.

ترمه پنج‌شنبه 14 مهر 1390 ساعت 12:32 http://mahobor.persianblog.ir

انگار غیرت و مردونگی رو با چیز دیگه اشتباه گرفتن

پریسا جمعه 15 مهر 1390 ساعت 11:44

وقتی روستاهای ما اینجوری باشن وتوش قتل واین مدل جنایت ها باشه دیگه وای به حال شهرای بزرگمون..!

سارا شنبه 16 مهر 1390 ساعت 09:03 http://roman13882010

سلام آقای دکتر، راستی کاش می نوشتید علت عوا چی بوده

سلام فکرمیکنم شما حرفای زیادی برای گفتن داشته باشی و جدیدتر شاید. خدا کودکتون رو ببخشه به شما

در کلبه ماهم بازه

سارا یکشنبه 17 مهر 1390 ساعت 12:00 http://roman13882010

کسی قدم به حرم٬ بی مدد نخواهد زد

بدون واسطه٬ دم از خدا نخواهد زد

گدای کوی رضا شو که آن امام رئوف

به سینه احدی دست رد نخواهد زد

اعظم یکشنبه 4 تیر 1391 ساعت 00:16

یه موقع نوجوون بودم همش مقابل به مثل میکردم
نمیفهمیدم یعنی چی لذتی که توی عفو هست تو انتقام نیست
همش میگفتم مگه میشه
الان هی میبخشم بعضیا میگن یارو خنگه بعضی جاها میگم نه باید بهش بفهمونم من خنگ نیستم ولی همونجا عصبی میشم و خیلی چیزا رو از دست میدم
الان فقط بعضی وقتا خودمو ابراز میکنم و میبخشم خیلی راحتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد