خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

زندان یا بخش اعصاب و روان

نمی دونم ملت همه دیگه اعصاب ندارند و یا فرهنگ رفتن به روانپزشک جا  افتاده و همه واسه مشکلاتشون میرن پیش روانپزشک و یا این زندانی ها رسما منو گیر آوردن که هرکدوم پا نذاشته زندان ادعای داشتن بیماری اعصاب و روان میکنند

بیمار اول:

دکتر من نسخه پزشک متخصص دارم و سالهاست که مریضش هستم واسم داروهاشو بنویسید شب ها بهم بدن.

من:نسخته بده ببینم

نسخه مال یکی از روانپزشکها می باشد.چون نسخه از متخصص داره قاعدتا براش داروهای اعصابشو می نویسم .یک لحظه چشمم به تاریخ نسخه می افته که میبینم مال دو روزه قبله

از زندانی میپرسم:مرخصی رفته بودی؟

زندانی:نه

من:چه جوری پس متخصص دیدت و واست نسخه نوشته

زندانی:میشناسه مریضش بودنم

من:چند ساله زندانی؟

زندانی:2 ساله

توضیح:زندانی ها خانوادشونو مجبور میکنن که برن متخصص که واسشون نامه یا نسخه ای بگیره که بیماری اعصاب داره و گاهی متخصص ها این کارو میکنن در حالی که بیمار زندانه

بیمار دوم

این زندانی بیماری اعصاب و روان داره و تحت درمان و...مشکل اینجا است که دفعه  قبل که زندان آمد  با هزار بدبختی و...و با توجه به حال بد و جرم کوچک مواد مخدر .پزشک قانونی واسش نامه نوشت که 4 ماه بیرون از زندان تحت درمان باشه و بستری بشه و این چهار ماه مدت حکمش بود و به عبارتی از زندان آزاد شد و این طرف به خیال خود که این بار هم از اون خبر ها است دوباره اقدام به حمل و مصرف مواد کرده و دیروز بهداری اومده که دکترر:نامه بنویس برم؟

من:کجا

زندانی:خونه

من:بزار برسی

زندانی:4 روزه اینجام

من:پسر خوب اون ممه قبلی را به قول یک نفر لولو برد

زندانی:

بیمار سوم

این زندانی اساسی دچار مشکلات روانیه (اسکیزوفرنی داره) البته گاه گاهی که دچار توهم و هذیان میشه به بیمارستان میفرستیم و مدتی بستری میشه گاهی شوک کیگیره و میاد زندان و دوباره این روند تکرار میشه .

یک ماه قبل دچار هذیان کنترول شده بود و معتقد بود که دوربین های در سرش کار گذاشتند که افکارشو منتشر میکنه و می خواست بره بیمارستان تا این دوربین ها را در بیاره.واسش نامه دادیم و رفت و یک ماهی بخش روانپزشکی بستری بود و با حال عمومی خوب و دستور دارویی مرخص شد .

کسانی که شوک دریافت میکنند معمولا دچار یه فراموشی میشوند که گاه تا یک ماه هم طول میکشه وحالا این زندانی دوباره دیروز اومده بهداری البته چون قیافه منو یادش نبود در دم بهداری و در داشت به یه زندانی دیگه میگفت ببین الان میرم مخ دکترو میزنم و یه اعزام به بیمارستان میگیرم .همه زندانی ها به خاطر حضور داشتن من در صحنه میخندیدید و این زندانی فکر میکرد به او میخندند و همه از این فکر خوششون اومده

زندانی ها یکی یکی میان و معاینه می شوند و می روند تا نوبت این زندانی میرسه

من:مشکلت چیه

زندانی:نامه بدین برم بیمارستان دوربین ها را دربیارم

من"حالا زوده اگه بفرستیمت بری دوباره دوربین ها درمیاد باید یه چند ماهی  بگذره

زندانی:

بیمار چهارم:

وقتی یه زندانی واسه یه مشکلی به بیمارستان میره یا مرخصی درمان می گیره اون بیماری تا چند ماه اپیدمی میشه تو زندان .یکی از چندش آورترین بیماری ها جدید همورویید و عفونت پشت

البته این دوستان زندانی اولش فکر می کردن به خاطر موقعیت آناتومیک این بیماری ها دکتر اونا را معاینه نمیکنه ولی بعد از معاینه بیشترشون دچار اظهار پشیمانی  می شدندو آمار مبتلایان به هموروئید و سایر بیماری های ناحیه مقعد بشدت کاهش یافت


یورو2012

جام ملت های اروپا آغاز شد و دور اول بازیها به پایان رسید.گرچه  اسپانیا و هلند انتظارات را برآورده نکردند و کریس رونالدو در حد یک بازیکن معمولی نشان داد .انگلیس بدون وین رونی حرفی برای گفتن نداشت و تنها اوکراین و شفچنکو بودند که رویایی شروع کردند ولی به نظر من این آلمان هست که با نسلی از بازیکنان جوان و چند ملیتی خود اینبار فاتح یورو 2012 خواهد بود اسپانیا با این همه ستاره بی میل و انگیزه بازی کرد .و شاید فرانسه حریف مناسبی در  فینال برای  آلمان ها  باشد

 این بار زمان بازی های اروپا از زمانهای مناسب برای ما ایرانی ها است هرچند تحمل جواد خیابانی و علیفر وکارشناسان برنامه ها سخت است و گاه مجبور میشویم برای رهایی از شر این گزارشگران و سانسورهای مسخره یا  بی صدا ببینیم و یا تن به امواج کانال های ایادی استکبار بدهیم ولی این هیجان و این ستارگان فوتبال ارزشش را دارد


بچه آخری

شاید شما ها هم خانواده های را سراغ دارید  که همه اعضای خانواده محترم و تحصیل کرده و...هستند و این وسط بچه آخر که معمولا پسر هم هست بر عکس همه اعضای خانواده میشه

خوب این زندانی ما هم از این دست بچه آخری ها بود چند ماه قبل تو ورودی های زندان بود که با توجه به اعتیادش و هپاتیت وبیماری اعصاب داشتم واسش پرونده تشکیل میدادم که لال بشه این زبون که یه باره گفتم فلانی چیت میشه(یکی از آدم های مشهور شهر )گفت دادشمه و شروع کرد به مشخصات سایر اعضای خانواده را هم دادن .

گفتم واسه چی آوردنت زندان؟

اولش یه افسانه ای سر هم کرد و بد دید انگار که خیلی دیگه این موضوع تخیلیه اصل ماجرا را گفت(افسانه ای تو این مایه ها بود که من چون هپاتیت دارم همش چاقو تو جیبمه و یه دفعه اعصابم ریخت به هم جلو یه مامور چاقو را در آوردم گرفتنم)

البته اصل ماجرای را هم که تعریف کرد بازم دروغ بود ولی باز قابل قبول تر(رفتم رستوران دادشم با زن دادشم دعوام شد زنگ زدن 110 آوردنم زندان)

روز بعد دوباره اومد بهداری که دکتر تو که برادر و خواهرامو می شناسی زنگ بزن بیان منو آزاد کنن و سیل اشک وآه بود که سرازیر شده بود.بشکن این دست از همون بهداری زنگ زدیم یکی از خواهرش و این که این بشر گناه داره تو زندان و...بیایید و آزادش کنید قول داده بچه خوبی بشه و خواهرش که گفت بابا دکتر این آبرو و آسایشو و امنیت خانواده را گرفته و لی قول داد که بیادو کارشو بکنه که آزاد بشه


این بشر کارش تهدید و باج خواهی از اعضای خانواده شده بود مثلا صاف می رفت رستوران داداشش و داد و بیداد که من هپاتیت دارم و...و دادشه هم مجبور می شد با پول ساکتش کنه

یا میرفت صاف بیمارستان که من برادر فلانیم و همه پرسنل اول چشماشون گرد می شد که نه تو برادر فلانی هستی و خواهر بیچاره که مسئولیت مهمی هم داشت مجبور می شد یه جوری راضیش کنه که بره خونه و بیشتر آبرو ریزی راه نندازه

امروز بهداریم میبینم یکی بلند بلند داره با یربازا حرف میزنه که من باید دکتر را ببینم دکتر منو می شناسه و....

میاد تو اتاقم؟

میگم:چیه؟

میگه:دکتر منو که می شناسی برادر..

میگم:آره میگه دوباره اومدم متادون میخوام-قرص میخوام-پام شکسته به برادرم زنگ بزن

میگم:پات چی شده؟

میگه:واسه مال دنیا

میگم:چی شده میگه دامادمون زده

میگم:دامادتون؟تو چی کار کردی؟اگه دامادتون زده چرا تو زندانی؟

میگه:راستش من در حینی که اون می زد بیکار نبودم دیگه دکتر

میگم:عکس واست مینویسم (در عکسی که گرفتیم آثاری از شکسنگی نبود

میگه:واسم زنگ بزن دکتر ولی این بار به این برادرم زنگ بزن

میگم:این بیچاره ها تو رو آوردن زندان که یه نفس راحت بکشن حالا من زنگ بزنم که دوباره بری بیرون به سیخشون بکشی

میگه:دفعه قبل که زنگ زدی 4 ماه که کاریشون نداشتم

من:

پی نوشت:

با سپاس از همراه اول-ایرانسل-بانک ها و موسسات اعتباری و ...که از ساعت 5 صبح دارن پیام تبریک تولد واسم میفرستن

با سپاس از همه دوستانی که از راههای دور نزدیک در قالب پیام-اس ام اس-ایمیل-لایک-و....به یاد من و تولدم بودند و همچنین  کسانی که اصلا به روی خود هم نیاوردند

کاشف کپسول نشاط آور

اسمش رامین است سارق مسلح که به 15 سال زندان محکوم شده.6 سالی از دوران محکومیتش گذشته .زبان چرب و نرمی دارد .شاید اگر سارق مسلح نمی شد یک کلاه بردار حرفه ای می شد.سالها زندگی در زندان باعث شده که او هم به این شرایط سخت عادت کند و در این بین دست به ابتکاراتی هم بزند .متادون و قرص مصرف می کند مصیبت های که سالهای طولانی و فشار های زندان باعث می شود حتی کسانی هم که معتاد نیستند و بیماری اعصاب ندارند برای لحظه ای رها شدن از فشار ها تن به این قرص بدهند غافل از اینکه قرص و متادون و مواد فشار ها ی مضاعفی برایشان به ارمغان دارد.

رامین در این سالها با تو جه به اینکه زندانی قدیمی محسوب میشود و جرمی آبرومند دارد .تبدیل به کسی شده که ورودی های جدید زندان و مخصوصا کسانی که معتاد باشند یا قرصی مصرف میکرده  توصیه های او را به جان دل گوش میکنند و حرف ها و نظراتش برایشان حکم قطعی میباشد و در این سالها رامین هم با امتحان دارو و قرص های اعصاب و روان به ترکیباتی جدید دست یافته .

کشف کرده که هیوسین آثار مخدری دارد و این به این خاطر است که مرف  ین((مرفین))و هیوس  ین((هیوسین))به دلیل داشتن(( ین)) از یک خانواده هستند و به طبع هیوسین می تواند همان آثار مرفین را داشته باشد و کشیدن هیوسین البته به روش رامین می تواند نئشگی و..ایجاد کند و این باعث شده که قرص هیوسین در بند همانند مواد مخدر و حتی بالاتر ارزشمند و گران باشد.البته رامین ترکیبات دیگری هم کشف کرده که نبود امکانات و زندان باعث شده که این ترکیبات به نام او ثبت نشوند .مورد تایید FDAقرار نگیرند و او همانند هزاران کاشف گمنام دیگری باشد که نداشتن قانون کپی رایت در ایران باعث شده که به پول نرسند.از جمله تهیه شیشه و کراک از متادون

از دیگر خدماتی که او به علم و مخصوصا کپسول فلوکستین کرده این است که کپسول فلوکستین که در بیرون از زندان به اکراه مصرف می شود و باید دها عدد از آن مصرف شود تا اندکی خلق بیمار بهتر شود و اندکی از افسردگی کاسته شود با القائات رامین تبدیل شده به کپسول نشاط آور زندان و زندانی جدید الورود که با یک دنیا غم اندوه و گرفتار یو نرسیدن مواد دسته پنجه نرم میکند با خوردن 3-4 عدد کپسول فلوکستین چنان احساس نشاطی میکند که گویی برنده جایزه 100 میلیونی پدیده کیش شده

امروز این شیمی دان و حکیم درمانگر بزرگ بیمار زندان بود و آن زبان چرب و قیافه مظلوم و گردن کج باعث شده که رابطه خوبی با همه پرسنل بهداری از جمله پزشک داشته باشد

رامین : راست بگوییم دکتر یا نه

من:راستشو بگو رامین متادونت کمه؟قرصا خواب کمن؟چی مشکلت؟

رامین:دکتر وضع مالیم خرابه حتی پول سیگار را هم ندارم چند بسته هیوسین برایم بنویس

توضیح:با توجه به سو ئ مصرف هیوسین در زندان من قرص هیوسین برای بیمار ها دیگر در زندان نمی نویسم

من:شرمنده

رامین:دکتر تر رو خدا درک کن

من:شرمنده 

رامین میرود و من  می دانم شرایط زندگیش سخت است به این می اندیشم کاش می گفت دل پیچه و اسهال دارد


آشناهای قدیمی

صبح هنوز به طور کامل وارد بهداری نشدم که سرباز بهداری-پرستار بهداری-کارشناس بهداشت و تمام پرسنل و غیر پرسنل بهداری با خوشحالی وعده می دهند که دکتر یکی را واسه قتل آوردن میگه از آشناهای شماست

من در حالی که از تعجب شاخ در آورده ام می گم:به فرض این قاتل از آشناهای من باشه خوشحالی کردن داره و این خبرو با خوشحالی میدن که شما اینقدر خوشحال شدید ؟میگن نه آخه خیلی هم پررو هست ؟

پرستارمون میگه الان میارنش بهداری آخه دستاش شکسته

میگم شما لو ندید ببینیم اصلا این منو میشناسه یا نه؟


مریضا را میارن بهداری و من مشغول ویزیت هستم و این بار مکان ویزیت بیماران از اتاق پزشک به اتاق پذیرش بهداری منتقل شده تا همه ارکان بهداری شاهد صحنه ورود آشنای دکتر باشند .امروز همه بیماران زندان دچار امراض ((روم نمیشه بگم اینجا ))دکتر شده اند و هر دو دقیقه یک مریض را باید در اتاق معاینه ببینم البته همچی امراض خاصی هم نبودند که قابل گفتن در برابر 4 نفر نباشد ولی این زندانی ها ما آخر استفاده از کوچکترین فرصت ها هستند

مریض:دکتر اونجا روم نشد بگم من به خدا قرصای خوابم کمه

مریض دیگه:دکتر اونجا روم نشد بگم من ادرارم اذیت میکنه

و..........

آشنای دکتر وارد میشود و وقتی با 5 نفر روپوش سفید مواجهه می شود کمی هیجان زده می شود دست ها را بانداژ کرده و آتل بسته و پانسمان ناشیانه ای روی سرش است.از اون آدم های به شدت پررو است.سلام نکرده می گویید آشنای حفاضت است و حفاظت گفته برو بهداری تا دکتر برایت اعزام بنویسه.

در مورد شکسنگی میپرسم .می گویید دو تا دستش شکسته و سرش .به پرستارمون میگوییم آتل ها را باز کند و پانسمان سرش را در این حین کارشناس بهداشتمان وارد صحنه می شود :کدوم دکتر زندان آشناتون بود.

زندانی که انگار منتظر این حرف بود  هیجان زده اسم من را می گویید

همه می فهمند که این اعلام آشنایی با دکتر و از آشناهای دکتر بودن دروغی بیش نبوده  در حالی که من تو بهداری دارم طرف را معاینه میکنم  من را نشناخته.

دستها و سرش را معاینه میکنم بیشتر به یک خود زنی ناشانه می ماند تا آسیب و شکستگی در دعوا.

از ماجرای دعوا می پرسم

می گویید  دعوا شد برادرش  اشتباهی با بیل زد تو سر داداشش و اون مرد و بعد هم سه ضربه به من زده که دستام و سرم شکسته 

میگم محکم زد؟

میگه :آره دعوا بود دیگه تو دعوا که حلوا نذر نمی کنن

میگم:سر چی دعوا شد؟

میگه :هیچی همنجوری کشکی من یه چیزی گفتم اونم گفت دعوا شد

میگه:خیلی دستم درد میکنه کی اعزامم میکنید بیمارستان

میگم:دستا و سرت نشکسته نیاز به اعزام نداری؟

میگه :نه شکسته عکسامو میگم از بیمارستان بیارن.

میگم :نیاز نیست خودمون عکس میگیریم(عکس گرفتیم و هیچ گونه شکستگی نداشت)

بهش میگم داداشه با یه ضربه اشتباهی یکی را کشته .چطور تو با اینهمه   ضربه محکم که به تو زده هیچیت نشده ؟

با کمال پر رویی میگه:خدا بهم رحم کرده

پی نوشت

  همه از مادر می گویند و کسی شاهد شکستن قامت پدر نیست.

   روز پدر بر اسطوره های پایداری ایران زمین گرامی باد.(این جمله از وبلاگ یک پزشکی قانونی می باشد)


شربت متادون

مدتی است که مراکز ترک اعتیاد در ولایت ما به دستور معاونت دارو و غذا دانشگاه فقط مجاز به دادن شربت متادون به بیمارانشان برای ترک اعتیاد شده اند و البته این تصمیم بیشتر به جای اینکه به نفع مراکز و معتادان باشد به نفع کسانی شده که مقادیر انبوهی از انواع قرص متادون دارند و به قیمت های نجومی می فروشند و از طرفی باعث شده که شاهد موارد بیشتری از مسمویت و حتی مرگ به دلیل استفاده نادرست از شربت متادون در بین معتادان باشیم(هر سی سی از شربت متادون معادل 5 میلی گرم قرص متادون است و به عبارتی یک قاشق غذاخوری از این شربت معادل 50 میلی گرم متادون است که میتواند به راحتی یک انسان سالم را به کام مرگ بکشاند)و در این بین زندان هم از این تصمیم بی نصیب نمانده است

مورد اول:

در بهداری یک مریض بستری است که به دلیل مصرف بیش از اندازه متدون بوده معاینه اش میکنم در خواب است و گاهگاهی با صدا من چشم هایش را باز میکند و دوباره میخوابد اثرات آمپول نالوکسان(آنتی دوت متادون در در مسمویت با مواد مخدر به بیماران تزریق می شود) دارد پیدار می شود و آن نعشگی عظیم که با مرگ فاصله نداشته را دارد خنثی میکند و این برای ما خبر خوبی است کارهای اولیه انجام شده و برایش یک سرم تجویز میکنم .پرستارمان با جدیت تمام دنبال پیدا کردن رگ است ولی انگار خبری از رگ نیست من هم به کمکش میروم دستها و پاهای که از شدت تزریق و خالکوبی منظره ویژه ای پیدا کرده را کنکاش می کنیم ولی خبری از رگ نیست که نیست.معتاد گرامی گاه از درد سوزنی که به دنبال یک رگ در بدنش می رود چشمش را باز میکند .

انگار او هم خسته شده اینبار بلند می شود و می نشیند و پیروزمندانه می گویید :خسته نکن خودتو دکتر من خودم صبح تا شب تو این بدن دنبال رگ میگردم خبری نیست 

ولی پرستارمان که عمرش را به اینها سر کرده موفقیت خود را اعلام میکند یک رگ کوچولو که از چشمان صاحبش دور مانده.شاید این رگ هم در فردای آزادی یا ...به سرنوشت رگ های دیگر دچار شود

بیمار دوم

امروز هم در بدو ورود به بهداری دوباره مریضی مشابه داریم و سناریویی مشابه .بالای سر مریض میروم و این انگار حالش بهتر است البته خیلی بهتر است تزریقی نیست میپرسم چقدر متادون خوردی؟

میگویید:یک شیشه

میگم:یک شیشه خورده بودی که الان باید من با روحت حرف میزدم نه جسمت

میگویید:شیشه پر نبود

میگوییم:چقدر؟چرا اینهمه متادون خوردی؟

میگویید:خوب پولشو داده بودم دیدم دستگیر شدم گفتم بخورمش دست نیرو انتظامی نیفته

پی نوشت:

1- عده ای از معتادان هستند که به مراکز ترک مراجعه میکنند پرونده تشکیل میدهند و به جای مصرف متادون .متادونی که از مراکز را دریافت میکنند می فروشند تا خرج خرید مواد مخدر را دربیاورند

دالتونها

-برادران دالتون و لوک خوش شانس یکی از محبوب ترین کارتونهای زمان ما بود و البته هنوز هم هست و جالب اینجا بود که خیلی ها از جمله خود من بیشتر طرفدار دالتون ها بودیم تا لوک خوش شانس .و این بار من داستان دالتون های خودمان را برایتان تعریف میکنم و لوک خوش شانسشان

-سال پیش که دیدمشان 3 برادر بودند که به جرم مواد مخدر زندان بودند عیسی و موسی و شجاع

و ویژگی مشابه علاوه بر چهره ای که به هم شبیه بود این بود که ماهی یک نفرشان دچار بیماری روانی شدید می شد به قول خودشان بیماری که معجونی از افسردگی-سایکوز -و...و هر آنچه شما فکر کنید بود و به عبارتی هر ماه یکی از آنها بیمارستان روان بستری بود و هر روز هم یکی از آنها به بهداری مراجعه میکرد.و این مکالمه بارها تکرار میشد تو شجاعی؟نه شجاع که تیمارستانه و یا تو عیسی هستی؟نه من موسی هستم عیسی که بیمارستانه؟

و این برادارن دالتون از تفاوتهای که با آن دالتون ها داشتند یکی نوع جرم بود که اینها به جای بانک در کار مواد مخدر بودند و  اینکه زیاد تفاوت قدی با هم نداشتند و به شدت هم با هم مهربان بودند


و چند روز قبل در ویزیت روزانه بیماران دوباره سر و کله دالتون ها پیدا شد . این بار به جرم سرقت و عیسی موسی شیروان .می پرسم شجاع پس؟میگویند شجاع که بیمارستانه 

می پرسم مگه بانک زدید که سه تای دستگیر شدید؟

میگن:نه دالتون وسطی رومون اعتراف کرده

ابهامی که یک ساله تو ذهنمه را مطرح میکنم:

می پرسم کسی هم تو خانواده شما هست که زندان نباشه و اهل خلاف نباشه؟

سه نفری میگویند لوک خوش شانس

میگم: مگه لوک خوش شانس با شما نسبتی داره(با لحنی طنز)

سه نفری:آره داداش بزرگه هست اون تو کار خلاف نیست

و  این دالتون های به جای نگاه به لوک خوش شانسشان و الگو برداری از او  برادر کوچک(شجاع) الگوی رفتاریشان است و به نوعی از آخر به اول خلاف کار شده اند




زندگی در زندان 3

بازسازی گذشته:

زندانیانی که مدت طولانی در زندان هستند سعی میکنند که گذشته ای درخشان از خود بسازند و این گذشته درخشان را مدام به زندانیان جدید بگوییند و با این کار به نوعی شاید الان که به بن بست رسیده اند سعی میکنند به نوعی آن زندگی ایدالی که آرزو دارند رابسازند و با ن

تکرار و تکرار آن و بازگو کردن آن به نوعی خود هم باور کنند که آنها اینگونه بوده اند .این زندانیان معمولا ادعا میکنند که زندگی مرفهی داشته اند و غرق در خوشی بوده اند و تنها علت زندان امدنشان بد شانس یبوده و بی گناه هستند .معمولا ادعا می کنند که آشناهای معتبری در بیرون از زندان دارند و به زودی مشکلشان حل می شود و میروند و به همه قول میدهند که تا از زندان آزاد شدند مشکلشان را حل میکنند و هر کس مشکلی داشت کافی است که تا از زندان آزاد شد یک سر به او بزند.و این قصه و این ادعاها سالها ادامه می یابد.و رفتن آمدن زندانیان جدید باعث می شود که این قصه ها زیاد تکراری نباشد

خانه و خانواده

زندانیانی که مدت طولانی در زندان می مانند معمولا ادعای عشق و علاقه عجیبی به خانواده و فرزندان پیدا میکنند پدری را تصور کنید که جز کتک زدن و بد رفتاری با فرزندانش کاری برای آنها نکرده و الان که مدتی است زندان است همه قسم هایش جان بچه اش می شود و مدام از دوری و ندیدن بچه هایش شاکی است و مدام حسرت روزهای خوبی را که با بچه هایش داشته می خورد و نگران درس و مدرسه بچه هایش است.امروز یک زندانی داریمکه  سارق مسلح بوده و مدتهاست زندان است امروز بهداری آمده بود و شاکی که افسرده شده ام حالم خراب است چون پسرم امتحان دارد و او نگران نمره هایش است پسرش راهنمایی درس میخواند.بعضی زندانیان هم به شدت همسر خود بد بین میشوند و بعضی انتظار دارند که همسرشان هیچ شکایتی از شرایط نکند و انتظار دارند سالها منتظر او بماند و هیچ حرفی از طلاق و ..نزند

۲ خرداد-خاتمی و......

عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران

ساده دل من که سخن های تو باور کردم