خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

جانور

البته استفاده از لقب جانور -جاندار-و یا حیوان که گاهی شما برای نشان دادن شدت تنفر از فردی  استفاده میکنید در این مورد  شاید به طور کامل نتواند ویژگی های این فرد را  که قصد بیان قصه اش را دارم بیان کند

26 ساله به جرم مزاحمت و مصرف مشروبات و..زندان است دوران محکومیت تمام شده و قبل از به خانه رفتن باید تعدادی ضربه شلاق هم نوش جان کند.ما که شلاق نخوردیم ولی کسانی که خوردن و باتوجه به شغل من بعدش مراجعه کردند برای گرفتن مسکن و...دیدیم که چه جور هستند و چه می کشند یعنی حداقل باید 2-3 روز روی شکمت بخوابی و آه و ناله کنی

وای این مورد شگفت انگیز بعد از خوردن شلاق و تصفیه حساب با زندان همین که از در زندان خارج میشود به دختری که مزاحمش بوده زنگ میزند که آره من از زندان آزاد شدم و سرم به سنگ خورده و پشیمانم و از اینکه مزاحم شما شده بودم عرق شرم بر پیشانیم جاری است و این مدت زندان من فهمیدم که چقدر کار زشتی کردم.بیا و من را حلال کن .چون قصد ازدواج دارم و عذاب وجدان دارم هدیه ای خریده ام بیا و بگیر و من را حلال کن.

شاید بگویید عجب احمقی بوده این دختره که این حرفها را باور کرده ولی خبر ندارید از زبان چرب و شیطان صفتی بعضی ها

دختر بیچاره قبول میکند که او را ببیند و حلالیت اعلام کند به این امید که دیگر این دست از سرش بردارد.

جانور قصه با دوست دیگرش که در شیطان صفتی دست کم از خودش ندارد هماهنگ میکند و ساعت 3 سرقرار هستند و دختر بیچاره تا می آید بفهمد چی شده میبیند که ماشین حرکت میکند و سر از بیابان در میورد آنها به دختر تجاوز میکنند و......

خوشبختانه این دو نفر زود دستگیر شدند و مجازات شدند که ماجرای آنها در این پست گفته شد


نظرات 20 + ارسال نظر
مارال یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 15:58 http://rezalove.blogsky.com

ذات بعضی از آدما هیچوقت عوض نمیشه.

گلدونه یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 17:12 http://tondokhond.persianblog.ir/

کهکشان یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 19:15

اختلال شخصیت ها و بخصوص اختلال شخصیت ضداجتماعی در این افراد ذکر شده، به همین راحتی ها انسان درستکار و با اخلاقی نمیشن

سجاد یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 22:37 http://ravanshenas64.blogfa.com

سلام
بی مقدمه
چند تا پست خوندم داغ دلم تازه شد حرف دلم رو زدی بد رقم منم از کار کردن تو زندان کلافه شدم خیلی وقتا با خودم میگم با زندان قطع رابطه کنم بازم نمی شه

الناز یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 23:56 http://justiceways.blogfa.com/

یک تربیت سرشاراز خشم و نفرت چنین طبیعتی را برای فرزند رقم میزند.گذشته کثرت اولاد بود و عدم تربیت یا گاها تربیت ناقص.و الان والدین تنها نیاز کودک را رفع نیازهای مادی میپندارند بی اینکه یادشان بیاید تربیت ربطی به امور مادی ندارد...

گیس گلابتون دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 12:02 http://gisgolabetoon.blogfa.com/

خدای من!!!!
دختره چرا باور کرد؟؟؟

آنا دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 13:28 http://www.gandom1359.persianblog.ir

دختره حقش بوده...یه ذره فکرمخوب چیزیه...

مامان یه دختر دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 14:04

حقش بود.بی صفت نامرد.

زهرا دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 14:59

حقش بوده اون شلاق ها

کامیشا دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 16:45 http://kamiisha.blogsky.com

سرباز زندان سه‌شنبه 18 بهمن 1390 ساعت 08:54

از این جونورا زیاده اینجا دکتر جون.
2 تا افغانی آوردن برامون به جرم تجاوز به 9 نفر و ازاله بکارت یه دختر 13 ساله.
خیلی سخته دکتر که 2 تا حیوون جلوت وایساده باشن و مامور آگاهی از کثافت کاریاشون برات تعریف کنه و لبخند اون سادیسمی ها رو ببینی.
مطمئنم به اینجور سوژه ها زیاد برخورد کردی.
با این تفاوت که شما سوگند خوردی برات فرقی نکنه بیمارت کیه و در هر صورت برای نجات جونش تلاش میکنی ولی ما همچین قسمی نخوردیم و برات بیمار درست میکنیم از همون عوضی ها.
ما که نتونستیم تحمل کنیم و از سربازای دژبانی بگیر تا سربازای بازرسی و گارد همه ریختیم سرشون.
حتی خبر شدم بچه های گارد حاضر شدن پلمپ هواخوری رو بشکنن و این آشغالا رو خیس کردن انداختن تو هواخوری.
فرق ما با شما اینه که ما میتونیم عقده ای که از اینا رو داریم رو روشون خالی کنیم بدون ترس از عواقبش چون وظیفمون همینه.اما شما نمیتونی از این راه دلت رو خنک کنی.
در کل میفهمم دردت رو دکتر.یه جورایی هم دردیم.

فلانی چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت 06:53 http://felonin.blogspot.com/

کدوم زندان دکترین؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت 06:55

مشکل این نادانی هست .نادانی هم جز دانایی هیچ دارویی نداره . حتما وقتی شلاق خورده از دختره دیده و خواسته به خیال خودش انتقام بگیره .
کدوم زندان دکترین شما؟

ریحانه چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت 23:33 http://lifewriter.persianblog.ir

دلم به حال کسانی که بیگناه تو زندانند یا اینکه یه جورایی از جبر زمونه اون توئند میسوزه وقتی میبینم یه همچین جونورایی بعد چند سال حکم ازادی میگیرن

جزیره عشق جمعه 21 بهمن 1390 ساعت 22:21 http://jazireyeshgh.blogfa.com

سلام


وبلاگتون جالبه


خاطرات یک پزشک زندان باید خیلی خواندنی باشه


به وبلاک من هم سر بزنید


خوشحال می شم




سارا یکشنبه 23 بهمن 1390 ساعت 08:50 http://roman13882010

سلام خوبین

معلم کوچولو یکشنبه 23 بهمن 1390 ساعت 14:31

میگم دختره چه جوری جرات کرده تنهایی پاشه بره پیش مزاحمش؟ نگفت شاید بخواد تلافی کنه و بلایی سرش درآره؟ البته شایدم به قول دکتر زبون طرف زیادی چرب و نرم بوده ولی یه مقدار احتیاط بیشتر به نظرتون لازم نبود؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 25 بهمن 1390 ساعت 18:45

سلام


دکی اینها رو چطوری آویزون میکنند در زندان ؟ احساسی هم اون موقع دارند ؟

فریبا چهارشنبه 26 بهمن 1390 ساعت 05:53 http://zane-shirazi.blogfa.com

سلام همسر من هم دوران سربازی پزشک نیروی انتظامی بوده چیزهایی که تعریف میکند ادم رو شوکه میکند. ولی تعجب میکنم از این دختر خانمی که این همه مشکل داشته و باز تنهایی بلند شده به سراغ چنین آدمی آمده؟

پویا شنبه 29 بهمن 1390 ساعت 13:04 http://Www.khialekhab.com

عجب انسان‌های پستی بودند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد