خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

۲ خرداد-خاتمی و......

عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران

ساده دل من که سخن های تو باور کردم

نظرات 17 + ارسال نظر
اتوسا سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 07:46

نگو افرین

مانا سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 08:09

بی‌تا سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 08:36 http://bitafarhan.blogfa.com

جانا سخن از زبان ما می‌گویی....

بهاره سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 09:09

سیاست بازی کثیفیه که عروسکاش من و شمای ساده لوح و زود باوریم. گذشته ایرانی جماعت دیوان مدائنیست که هیچ وقت برایش اینه عبرت نشده...

mahdimrt سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 09:59

ساناز سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 12:20

سلام،امیدوارم حالتون خوب باشه.
یه سوال از حضورتون داشتم.
اگه یه دختر فراری رو بگیرن وبفرستن زندان و اون دختر از طزیق رابطه ی نامشروع باردار باشه(ماههای اول حاملگی)اجازه سقط جنین بهش میدن

؟
دکتر واسه داستانم میخوام ممنون میشم اگه جواب بدید.
با تشکر.

نه

صبور سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 13:27 http://saboraneh.blogfa.com

این دیگه شد یه درس عبرت اساسی واسمون .
" دعوا سر لحاف ملاست " باقی بهانه است

ناشناس سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 14:37

و باز هم سلام.
دیگه نمیگم من ........................
سیاست رو اصلا دوست ندارم. دکترجونم . نمیخوایید جریان اون آقاهه که در بهداری رو شکست تعریف کنید؟ باشه من به خواسته هاتون احترام میگذارم.
امروز خیلی کار داشتم . وقت نکردم از صبح بیام پیشت. همکارم که من تو دلم اسمش رو گذاشتم روباه پیر رفته سفر حج . تمام کارگرها آرزو میکردن که دیگه برنگرده . خودم صبح که میان کارت بزنن حرفهاشونو میشنوم. یک موجود پلیده که نمیشه باورش کرد مثل آفتاب پرست رنگ عوض میکنه . اون نیست دست تنهام . منتظر دستنوشته هات هستم

زندانیان با یه مامور مراقب به بهداری میان.ولی دستبند و غیره ندارند
این طرف اومده بود دکتر و قرص خواب میخواست دکتر براش ننوشت و به ماموره گفت از اتاق ببردش بیرون طرف هم هیکلی بود بعد از اتاق که انداختنش بیرون حمله کرو با لگد در رو شکسته بود ولی به دکتر صدمه نزد چون بقیه زندانی ها گرفته بودنش که کاری با دکتر مداشته باشه

تازه یکیشون هم اومد و مراجعه بی دلیل داشت و فقط میخواست یه جوری یه اعزام بگیره بره بیرون و بعد اینکه کمم واسش ننوشتم داد و بیداد راه انداخت و گفت دفعه دیگه به جرم کشتن دکتر میارنم زندون

مهسا سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 15:00

دختر فراریار و به چه زندانی میبرن؟

اگر شاکی داشته باشند یا جرم مرتکب شده باشند
زندان بند زنان

ساناز سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 15:15

میتونم اگه بازم سوال داشتم از شما بپزسم؟آخه احساس کردم یه خورده بد اخلاق هستید!ببخشید.

خواهش میکنم

ساناز سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 17:38

معمولا واسشون چقد واسشون زندان میبرن؟

واسه فرار که هیچی
تحویل خانواده میدن
ولی اگر سرقت یا مواد مخدر داشته باشن اون جداس

ساناز سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 20:49

یه دنیا ممنونم از لطفتون

ناشناس چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 10:54

سلام
امروز بیکارم هاااااا هی میام و میرم حوصلم سر رفته . اون همکارمون(روباه پیر) هم نیست بیاد را به را گیر بده . گیر دادن هم خودش یه نعمتی بود ها قدرشون نمیدونستیم . چند روز قبل از رفتنش به مکه چنان استرسی گرفته بود که نگو نپرس آدمی که یک دقیقه نمیتونست از حرف زدن خودداری کنه کاملا آروم و ساکت شده و همش تو خودش بود. من که همیشه از پر حرفیهاش اونم حرفهایی که صدتاش یک غاز نمی ارزید سر درد میشدم . متعجب بودم که چرا دیگه حرف نمیزنه. نمیدونم شاید خودش هم میدونست چقدر به بچه های کارخونه بدی کرده و نون چندنفر رو آجر کرده یا دل چند نفر رو شکسته و میترسید.

زهره وبلاگ خون خاموش گذشته چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 11:29

میگم چرا من پارسال که وبتونو میخوندم احساس میکردم شما زن هستید؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 14:20

دکتر جونم آرشیوت رو تا آذر۱۳۸۹ خوندم . خیلی خیلی جالب بود. مخصوصا: اونی که اومده داد زده اینجا (دندون کن) دارید. قصه زنان عشایر . اون آقاهه که زنش اورده گفته بچه هامون حالشون خوب نیست(واقعا که چقدر ....)اون سربازه که گفته لبم خشک شده پماد لب ترکن میخوام خیلی خندیدم به این آخری . دیگه چشمام یاری نکرد ادامه اش رو گذاشتم واسه یه روز دیگه که مثل امروز سرم خلوت بود. دکتر جونم نیستی ها بم رفتنت هم جای تقدیر فروان داره من به شخصه از شما تشکر میکنم. خوشحالم که هنوز هم انسانیت نمرده.من اون سال دانشجو بودم و یکی از بچه های خوابگاه تمام خانوادش رو تو زلزله از دست داده بود خیلی غم انگیز بود.

هشت الهفت چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 21:27 http://hashtalhaft.persianblog.ir

ببخشید این پست بالایی تست هوشه؟؟؟؟ من زیر 70 هستم ها. 120 هاش چی گفتن؟

اعظم سه‌شنبه 6 تیر 1391 ساعت 09:31

وقتی به سیاست فکر میکنم اینجوری میشم

بعد اینجوری

بعد اینجوری

هی میگم اعظم یه کاری بکن بعد جواب میدم چکار میتونی بعد دوباره میگم ژاشو تو اگر برخیزی ... بعد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد