خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

اعترافات یک پزشک زندان

1-

در مورد یک زندانی در پست معجزات زندان برایتان  که با زندانی اطلاعات کاملش منو متقاعد کرد که بیماری دیابت دارد و انسولین میزند و بیماری اعصاب و....خوب من قبول کردم ازش(به نوعی زندانی تونست سر من کلاه بزاره)ولی برای محکم کاری یه زنگ هم گفتم پذیرش یهداری بزنه به خانوادش که مطمئن بشیم و امروز پذیرش میگه دکتر با خانوادش تماس گرفتم گفتند که اصلا بیماری دیابت نداره و با سرنگ انسولین تزریق میکنه چون رگاش خوب نیستن از بس تزریق کرده

من گفتم زنگ بزنن بند که طرفو بیارن بهداری (کاردم میزدی خونم در نمیومد)اومد تو بهداری گفتم قرص خواب و اعصابت قطع میشه.گفت آخه چرا دکتر؟

میگم دروغ گفتی؟همه بیماریات دروغ بود تا پرونده بینماری نیاری هیچ دارویی بهت نمیدیم؟

میگه من دروغ نگفتم؟

میگم تو نگفتی دیابت داری انسولین میزنی؟

میگه:دیابتم خوب شد

من:

زندانی:خوب تو خونه میگفتم دیابت دارم که شک نکن سرنگ انسولین واسه چی میخوام

من:

توضیح:خودتون میتونید به جای این دو شکل جملات متناسب بگذارید


2-

در مورد زندانی پست حرفه ای ها ((که طرف با زیرکی چند بار مرخصی درمان گرفت  ))از زندان زنگ میزنن بهم که فلانی را آوردن بهداری و فشار خونش بالا رفته و میگه قلبم درد میکنه.چیکارش کنیم دکتر ؟

دستور دارویی میدم ولی میگم تو بهداری بستریش کنید (تو بهداری زندان اتاق بستری داریم)و داروهای فشارشو رو ساعت بدید و نوار قلبم بگیرید و....

امروز زندان رفتم میبینم زندانی میگه دکتر تو را خدا منو مرخص کن برم تو بند 

میگم:مگه اینجا بد میگذره؟باید تو بهداری بستری باشی تا فشارتو کنترول کنیم و ازون مهمتر داروهاتو سر ساعت بخوری

میگه:فشارم که کنتروله بزارید برم تو بند.آخه اینجا 24 ساعت یه سرباز بالا سرمونه در اتاق قفله

پنجره ها بسته و سرباز هم میخواد جایی بره دستبندمون میکنه به تخت

میگم:خوب ممکنه فرار کنی اون موقع این سرباز بیچاره پدرشو در میارن




نظرات 15 + ارسال نظر
مهرسا مستقل دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 10:51 http://roozhayebehtar.persianblog.ir/

بنده خدااااااا
راستی من یه مدته لینکتون کردم٬ خواستم بدونید

ناشناس دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 10:57

سلام دکتر جونم فکر کنم دیگه نیازی نیست بگم من همونم که باباش.........
آقای دکتر واقعا میدنم گفتن هیچ حرفی شما در مورد این اتفاق آروم نمیکنه . اما هم من هم شما میدونیم که هیچ انسانی خلافکار متولد نمیشه و محیط انسانها رو تغییر میده و گاهی بعضی ها نا خواسته به این ورطه وحشتناک خلاف وارد میشن . اما بعضی ها ذاتا خلاف رو دوست دارن و از فریب دادن دیگران لذت میبرن و این خصلت مخصوص ما آدمهاست که با آگاهی تمام و خودخواسته دیگران رو فریب داده و کیفور هم میشیم. کاریش نمیشه کرد خودت رو حرص نده دکی جون من.

ناشناس دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 11:08

دیگه نمیگم من همونم که .......
یک سوال داشتم . میگممممم تا حال کسی بوده که تو بهداری زندان به مشا حمله کنه و خدایی نکرده شما رو کتک زده باشه؟!!!

حمله نه
ولی قبلا بوده در بهداری را شکسته و....

هشت الهفت دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 13:04 http://hashtalhaft.persianblog.ir

وای که آدم می سوزه وقتی می فهمه رودست خورده ها...چه اعصابی می خواد تو زندان کار کردن...بعد یک مدت می تونید به عنوان دروغ سنج جایی مشغول کار بشید
ما به جای اون اشکال عصبانی می ذاریم ای توووو روحت...

ناشناس دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 14:31

سلام
دیگه نمیگم من همونم.............
دکتر جونم میشه جریانشو واسم تعریف کنی . اونی که در بهداری رو شکسته . البته میدونم سرت شلوغه ها (موهاتو نمیگم چون ندیدمت) از نظر کاری میدونم چقدر انرژی از دست میدی اما شنیدن این چیزا نه نه ببخشید خوندن این چیزا خیلی واسم جالبه مخصوصا که شما نقل کنید. خواننده ی سیریش گونه و پر و پا قرص شما . ناشناس زودی زودی بیا من همش منتظرم هاااااااااااااا

بیشعورشناسی دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 16:51 http://www.lalikue.blogfa.com

اطلاعات درمورد زندان رو خوندم. دیگه بیخیال زندان رفتن شدم همینجا می مونم می نویسم
ینی اون زندونی فشارخونیه توقع داشت تنهایی بمونه بعدش می خواست چیکار کنه؟

مژگان دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 17:36 http://memyselfmoji.blogfa.com

سلام. من تازگیا شروع به نوشتن کردم. خوشحال میشم سر بزنید

نسیم دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 18:52 http://www.tmh69.blogfa.com

سلام ی کمکی میشه بکنید؟!چطوری تو بلاگ اسکای میشه پست ثابت گذاشت؟

کامیار علی پور سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 10:13 http://www.shabavizk.blogsky.com

آقای دکتر کم لطفی نکنید طرف دیابت داشته خوب شده، شما باید به عنوان نمونه نادر پزشکی معرفیش می کردین شاید نوبل پزشکی چیزی یا کم کم جایزه ویژه سینما گچساران رو برنده می شدید
جدا از شوخی واقعا خسته نباشید شغل سختی دارید

منجوق سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 10:47 http://manjoogh.blogfa.com/

خوب کاری کردی دکترجون حقشه. راستی خونواده اون زندانی وقتی گفتن طرف دیابت نداره از خودشون نپرسیدن پس انسولین برا چیه؟ عجب خونواده هایی پیدا میشن؟

طرف یا سرنگ انسولین میزده

زهره وبلاگ خون خاموش گذشته چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 11:27

وبلاگتونو تا موقع بدنیا اومدن دخترتون خوندم البته پارسال.........نمیدونم چرا فکر میکردم زن هستید...چرا به نظرتون

مغازه داری در فرنگ چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 19:47 http://maghazedarydarfarang.blogfa.com/

شغل شما خیلی سخته ... تاثیر نذاشته تو روحیتون؟

خاکستری چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 22:58 http://adamgray.blogsky.com

آقای دکتر راستی یه سوال می گفتند زندان دانشگاه می شه. شده؟! ،کسی را سراغ داری که تغییر اساسی کرده باشه ؟وسر به راه شده باشه.
آرزومند موفقیت برای شما.

نسیم پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 00:45 http://www.tnh69.blogfa.com

ببخشیدتو آدرس وبم جای ان ام گذاشته بودم.بی صبرانه منتظرم که بی زحمت بگید چطوری میشه پست ثابت گذاشت؟ تو بلاگ اسکای

فکر کنم این امکانو نداره
میهن بلاگ و پرشین دارن

[ بدون نام ] یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 15:49 http://khodanashnass.blogfa.com

سلام آقای دکتر وبلاگتون خیلی معتادکننده هست واقعا زیبا می‌نویسید و توصیف میکنید ب منم سر بزنید خوشحال میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد