خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

فرار از زندان 5

یک ماه از فرار زندانی ها گذشته بود و کما کان خبری و ردی از آنها نبود.برادر غلام و برادر علی به جرم هم دستی و کمک به فراری ها زندان بودند و سربازی که هم دستشون بود  هم زندان بود البته زندان یه شهر دیگه منتقل شده بود.مسائل امنیتی زندان به شدت زیاد شده بود ولی دیگر مرغ از قفس پریده بود.

خیلی ها معتقد بودند که فراری ها توی این یک ماه حتما از ایران فرار کرده اند و دست کسی دیگر به آنها نخواهد رسید.

اما فراری ها.

آنها شب بعد از گرفتن پول از خودپردازها با موتور غلام از شهر خارج شده بودند برنامه دقیقی برای فرار نداشتند .جای که فعلا برنامه بود شیراز بود.

چند روزی بود که شیراز بودند که علی و کاووس اشتباه بزرگ را مرتکب شدند.گفته بودم اینها به غلام اعتماد نداشتند ولی مجبور بودند که بهش اعتماد کنند و روی کمک و باهوشی و زرنگی غلام بود که تونسته بودند این فرار موفق را انجام بدند.

غلام اصرار داشت که به خوزستان بروند و از انجا به عراق یه جای دیگه

ولی نظر کاووس و علی این بود که به زاهدان بروند و از انجا به پاکستان.کاووس مدام به علی میگفت که غلام را دست به سر کنیم .دو نفر باشیم احتمال اینکه گیر بیفتیم خیلی کمتره تا اینکه سه نفر باشیم.

بالاخره از هم جدا شدند.غلام شیراز موند و علی و کاووس به سمت بند عباس حرکت کردنند .تا از آنجا به چابهار بروند و از چابهار به پاکستان.و غلام هم گفت شیراز میمونه تا یه تصمیم مناسب بگیره.قرار شد که با هم در تماس باشند و به هیچ وجه با خانواده ها تماس نگیرند .یا با استفاده از دوستان و آشنایان دور خبری بگیرند و فقط هم یک تماس.

از هم خداحافظی کردند و علی و کاووس به سمت بندر عباس به راه افتادند و غلام هم شیراز موند.غلام میدانست که با توجه به اینکه فرار اون از طرف خانواده های مقتول زیاد اهمیتی ندارد و مهم برای زندان گیر آوردن کاووس و علی میباشد تصمیم گرفت مدتی شیراز بماند و سری به دوستان خیلی قدیم خود بزند.

از طرفی خانواده های شاکی علی و کاووس به شدت به مقامات زندان فشار می آوردند و هر روز آنجا بودند که چرا اینها فرار کردند.ولی واقعا خبری از علی و کاووس و غلام نبود.هیچ ردی از آنها دیده نشده بود.علی و کاووس به بند عبای رفتند و آنجا موتور غلام را فروختند ولی اتفاق بدی برایشان افتاد.کارتهای بانکی کاووس گم شد.تمام پولشان 1/600 هزار تومان بود.

خودشون به چابهار رسونده بودند.برای رفتن قاچاقی از مرز پرس و جو کرده بودند و حداقل 2 میلیون تومان کم داشتند که بتوند 2 تای از مرز رد شوند.اولین کاری که کردند لباس بلوچی گرفتند و دنبال کار .که مدتی کار کنند تا پولی فراهم کنند و از طرفی کسی بهشون شک نکنه.

اینها دی ماه فرار کرده بودند و الان فروردین بود یعنی نزدیک 4 ماه از فرارشون گذشته بود .و هیچ کس خبری نه از آنها و نه از غلام داشت.با غلام در تماس بودند.غلام شیراز بود و پیش یک آشنایی قدیمی و بدون هیچ مشکلی فعلا شیراز ماندگار شده بود.و به قول خودش .اینجا که خوش میگذره اگه شما را گرفتن منم یه فکری میکنم و میرم خوزستان و از آنجا میرم عراق.به جد غلام مطمئن بود که اولویت برای زندان و همه دستگیری علی و کاووس است و نه غلام.

علی و کاووس هم توی چابهار مشغول کار در یک نانوایی بودن و سخت مشغول تهیه 4 میلیون تومان پول . می دانستند که حتی یک تماس با خانه برابر با دستگیری آنها خواهد بود.از طریق دوستان قدیمی احوال خانواده را جویا بودند و خانواده هاشون میدانستند سالم هستند ولی اینکه کجا هستند نه .برای اینکه قصه فرارشون هم پایین یافته شود جوری که مسئولان زندان هم بفهمند و از قصد گفته بودند که از مرز هم خارج شده اند.غلام از دستشون دلگیر بود و اینجور حس میکرد که اینها از قصد اونو شیراز جا گذاشتند و اونو میخواستند برای اینکه یک فرار موفق داشته باشند.

واین داستان ادامه دارد......


نظرات 18 + ارسال نظر
سیلویا جمعه 17 دی 1389 ساعت 19:23

همون داستان همیشگی ما ایرانیاکهنمی تونیم تیمی کارکنیم.همین تک پریدن کار دستمون داده همیشه!!

دیادیا بوریا جمعه 17 دی 1389 ساعت 19:30 http://verach.blogfa.com

دکتر جان بیشتر بنویس لطفا
خیلی هیجان انگیز شده....

بابک جان داره تموم میشه دیگه
داستان واسه نوشتن هست ببینم عمری هست یا نه

شیوا جمعه 17 دی 1389 ساعت 20:10

خیییلی هیجان انگیزه اقای دکتر.ادامه بدهید.هرچند معلومه دیگه همه شون گیرافتادن که الان ماجرا معلوم شده.

تا الان که معلوم نیست ۴ ماهه فرار کردن دیگه

حمید جمعه 17 دی 1389 ساعت 20:47 http://jarrah.tk

ما نیز با نظر شیوا موافقیم

بهنام جمعه 17 دی 1389 ساعت 20:54

من که دیگه نیستم باقیش رو بخونم دکتر جون.
امیدوارم موفق باشی.
من فردا ساعت 7 صبح اعزامم.
شاد باشی.
خدانگهدار و به امید دیدار...

شاه پریــــــــــــا جمعه 17 دی 1389 ساعت 21:04

میدونم واقعی بود اما نحوه ی نوشتار شما هیجان انگیزش کرده له همین دلیل گفتم در داستان پردازی قوی هستید و اینکه همیشه در همه ی این اتفاقات شک کردن و از هم پاشیدن گروه به همشون ضربه میزنه .

مهندس آکله جمعه 17 دی 1389 ساعت 21:34 http://mohandesakele.mihanblog.com

دقیقاْ عین این فیلم ایرانیا شد. اشتباهای نا مناسب٬ تصورات غلط.. منتظر قیه اش هستم دکتر.

... جمعه 17 دی 1389 ساعت 23:04 http://thinktwice1.blogfa.com

چی بگیم خودمون هم نمی دونیم

بلندترین شنبه 18 دی 1389 ساعت 00:15 http://www.bolandtarin.blogfa.com

اصلا همه چی رو بی خیال...
اینا می خواستن با کار توی نونوایی چقدر جمع کنند؟؟؟؟؟


نکنه این داستان مال بعد از هدفمندیه و شما دارین پیشگویی می کنین؟

نانوایی ماهی ۳۰۰ به کارگر ساده میدن دیگه
نه انتظار داشتید برن مهندس بشن تو ان شرایط
نه مال قبل هدفمندیه همه چیز

هیراد شنبه 18 دی 1389 ساعت 01:08

سلام
منتظریم تا ادامه داستان

میا شنبه 18 دی 1389 ساعت 08:02

آخ جون 3 روز نبودم چند تا قسمتشو یهو خوندم. چه حالی داد

شهناز شنبه 18 دی 1389 ساعت 10:32

سلام دکتر جان
از این داستانها اگه داری بیشتر بنویس بعد همه رو با هم بعنوان داستانهای کوتاه جمع کن تا یک کتاب بشه و بعد بده چاپش کنند اینوجدی گفتم . البته با یک ویرایش گر و چاپخانه خوب قرارداد ببند بیشتر از پزشکی پول در میاری.

من(رها)! شنبه 18 دی 1389 ساعت 11:23

نظر من رو چرا نیست؟؟؟!!!
چرا پاکش کردی!!!
من دیگه نظر نمی دم!!!
من مطمئنم نظر داده بودم!!!!

ببخشید
جوابشو اشتباه داده بودم
ببخشید

من(رها)! شنبه 18 دی 1389 ساعت 11:31

خواهش مس شود
شوخی بود!!!

sahar شنبه 18 دی 1389 ساعت 11:59 http://www.drsampad.blogfa.com

سلام آقای دکتر.قسمت بعدی رو کی مینویسید تشریف بیاریم؟مردیم از فضولی

سایه شنبه 18 دی 1389 ساعت 19:02

دکتر میشه آخرش یه کاری بکنین که فراریا موفق بشن؟!
نه که نقش اول داستانن اگه بگیرنشون همه ناراحت میشن

این فرار که تموم شد قصه اش حالا باید سالها بگذره تا یک فراری دیگه اینجوری رخ بده

پروانه جمعه 1 بهمن 1389 ساعت 12:53 http://bhttp://bivafaeehayeroozegar.blogfa.com/

قاتل بودند؟!

اره

[ بدون نام ] جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 18:24

یه سوال فنی:
چرا علی و کاوس مهمتر بودند؟

چون شاکی های این دوتا شدیدا پیگیر کارشون بودن
ولی شاکی غلام نه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد