خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

یه پست متفاوت

خوشبختی یعنی اینکه تو......


پی نوشت:

1-منتظر نظرات جذابتان هستم

2-آرزویم اینه که همه تو کشور ما هم احساس کنن خوشبختن  و هم خوشبخت باشند و هم نگرانی واسه خوشبختی بچه هاشون و عزیزانشون نداشته  باشن

سلامی دوباره

هوا سرده خیلی سرد البته اینجا را میگم

روز جمعه و دوشنبه این هفته ویزیت سالمندان رفته بودم.با یه مرکز خیریه همکاری میکنم که ماهی دو روز می ریم تو خونه و سالمندان را ویزیت میکنیم و تجویز دارو و مراقبت پرستاری .البته همه این مریض ها اکثرا کسانی هستند که توانایی مالی آنچنانی ندارند و یا بچه هاشون سراعی ازشون نمیگیرن.البته این هفته یه موضوعی به شدت آزارم داد و هنوز که هنوزه اعصابم خرده.من کاری به هدفمندی یارانه ها و بحثهای پیرامونش ندارم.این هفته که ویزیت رفته بودیم خونه این سالمندا خیلیهاشون به شدت سرد بود.یکی دو بار پرسیدم خیلی خونتون سرده سرما می خورین .که گفتند دکتر از ترس پول گازه.اقشار کم درآمد و ضعیف که هدف همه حمایت ازشون هست و شعارشو میدن تو زمستان باید از سرما در امان نباشند و این خیلی آدم رامتاسف میکنه.نمیدونم چی بگم.

پی نوشت:

۱-دوستان عزیزی که در مورد اعتیاد و مواد مخدر و..سوال دارن میتونن از این وبلاگ من

کمک بگیرند

2-یه زندانی را دارم معاینه میکنم میگم مشکلتون چیه؟

میگه:ویتامین ناخنام کم شده دورشون پوسته ریزی داره

3-تو ادامه مطلب یه داستان از وبلاگ دانشجویم هست حوصله داشتین بخونید

ادامه مطلب ...

به یاد گذشته ها

باغبان از پی من تند دوید

سیب را در دست تو دید


خیلی گذشته از آن روزها

باغبان باغ همسایه پیر و شکسته شده

 و درختای سیب باغش خشکیده

کاش تو می آمدی

من  برای فقط یک لبخند

از آسمان ستاره برایت می دزدیم

بی هیچ ترسی

حتی از خدا


پی نوشت:

1-این مطلب از وبلاگ دوره دانشجوییم  میباشد

2-در ادامه مطلب هم یه داستان از اون زمانها که دستی در نوشتن داشتیم حوصله داشتید بخونید

ادامه مطلب ...

روزانه های زندان

سلام برهمه

زمستان امسال که انگار زمستان نیست.فقط از زمستان ما سرما داریم و دیگر هیچ

چندتا خاطره روزانه از زندان داشته باشید:

۱-زندانی زرنگ:

این روزها زیاد بازدید کننده از زندان داریم.نماینده مجلس.شورای حل اختلاف-شورای مبارزه با مواد مخدر.خلاصه نمایشگاهی زندان.

روز چهارشنبه یه زندانی را با درد شدید کمر آوردند درمانگاه که معاینه کردم و گرفتگی عضلات بود و دارو نوشتیم و آمپول زدیم و رفت.روز پنج شنبه یک نماینده مجلس واسه بازدید اومده بود که بعد که میره داخل بند بازدید همون زندانی که گفتم  وقتی میبینه بازدیده و نماینده مجلس آمده  خودشو وسط بند میندازه  که کمر من بریده و قطع نخاع شدم..فکر میکرده که میتونه یه اعزام بگیره یا چیزی دیگه....زندانی اوردن درمانگاه.تکون نمیخورد که دکتر کمرم بریده.

من:دیروز دیدمت .خوب که بودی؟

زندانی:نه کمرم بریده و قطع نخاع شدم

من:معاینه کردم.نه حالش خوبه و تمارض میکنه.میگم پسر خوب این کار رو نکن.میگن تمارض کردی و اذیتت میکنن از من گفتن

زندانی:نه کمرم بریده.قطع نخاع شدم

ریسس و مدیر زندان وهمه میان درمانگاه که چرا اینجور شده و.....دست آخر زندانی جهت گرفتن عکس به بیمارستان اعزام و با یه عکس سالم و اینکه هیچیش نیست برمیگرده

۲-از بند زنان برا ویزیت زندانی آوردن.

من:مشکلت چیه خانوم؟

زندانی زن:من سیگار میخوام اینجا نمیزارن سیگار بکشم.بگو بهم سیگار بدن.ندن خودزنی میکنم

۳-زندانی میاد تو مطب:

دکتر به این زندانی ها توجه نکن.اعصابتو خرد نکن.اینا همه خلافکاررن

۴-زندانی ۲۳ ساله ورودی جدید.میاد تو اتاق

من:مشکلت چیه؟بیماری چی داری؟

زندانی:۲ بار سکته قلبی کردم.دوتا از رگهای قلبم گرفته و میگرن عصبی دارم

من:همه این بیماری ها را تا ۲۳ سالگی گرفتی؟

زندانی:اره اعصاب هم ندارم تحت نظر دکترم

من:دارو چی میخوری؟

زندانی:خوب نمیتونه کلونازپام و لورازپام را تلفظ کنه.میگه اینا را میخورم واسه قلبم

پی نوشت:

۱- پیگیر حوادت تونس که هستید

۲-امروز تیم ملی بازی داره.نمیدونم چرا زیاد علاقه ای به این تیم ملی ندارم.البته بازی با عراق فرق میکرد

۳- سپاس از دوستی که با جستجوی واژه((دستشویی و حمام پیش ساخته))به وبلاگ من رسیده

4-اگر حسش بود تعدای از اصطلاحات زندان را براتون جمع آوری کردم که مینویسم.یه نمونه جالبش اینه:

طرفو تو صف نماز جمعه گرفتن:زندانی که مدام اصرار داره که بیگناه و الکی گرفتنش این اصطلاح را خطاب به اینها میگن



دلتنگی ها

بادی بر نخاست

قاصدک ها


زیر پا له شدند

پیروزی


هر کدام از ما یه دلیلی داریم که از پیروزی بر عراق  خیلی خوشحال بشیم


پی نوشت:

۱-وقتی همه ملت دوست ندارن خیابانی بازی ها را گزارش بده چرا دوباره این بازی ها را گزارش میده



روزهای زندان

این روزها زیاد مریض داریم زندان.سرماخوردگی و آنفلو آنزا و ورودی های جدید که همه ماشالله خودشون سرشار از مریضی و ...هستند

۱-زندانی میگه دکتر تو معدم رد و برق میشه نماز نمیتونم بخونم به خاطرش

۲-یکی دیگه شون میگه ریزشت آب بینی دارم

۳-یه پیرمرده جزو ورودی ها است که تو نزاع دسته جمعی این بنده خدا هم دستگیر شده :

نابینا است .ناشنوا است.از یه پا می لنگد.بزرگی پرستات داره.فشار خون داره.یکی نیست بگه آخه این چه نقشی تو دعوا میتونسته داشته باشه.یا بعدش یه نگاه بندازید آخه این قابل زندان رفتنه؟

۴-  تو ورودی های زندان یه بنده خدا را میارن.میشناسمش .مریض روان شدید بود و من بارها رفته بودم و تو خونه ویزیتش کرده بودم با تیم های حمایت از بیماران روان.تا میاد تو مطب میگه دکتر اینجا کویته.متادون .قرص همه چی میدن.همه هم که مثل خودم هستن

5-یه زندانی داریم معتاد ریتالین روزی 20 تا دونه قرص ریتالین میخوره و اگه یکم طول بکشه بهش نرسه تشنج میکنه.مصیبتی از دستش داریم. کراک و هروئین را خیلی راحت تر از ریتالین میشه ترک داد این رو تجربه چند ساله من میگه.پس برادر من به خاطر امتحان و...ریتالین نخور دیگه

فرار از زندان ۶

قرار بود امروز قسمت ۶ فرار از زندانو بنویسم که جریان گزینش پیش اومد

ولی مینویسم به خاطر کسانی که بهشون قول داده بودم

اواسط اردیبهشت بود که ناگهان خبر دستگیری دو تن از زندان فراری مثل بمب منفجر شد.علی و کاووس در گواتر در نزدیکی مرز دستگیر شده اند و فردا صبح هم به زندان منتقل میشوند.

فردا صبح بود که علی و کاووس را با ماشین زندان و ملبس به لباس بلوچی آوردند زندان .

بیش از ۵ ماه فرار کنی و بعد هم موقعی که هیچ کس فکرشو نمیکنه دستگیر بشی آنهم نزدیک مرز.

تلویزیون هم خبر دستگیری ایتها را پخش کرد .اما خبری از غلام نبود

۱۰ روزی بود که از دستگیری علی و کاووس میگذشت که خبری منتشر شد که غلام شیراز خودشو معرفی کرده و فردا به زندان منتقل میشود.

گیج کنده بود.و مبهوت کننده

اصل قضیه چی بود .چی شد که اینها دستگیر شدند

و چرا غلام خودشو معرفی کرد؟

.آیا روایتی که میگفتند.رد فراری ها را گرفته بودند و میدانستند کجا هستند و دستگیرشون کردن درست بود؟

پس چرا اینهمه طول کشید زودنر نمیتوانستند دستگیرشان کنند؟

چرا غلام خودشو معرفی کرد؟


و روایتی دیگر که من شندیدم و به حقیقت نزدیک تر بود:

علی و کاووس پول رد شدن قاچاقی از مرز را جور کرده بودند .به بندر گواتر رفته بودند.و قرار بود که دو روز دیگه از مرز رد بشوند .با غلام تماس گرفتند و اینجا بود که کاووس اشتباه بزرگ را مرتکب شد و به شوخی به غلام گفته بود:

ما که داریم میریم .خدا را شکر کن ما را واسطه کرد که تو هم بتونی فرار کنی و....


گر چه شوخی گفت ولی غلام که فکر میکرد توی فراری که زیاد برایش سودمند نبود تمام تلاشش را کرده بود و علی و کاووس بودند که به خاطر هوش و زرنگی او الان تا خروج از کشور ۴۸ ساعت فاصله داشتند.دارند به او ریش خند میزند و حتما تا الان کلی به سادگی او خندیده اند.


این دلیل کافی برای غلام بود.


یک تماس با زندان:

برادرم را آزاد کنید .محل دقیق دو تا فراری را میگویم

.علی و کاووس هیچ وقت شب به این راحتی را در این ۵ ماه به صبح نرسانده بودند .صدای آشنا بیدارشان کرد.چشم ها را مالیدند .نیروهای زندان بودند.این جا چیکار میکنن.؟چی شده؟

حتی نتونستند حرف بزند؟

چی شد؟چطور محل دقیق اختفا آنها راپیدا کردند؟

چرا نیروهای خود زندان؟

مگر چقدر مطمئن بودند؟


غلام ۱۰ روز بعد خودشو معرفی کرد تا به زندان برگردد و بگوید چه کسی توان این فرار دقیق را بی هیچ امکاناتی داشت؟

تا ثابت کند او بود که این کار را انجام داد.و ناسپاسی پاسخ سختی خواهد داشت

و خیلی ناگفته های دیگر از این فرار که در سینه او پنهان ماند


علی و کاووس اعدام شدند.و غلام هنوز زندان است شاید همین روزها با پرداخت دیه آزاد شود

ولی او یکی از عجیب ترین زندانی های تاریخ میباشد

کسی که از زندان فرار می کند و بعد خودش به زندان بر میگردد وقتی هیچ کس توان گیر انداختن او را ندارد.




نتیجه گزینش

صبح زنگ زدند که بیا نتیجه گزینش را بگیر

رفتیم و یه کاغذ دادن دستمون که آره

نامبرده واجد شرایط عمومی گزینش نمیباشد

نه کسی گفت:

یک سال داوطلبانه بم رفتی

تو دورافتاده ترین روستاها خدمت کردی

حداقل با ۴ تا مرکز خیریه ویزیت بیماران همکاری میکنیو انساندوستانه به هم میهنانت خدمت میکنی

تو اورژانس  وجدان کاری داشتی


و....

اصلا اینها که مهم نبود


مهم بود که تو باید رد می شدی و

حتی نباید ساعتی و نه قرارداد دائم و نه شرکتی و نه استخدام

حتی ساعتی هم به دلایل غیر پزشکی نباید کار کنی تا اینها به خود ببالند  که خوب حالشو گرفتیم



فرار از زندان 5

یک ماه از فرار زندانی ها گذشته بود و کما کان خبری و ردی از آنها نبود.برادر غلام و برادر علی به جرم هم دستی و کمک به فراری ها زندان بودند و سربازی که هم دستشون بود  هم زندان بود البته زندان یه شهر دیگه منتقل شده بود.مسائل امنیتی زندان به شدت زیاد شده بود ولی دیگر مرغ از قفس پریده بود.

خیلی ها معتقد بودند که فراری ها توی این یک ماه حتما از ایران فرار کرده اند و دست کسی دیگر به آنها نخواهد رسید.

اما فراری ها.

آنها شب بعد از گرفتن پول از خودپردازها با موتور غلام از شهر خارج شده بودند برنامه دقیقی برای فرار نداشتند .جای که فعلا برنامه بود شیراز بود.

چند روزی بود که شیراز بودند که علی و کاووس اشتباه بزرگ را مرتکب شدند.گفته بودم اینها به غلام اعتماد نداشتند ولی مجبور بودند که بهش اعتماد کنند و روی کمک و باهوشی و زرنگی غلام بود که تونسته بودند این فرار موفق را انجام بدند.

غلام اصرار داشت که به خوزستان بروند و از انجا به عراق یه جای دیگه

ولی نظر کاووس و علی این بود که به زاهدان بروند و از انجا به پاکستان.کاووس مدام به علی میگفت که غلام را دست به سر کنیم .دو نفر باشیم احتمال اینکه گیر بیفتیم خیلی کمتره تا اینکه سه نفر باشیم.

بالاخره از هم جدا شدند.غلام شیراز موند و علی و کاووس به سمت بند عباس حرکت کردنند .تا از آنجا به چابهار بروند و از چابهار به پاکستان.و غلام هم گفت شیراز میمونه تا یه تصمیم مناسب بگیره.قرار شد که با هم در تماس باشند و به هیچ وجه با خانواده ها تماس نگیرند .یا با استفاده از دوستان و آشنایان دور خبری بگیرند و فقط هم یک تماس.

از هم خداحافظی کردند و علی و کاووس به سمت بندر عباس به راه افتادند و غلام هم شیراز موند.غلام میدانست که با توجه به اینکه فرار اون از طرف خانواده های مقتول زیاد اهمیتی ندارد و مهم برای زندان گیر آوردن کاووس و علی میباشد تصمیم گرفت مدتی شیراز بماند و سری به دوستان خیلی قدیم خود بزند.

از طرفی خانواده های شاکی علی و کاووس به شدت به مقامات زندان فشار می آوردند و هر روز آنجا بودند که چرا اینها فرار کردند.ولی واقعا خبری از علی و کاووس و غلام نبود.هیچ ردی از آنها دیده نشده بود.علی و کاووس به بند عبای رفتند و آنجا موتور غلام را فروختند ولی اتفاق بدی برایشان افتاد.کارتهای بانکی کاووس گم شد.تمام پولشان 1/600 هزار تومان بود.

خودشون به چابهار رسونده بودند.برای رفتن قاچاقی از مرز پرس و جو کرده بودند و حداقل 2 میلیون تومان کم داشتند که بتوند 2 تای از مرز رد شوند.اولین کاری که کردند لباس بلوچی گرفتند و دنبال کار .که مدتی کار کنند تا پولی فراهم کنند و از طرفی کسی بهشون شک نکنه.

اینها دی ماه فرار کرده بودند و الان فروردین بود یعنی نزدیک 4 ماه از فرارشون گذشته بود .و هیچ کس خبری نه از آنها و نه از غلام داشت.با غلام در تماس بودند.غلام شیراز بود و پیش یک آشنایی قدیمی و بدون هیچ مشکلی فعلا شیراز ماندگار شده بود.و به قول خودش .اینجا که خوش میگذره اگه شما را گرفتن منم یه فکری میکنم و میرم خوزستان و از آنجا میرم عراق.به جد غلام مطمئن بود که اولویت برای زندان و همه دستگیری علی و کاووس است و نه غلام.

علی و کاووس هم توی چابهار مشغول کار در یک نانوایی بودن و سخت مشغول تهیه 4 میلیون تومان پول . می دانستند که حتی یک تماس با خانه برابر با دستگیری آنها خواهد بود.از طریق دوستان قدیمی احوال خانواده را جویا بودند و خانواده هاشون میدانستند سالم هستند ولی اینکه کجا هستند نه .برای اینکه قصه فرارشون هم پایین یافته شود جوری که مسئولان زندان هم بفهمند و از قصد گفته بودند که از مرز هم خارج شده اند.غلام از دستشون دلگیر بود و اینجور حس میکرد که اینها از قصد اونو شیراز جا گذاشتند و اونو میخواستند برای اینکه یک فرار موفق داشته باشند.

واین داستان ادامه دارد......


فرار از زندان ۴

علی و کاووس به شدت مضطرب بودند ولی غلام بیخیال بود.عجب روزی بود این پنج شنبه.بعد از بیداری و آمار صبح گاهی تا الان که ساعت ۱۰ صبح بود.از غلام خبری نبود و کاووس و علی به این فکر میکردند که نکنه بیخیال شده وجا یزند که غلام پیداش شد.گفت می ریم هر چه بادا باد.اینا با اعتماد به نفس مخصوص به خودش گفت.

ولی علی و کاووس خیلی مضطرب و نا امید بودند .آیا سربازه همکاری میکنه.اگر سربازهای برجک ها خواب نباشند چی؟اگر با گلوله بزندشان چی.اگر شب توی نمازخانه لو بروند چی؟


تاشب بشه علی و کاووس صد بار مردند و زنده شدند.ساعت ۱۰ شب خاموشی زدند مثل همیشه ولی مگه اینها خوابشان میرفت تا ساعت ۱ شب شد گویی صد سال گذشته بود.غلام از قبل توی نماز خانه رفته بود با یک ملحفه و علی و کاووس هم رفتند تو این روزها کسی زیاد گیر نمیداد.درست راس ساعت ۱/۳۰ بود که برنامه را شروع کردند و از نمازخانه خارج شدند و به سرعت خودشونو به زیر برجک رسوند.

اگر سربازی رفته باشید و توی برجک نگهبانی داده باشید میدونید که یرباز برجک کمتر حواسش به زیر برجک است و معمولا اطراف را نگاه میکند.غلام با جثه کوچیکش رو شونه کاووس رفت و خودشو به روی دیوار سوند و ملحفه ها را محکم به پایه سیم خاردار میبند و با سیم چین سیم خاردار را میبرد.خبری از سربازهای برجک نیست.و به سرعت علی و کاووس هم بالا میایند و از طرف دیگر دیوار میپرند

ساعت ۱/۴۰ دقیقه است به آرمی از جلوی زندان عبور میکنند و با آخرین سرعتی که دارند به سمت جاده اصلی میدوند.باران به شدت در حال باریدن است .خودشونو به پمپ بنزین کنار جاده اصلی میرسونند.

این موقع شب تنها جای که میشه یه ماشین گیر آورد پمپ بنزین است یه سواری از راه میرسه میگن که ماشینشون خراب شده و ساعتهاست توی پمپ بنزین منتظر یه ماشین هستند .راننده دلش به حالشون میسوزه و اونا را به خونه غلام میبره.

ساعت ۳ صبحه برادر غلام با ترس و لرز فقط نگاهشونه میکنه غلام مقداری پول از برادرش میگیره و غذا و لباس و سوار موتور میشوند .باید تا صبح نشده از شهر خارج شوند.غلام بهشون میگه از کارت بانکیشون فقط و فقط امشب پول بگیرند چون اگر تو شهر دیگه پول بگیرند جاشون لو میره با موتور میرن تو شهر و کاووس که ۵ تا کارت بانکی داشته از هر کدوم ۳۰۰ برداشت میکنه و علی هم ۶۰۰ تومان و از شهر خارج میشن

((تو زندان همه زندانی ها کارت بانکی دارند و حمل پول ممنوعه))و به سرعت به طرف جنوب در حرکتند.برای اینکه شناسایی نشن نمیتونن از ماشین یا اتوبوس و غیره استفاده کنند

شبها با  موتور میرفتن  و روزها هم مخفی میشدن که کسی شک نکنه.ساعت ۴ صبح و سربازهای برجکها خوابن که هم پستی های جدید میرسن تو عالم رفاقت چیزی به کسی نمیگن ولی وقتی ۳ تاشون به آسایشگاه سربازا میان تعجب میکنن که چرا هر سه تا با هم خواب موندن.ساعت ۶ صبح که وکیل بند متوجه میشه که سه تا از زندانی ها نیست به افسر نگهبان خبر میده زنگ هشدار زده میشه ولی دیگه کار از کار گذشته.همه جا به دقت بازرسی میشه.درسته میله های پنجره نمازخانه بریده شده و از اینجا فرار صورت گرفته به سرعت با نیروی انتظامی هماهنگ میشه و جاده های خروجی شهر زیر نظر گرفته میشه و جلسات فوق العاده تشکیل میشه و بررسی ها شروع میشه.خانه غلام و برادرش و پدر علی و کاووس همون صبح تفتیش میشه ولی خبری از فراری ها نیست.

گروه ویژه ای تشکیل میشه که کار بررسی رو آغاز کنند.همه سربازها به نوبت بازجویی میشن و متوجه میشن که کسی بوده که این سرباز ها را خواب کرده و از طرفی علت باز موندن در نمازخانه هم معلوم نمیشه هیچ کس از نمراقب ها قبول نمیکنه که او این کار را کرده و هنوز هم از نقاط تاریک این پرونده فراره که ایا کسی از روی عمد در را باز گذاشت یا به دلیل مراسمات محرم در باز بود و به زندانی که میگه میخوام یکم عبادت کنم کسی شک نمیکنه.

برادر غلام اعتراف میکنه که اونا اومدن اینجا و رفتن و از من پول گرفتن.ولی از جا و برنامشون خبر نداره

سرباز هم دست فراری ها به شدت ترسیده و مضطربه وتازه فهمیده که چه کاری کرده و به راحتی اعتراف میکنه که خواب کردن سربازها کار اون بوده و به خاطر شوخی این کار را کرده که با ادامه بازجویی ها اعتراف میکنه به کرات از کاووس و به واسطه برادر علی پول گرفته.برادر علی هم دستگیر میشه ولی واقعا کسی نمیدونه اونا کجا هستند و چه برنامه ای دارن

چون هیچکس از برنامه فرارشون اطلاعی نداره

تلفن فامیلشون کنتروله ولی اینها حتی یک تماس هم برقرار نمیکنند

یک ماه از تاریخ فرار میگدره ولی هیچ کس از فراری ها خبر نداره

و......

فرار از زندان ۳

از زمانی که کاووس و علی به فکر فرار افتاده بودند و غلام را هم همراه خودکرده بودند ۲ ماه می گذشت و توی این دو ماه اونا توانسته بودند که با یک سرباز طرح دوستی بریزند و بی انکه سرباز بداند در چه راهی میرود یک عدد اره آهن بر و یک سیم چین برایشان تهیه کرده بود و اینها هم ماهانه دو سه بار پول به حسابش ریخته بودند البته این کارهها را برادر علی انجام داده بود ولی غیر از این سه نفر هنوز هیچ کس از نقشه آنها آگاه نبود.و سرباز بیچاره هم فکر میکرد عجب خنگ های گیر آورده که به خاطر یک کار کوچولو اینقدر هواشو دارند علی و کاووس به غلام اعتماد نداشتند ولی تو این شرایط مجبور بودند که اعتماد کنند و از طرفی این خونسردی و وقت کشی غلام هم حسابی آزارشان میداد.به پیشنهاد غلام و برا ی اینکه کسی فکر نکند اینها با هم هستند یکی دوبار دعواهای ساختگی بین این سه نفر رخ داد و توی بند شایع بود که سایه هم را با تیر میزنند و با هم قهر هستند.

کار بریدن میله های  نماز خانه به خوبی پیش رفته بود.و قسمت اول نقشه که خروج از بند بود قابل انجام ولی باید موقعیت مناسب فرا میرسید تا کسی به حضور آنها در نماز خانه شک نکند.از طرفی مشکل اصلی برجک های مشرف به بند بود که سه تا بودند برای عبور از دیوار و سیم های خاردار دیوار نقشه داشتند و قابل انجام بود.فقط حضور سه نگهبان بود که عبور را غیر ممکن میساخت.

طبق نظر غلام آنها باید بین ساعت ۱/۵-۲ بعد از نیمه شب از دیوار  عبور میکردند تا هم زمان کافی برای دور شدن از شهر را داشته باشند و هم در این ساعت تعویض نگهبان انجام نمیشد و تا ۴ یا ۶ صبح که نگهبانان عوض میشدند آنها به اندازه کافی دور شده باشند.

ماه سوم داشت تمام میشد.و دی ماه در آستانه آغاز بود.

درسته بهترین زمان برای فرار همین ماه محرم بود.حضور پرتعداد در نمازخانه و مراسمات زندان و...حال اگر کسی تا دیر وقت هم در نمازخانه باشد زیاد شک برانگیز نبود.به پیشنهاد غلام اینها باید در این ده روز حتما فرار میکردند 

و تنها راه خلاص شدن از دست سربازان برجک ها هم گره آن به دست همین سرباز باز میشد

علی در ملافات با برادرش گفت که مبلغ بیشتری به حساب سرباز پول بریزد و در این هفته با او زیاد درتماس باشد و به طور سربسته بگوید که از او میخواهند که چه کاری انجام دهد ولی حرفی از فرار نزند درضمن اگر قصد همکاری نداشته باشد به نوعی او را تهدید کنند که ماجرای گرفتن پول  از زندانیان را لو میدهند و....

روز فرار مشخص شده بود ولی غیر از غلام و علی و کاووس کسی از روز دقیق خبر نداشت.برادر علی چند روزی بود که خبر دار شده بود ولی نمیدانست که آنها دقیقا چه نقشه ای در سر دارند

برادر علی با سربازه صحبت کرده بود و با وعده پول بیشتر و مبلغی که بهش داده بود.اونو راضی کرده بود.ولی علی هم نمیدانست که این سرباز قرار است چه کاری برای اینها انجام دهد .

وقتی که به آنها خبر داد که از ناحیه سرباز خیالشان راحت باشد.اینها مطمئن شدند که میتوانند فرار کنند.

گفتند که به موقع خواهند گفت که سرباز باید چه کاری انجام دهد.

روز چهار شنبه ملاقات بود و علی به برادرش گفت که این سرباز باید نگهبانان سه برجک روبروی بند را در شیفت ۱۲-۴ در غذا یا چای آنها قرص خواب بریزد و سه شب متوالی این کار را بکند

و گفت که همین امروز بهش بگو و اگر قبول نکرد تهدیدش کن

ولی نگو برای فرار و اسمی از غلام و کاووس نیار و مطمئنش کن که  اتفاقی برایش نمیفتد

برادر علی به هر نحوی بود سرباز را راضی کرده بود که این کار را برای سه شب انجام دهد

و صبح پنجشنبه در تماسی که علی با برادرش داشت بهش گفت که کار انجام شده.

غلام هم با برادرش تماس گرفته بود که شاید جمعه به خاطرتاسوعا و  عاشورا یک روز به مرخصی بیایید و پرسیده بود موتورسیکلتش درست هست یا نه و برادرش فقط یکم تعجب کرده بود

تا اینجای کار خوب پیش رفته بود 

آیا غلام جا میزند

آیا سربازه این کار را انجام میدهد

آیا ممکنه که نگهبانهای برجک ها بیدار باشند

اینها سوالاتی بود که ذهن کاووس و علی را اشغال کرده بود 

باید تا آخر شب صبر میکردند و این دو نفر هم راهی دیگر نداشتند فوقش فرار نا موفق بود آنها که به اعدام محکوم بودند






فراز از زندان 2

غلام از علی و کاووس قدیمی تر بود و با توجه به ویژگی های اخلاقی و رفتاریش . و خشونتش یه چهره تابلو محسوب میشد ولی با توجه به اینکه با دیه میتونست آزاد بشه کمتر کسی فکر میکرد که اون بخواد فرار کنه.بیشتر روزها این سه نفر با هم بودند و تو هوا خوری زیاد با هم دیده می شدند ولی نه جوری که شک برانگیز باشه.با توصیه غلام اما تو بند توی یک اتاق نبودند که کمتر جلب توجه کنند.چند ماهی میشد که این فکر فرار را برای هم مطرح میکردند.نوع فرار که اونهم فرار از بند بود را معلوم کرده بودند ولی خوب خیلی مشکلات سر راهشون بود.اینکه از داخل خود بند نمیشد فرار کرد .اینکه فرار باید حتما تو شب باشهو اینکه بعد از بیرون رفتن از بند باید یه فکری به حال برجکها و دیوار 5 متری و سیم های خاردار روش میکردند.تازه برای فرار از داخل خود بند هم باید فکری میکردند.

غلام یه فکر بکری به سرش زده بود بهترین راه برای فرار از داخل بند فرار از داخل نمازخانه بود .چون هم اینکه خلوت بود و هم اینکه کسی که زیاد تو نمازخونه میره شک برانگیز نبود.میتونستن تو شب برای نماز شب و یا موضوع مناسبتی برن تو نمازخونه و از اونجا از بند برن بیرون و اگه این قسمت حل بشه به نوعی سخت ترین قسمت فرار حل شده.منتها برای فرار از نمازخانه هم باید موقعیت طلایی برسه و هم جور یاز شر نرده ها خلاص بشن و فکری به حال برجک ها هم بکنن.

به پیشنهاد غلام قرار شد که طرح دوستی را با سربازها بریزن.کاووس که معروف بود وضع مالی خیلی خوبی داره تو 3 ماه موفق شد بلاخره یه سرباز را همدستشون کنه .خیلی طول کشید ولی موفقیت آمیز بود منتها باید جوری رفتار میکردند که کسی شک نکنه و سربازه هم کاملا بهشون اطمینان کنه.این بود که تا میتونستن مبالغ 200 تا 300  هزاراز بیرون به حساب این بنده خدا پول میرختن.واین وعده که در صورت فرار موفق 10 میلیون تومان هم پول نقد بهشون میدن.سربازه در یک موقعیت مناسب یک اره آهن برکوچیک براشون آورد و این سه نفر با طرز ماهرانه و بی اینکه کسی شک بکند و آرام آرام حضورشونو تو نماز خونه بیشتر میکردند و میله های حفاظو میبریدند.2 ماهی طول کشید تا میله ها به اندازه کافی بریده شود. والان موقع اجرای مرحله بعد فرار و حل کردن مشکلات اون مرحله بود.علی و کاووس خیلی نگران بودند چون محکوم به اعدام بودند و هر لحظه ممکن بود حکمشون تایید بشه و از طرفی هم ناامید از گذشت اولیای دم بودند ولی غلام با خونسردی تمام در حال مدیریت فرار بود و منتظر رسیدن فرصت طلایی

و................

فرار از زندان 1

خیلی ها سریال زیبا و هیجان انگیز فرار از زندان را دیدند.گرچه این فراز از زندان به پیچیدگی فرار مایکل و دوستان نیست ولی در جای خود فرار بزرگی محسوب میشد.
اما ماجرای فرار

این فرار سه نفر بود که شما انها را به نام های غلام و  علی و کاووس بشناسید هر سه به جرم قتل زندان بودند که از این میان غلام با پرداخت دیه میتوانست آزاد شود

غلام یک زندانی باهوش خشن و با جثه کوچیک.که هیچکس فکر نمیکند این آدم اینقدر باهوش و خشن باشد.اما علی جوانی بود 24 ساله که در یک درگیری باعث مرگ دوستش شده بود .برخلاف خیلی از زندانی ها معتاد نبود و کاووس بلند قد و قوی هیکل که آخرش هم معلوم نشد او قاتل اصلی بود یا قتل را به گردن گرفت.

اینها برای فرار از ماها قبل برنامه ریزی کرده بودند تا در فرصت مناسب از زندان فرار کنند و برای این کار هم سخت ترین نوع فرار که فرار مستقیم از بند بود را انتخاب کرده بودند.برای فرار آنها در داخل خود زندان هم احتیاج به هم دست داشتند .چون هم باید از بند خارج میشدند و هم از دیوار زندان که به فاصله هر چند متر برجک نگهبانی دارد که شبانه روز سرباز ها آنجا نگبانی میدهند و باید فرار آنها حتما در شب صورت میگرفت و باید تا سرشماری صبح تا محل مناسبی فرار کرده باشند.و مشکل دیگر آنها این بود که از بندی که پر از زندانی نمی شد سه نفر فرار کنند........




فروغ فرح زاد

من امسال تا ماه پیش اورژانس یه بیمارستان ساعتی قرار داد یک ساله داشتم و شیفت میدادم که این دوماهه دیگه نمیرم قراردادم تا پایان اسفند امساله.بعد از ده ماه گفتن برای پرداخت حقوق باید نتیجه گزینشتون بیاد و امروز زنگ زدن بیا گزینش

رفتیم و ۳ ساعتی سوال پیچ نمودن

از سوال های مهمشون:

۱-نظرتون درباره طرح هدفمندی یارانه ها

۲-انتخابات

۳-بعد انتخابات

۴-قبل انتخابات

۶-آخرین نماز جمعه

۷- آخرین راهپیمایی

۸-گفتند شما تو دوران دانشجویی تو یه مورد عکس یک شاعر دوران پهلوی و آنهم بدون حجاب اسلامی را زدی به در اتاقتون به اسم فروغ فرح زاد

میگم:فروغ فرخزاد دیگه منظورتونه

و دها سوال تفتیش ع ق ا ی د دیگه

۹-تنها سوالی که نپرسیدن از پزشکی بود


پراکنده نوشت

1-تو مرکز ترک اعتیاد کار میکنم .یه معتاد میاد برای ترک .قیافه آشنا داره فورا میشناسمش از زندانی ها میباشد به روی مبارکش نمی آوریم.روزانه 3 گرم هروئین مصرف میکند .و میگه تو زندون معتاد شدم و تازه هم آزاد شدم.میگم زندون که متادون میدن.

میگه اون واسه دسره دکتر

2-از معتاده میپرسم واسه چی میخوای ترک کنی ؟

میگه:از دست این یارانه ها دیگه

میگم:مگه تریاکم هدفمندی شده

میگه:میشه میشه دکتر

3-یه پیرمرد واسه ترک اومده بهش نمیخوره معتاد باشه ولی میگه هروئین میکشم.میگم پدر جان نمیکشی

مکثی میکنه و میگه دکتر یه چیز بگم ناراحت نمیشی .

میگم نه بگو

میگه واسه بچه 17 سالم اومدم روم نشد خودشو بیارم

4-تشکر به سبک یه زندانی:دکتر دمت گرم ای تو نبیدی آپاندیسم پوکیده بود

((این زندانی را چند روز پیش با تشخیص آپاندیسیت به بیمارستان اعزام کردم که عمل شد و برگشته زندان))

5- پدر بی فکر:ورودی های جدیدو میبینیم یه پسر 18 ساله هست که 150 هزارتومان جریمه داره و آمده زندان.بهش میگم آخی کی واسه 150 تومان میاد زندان .بکو پرداخت کنن نیا اینجا بین اینها

میگه بابام گفته نمیدم تا بری زندان آدم بشی

میگم واقعا عجب پدر فهمیده ای داری .اینجا آدم میاد داخل معتاد و...میره بیرون

پی نوشت:

1-اگر کمتر نوشتیم بزارید به حساب امتحان دستیاری از اسفند اگر بودیم با دست خیلی پر بر میگردیم

2-اعتیاد یک فاجعه است .چقدر آخه من بگم


روزانه ها

حالا که شدیم پزشک زندان یکم از روزگار پزشک زندان بگم براتون.

البته این زندانی که من کار میکنم یه زندان کوچیک محسوب میشه ۱۰۰۰ تا ۱۲۰۰ زندانی داره و مثل زندانهای معروف نیست .

من صبح تا ظهر میرم اینجا و شب ها هم آنکال زندانیم که اگر موردی بود برم زندان.معمولا زندان بند ها یمختلف داره و اردوگاه که مخصوص زندانیان مواد مخدره.

روزها ورودی جدید اول میبینیم و هر روز نوبت یکی از بند ها است که زندانی ها را می آورند و میبینیم

داروخانه.تزریقات و رایولوژی و دندانپزشک و آزمایشگاه داریم.

متاسفانه اعتیاد که در ورودی های جدید بیداد میکنه.هپاتیت و ایدز هم همچنین. خیلی از اینها هم دچار بیماری های مختلف به دنبال اعتیاد هستند

پی نوشت:

۱-یه زندانی داشتیم جدید دیروز اومده بود میگفت سوزن تو شیکمشه؟و جراح گفته باید حتما جراحی بشه

امروز عکس گرفتیم و چیزی نبود.بهش میگم تو شیکمت که سوزن نیست؟

میگه من گفتم تو سرم تومور است کی گفتم تو شیکمم سوزنه

بهش میگم احتمالا تومورت سر هم مثل سوزن تو شیکمته

۲- یه زندانی داریم که گفتم میگه میکروب اسکیزوفرنی رفته تو بندنش.امروز اومده بهداری میگه من شبا که میخوابم دهنم و بینی هام بسته میشه.با خودم که حرف میزنم بقیه فکر میکنن دیونه هستم

۳-علت قتل:یه ورودی بود که به جرم قتل آورده بودنش معتاده.ازش میپرسم چی شده اوردنت اینجا؟

میگه:شیشه کشیدم و بعد فکر کردم اگه شوهر خاله ام .خاله ام را طلاق بده .بعد بابای بیچارم باید از خاله و بچه هاش نگه داری کنه رفتم باهاش دعوا کنم که اینکاره نکنه که اینطور شد

به یاد بم

امروز (۵ دی ماه)سالروز زلزله بم است

7سال از زلزله بم گذشت

گرامی باد یاد و خاطرات آنهای  که غریبانه رفتند

برنامه این هفته آپارات فیلم مستند آوای بم بود و تمام خاطرات سالی که من بم بودم را دوباره زنده کرد.فقط امیدوارم دیگر این خاک دوباره شاهداین فاجعه ها نباشد

 همه قصه بم را در ادامه مطلب گذاشتم

و به یاد جانباختگان زلزله بم شمعی روشن میکنم و با آواز گل پونه های  مرحوم بسطامی لحظه ای سکوت میکنم




از اینجا هم میتونید آهنگ گل پونه ها را دانلود کنید




ادامه مطلب ...

قصه های از زندان ۷

قصه حمید

بنام حمید شما بشناسیدش.پسری که در 14سالگی  در بازیهای کودکانه و با بچه های دیگر به ناگاه در دعوای دوستانه با پسری همسنش که دوست اوست باعث مرگ دوستش میشود.الان حمید ۳ ساله که در زندان و در بند کانون به سر میبرد.بر حسب اتفاق در ورودی های امروز زندان مردی ۵۰ ساله بود که بعد معاینه و نوشتن دارو گفت که من پدر کسی هستم که حمید اونو کشته .که الان در بند کانونه.

فرصت را مناسب یافته میگم :سخته درد فرزند و داغ نوجوان خیلی سخته خدا بهتون صبر بده.

ولی این بچه  هم خیلی گناه داره ایشالله که بهش رضایت میدین؟

میگه نه این بچه . بچه منو کشته ؟

میگم آخه یه بچه ۱۴ ساله که از روی عمد که نکشته.اتفاق بوده این که قاتل نبوده؟

مگه دوست بچتون نبوده؟ خودتون هم که میگید این بچه.

میگه چرا دوست بودن ولی من رضایت نمیدن باید این اعدام بشه تا دل من خنک بشه.

میگم رضایت خدا در بخشش است خدا هم توصیه به بخشش کرده

خودت هم که میگی این بچه بچتتو کشته؟ بچه بوده.قاتل که نبوده؟

میگه نه من تا زنده هستم رضایت نمیدم و میره بیرون

به شدت اعصابم خرده میشه.و به این می اندیشم جدا از قوانین خیلی از ماها هم خودمان مشکل داریم و دید ما دید بخشش نیست.مخصوصا در مورد کودکی که در سنین پایین و در بازی کودکانه و نه از روی عمد.مرتکب این خطا میشود.

یا اعدام او مشکلی از این پدر حل خواهد کرد؟



روزانه ها

۱-زندانی را دارم معاینه میکنم

میگم مشکلت چیه؟

میگه:کاندومهای زانوم پاره شده

دومی میگه:سرم درد میکنه یه شربت سردرد برام بنویس

۲-معایب پزشک زندان بودن

دنبال خونه برای اجاره هستیم رفتیم بنگاه و یه جا معرفی کرده داریم با صاحب خونه دم در حرف میزنیم دوتا موتوری میرسن ۴ تا از آدمهای که به ارازل معروفن پیاده میشن

سلام دکتر .مخلصیم امری باشه درخدمتیم و....

صاحب خونه معلومه ترسیده

میپرسه شما دکتری؟

میگم :بله

میگه اینا دیگه کی بودن؟

میگم من پزشک زندانم اینها هم مدتی مریض های زندان بودن

فورا تا میفهمه پزشکیم کرایه را ۲۵ درصد بالاتر از چیزی که تو بنگاه گذاشته میگه

به شوخی میگم این که رسمش نیست تا فهمیدی پزشکم کرایه را بالا میگی خودت که دیدی براداران ارازل گفتن اگه امری داشته باشی در خدمتیم دکتر