خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

باران پاییزی

چند روزی هست که باز باران با ترانه بر سقف خانه مان می خورد

پی نوشت:

کشته شدن 26 دختر دانش آموز دل هر انسانی را به درد می آورد کاش پایانی بود بر این حوادث جاده ای واین اردوهای بی نتیجه  

پاسخ نامه یک زندانی

این کامنت پاسخ درستی به نامه داده است

این زندانی مشکلش با قرص دایمتیکون حل می شد ولی قرص بلادونا بی پی  می خواست چون نوبت بهداری خودش نبود نامه را به یک زندانی دیگر داده بود تا به دست من برساند و برای دارو بگیرد من هم برایش دایمتیکون نوشتم .

شکل ظاهری بلادونا با کلونازپام تقریبا مشابه هست و زندانی ها به جای قرص خواب به زندانی های جدید قالبش می کنند


گمونم مشکل با قرص نعنا یا زنجبیل حل بشه.

ولی‌ آخه واسه قرص نعنا که این نامه فدایت شوم رو نمینویسه. فکر نکنم مهدی قار‌قار خیلی‌ نگرانِ در رفتنِ بی‌ هوای باد معده باشه. التماس دعا داشته بنده خدا؟
 katbalou

نامه ای دیگر به پزشک زندان

وشاید تنها یادگاران من از زندان این کاغذ های چروکیده هستند

 


دوستان اگر حدس زدن این زندانی چه قرصی احتیاج دارد جایزه دارند


تصویر نامه 

ادامه مطلب ...

بد و بدتر

کلاهبردار یا دزد

دارم بیمارا را ویزیت می کنم اتاق معاینه من زیاد هم خصوصی نیست یعنی ممکنه 2 تا 3 تا زندانی با هم بیان داخل یا علاوه بر زندانی یه سرباز یا مراقب هم تو اتاقه در حالی که من مریض معاینه می کنم ولی معمولا وقتی زندانی مشکل خاصی داره مراقب یا سرباز بیرون میره بعضی زندانی ها هم خودمونی تر هستند به قول خودشون البته با پزشک نه با سرباز و مراقب و مشکلی ندارن 


زندانی اول سارق هست و به طبع معتاد و قرصی و صد درد ودیگه و واسه پول موادش دزدی کرده و....درخواست متادون و قرص شب و...داره 

زندانی بعدی سر و وضع بهتری داره و زبون چرب تر معتاد هم هست و کلاه بردار عده ای آدم بیچاره را سرکیسه کردعه و چک بی محل و.....تحویلش نمیگیرم

با صدای که یکم هم بلندتره میگه :یه دزد معتاد و براش همه چی مینویسید .مگه من دزدم و....

بهش میگم 

یه دزد کاری به اعتماد مردم نداره

تو به مردمی که بهت  اعتماد کردن  خیانت کردی  این خیلی بدتر از کار دزدیه که به خاطر غفلت  به مردم ضرر میزنه 

شما کدام را ترجیح می دهید ؟

داره میباره بارون و تو نیستی

داره میباره بارون و تو نیستی

شده این خونه زندون و تو نیستی

چقدر حسِ بدیه حسِ تنهایی

دارم میشکنم آسون و تو نیستی

دارم میشکنم آسون و تو نیستی

ادامه مطلب ...

تمارض

بعضی از زندانی هاکه آزاد می شوند به مرکز تک اعتیاد من سرمی زنند نه که فکر کنید به خاطر علاقه وافر و سپاس گزاری و... باشه نه

میان مرکز واسه تشکیل پرونده وگرفتن متادون و چه کسی بهتر از دکتر زندان که میدونه اونا تو چه وضعیت اسفناک اقتصادی و...هستند .

پذیرش مرکز هم به قیافه و شکل ونوع مراجعه اینها عادت کرده تا یه آدم حفن میاد تو میگه با دکتر کار داری؟

دیروز یکی از این بنده خداها اومده بود مرکز البته ظاهرش مرتب واصلا قابل مقایسه با زندان نبود 

گفتم:چیکار میکنی؟

گفت:یه کار پیدا کردم دیگه قراره خلاف نکنم

نگاش میکنم

میگه:دکتر تمارض نمیکنم اینجوری نگاه نکن 

میگم:خدا کنه

میگم:چطوی اینجا را پیدا کردی؟

میگه با بابام همه مرکزا رفتیم و پرسیدیم از ظهر تا حالا داریم راه می ریم

میگم:مگه مصرف میکنی؟

میگه:با اجازه

میگم:چقدر بچه خوبی شدی اجازه هم میگیری

میگم:خوب یکی از این مرکزا پرونده تشکیل میدادی اینقد هم پیرمرد (باباش)نمی چرخوندی توشهر

میگه:دکتر نمی شد پذیرش نمی کنند هزینه را باید کامل میدادی 

باباش میگه :دکتر من دیگه خسته شدم از دستش  هر بار که میره زندان داغون تر وبدتر بر میگرده 


میگه:دکتر یه بار نجاتمون دادی حالا هم کمک کن(یه بار تو زندان دچار مسمومیت با متادون شده بود)

پرونده واسش تشکیل میدیم با تخفیف  وپرداخت هزینه آخر ماه و به این امید که کمکی به درمانش بشه



مثبتی ها

تا به حال شده دارید تو خیابان راه میرید و یه باره حواستون به صحبت های پشت سریتون جلب میشه و ناخوداآگاه و یا از روی کنجکاوی در حالی که به راههتون ادامه می دید سخت مشغول گوش دادن به صحبت های اونا بشید .

چند روز پیش توی خیابون داشتم می رفتم که صحبت های آدم های پشت سرم که یه زن و شوهر بودند با یه بچه و تو عالم خودشون حرف می زدنند جلب شد و من در حالی که به حرف های اونا که گاهی برام آشنا میزد گوش می دادم

مرد:این همونه

زن:خودشه

مرد:آره

زن:فحشش میدادی؟

مرد:نمی شد که

زن:تو دلت فحشش میدادی

مرد:دادم

زن:خیلی نامرده

مرد :نه خیلی

زن:قرص هم برات نوشت؟

مرد:میگفت هیچیت نیست

به اینجای مکالمه که رسید و اسم قرص و..به وسط اومد نا خوداگاه حواسم بیشتر جمع شد هر چی باشه قرص و دوا به ما مربوط میشه

زن:چرا ننوشت

مرد:ننوشت دیگه

زن:خودشه

مرد:شاید

کمی قدم هایم را آرام کردم که زن و مرد بهم رسیدن

مرد:سلام دکتر منو میشناسی؟

من:شما......

مرد:زندان بودم

زن:گفتی بودی شوهرم هیچیش نیست؟

من:یادم اومد  آزاد شدی؟

زن:چرا شوهرمو زندون کردی؟چرا گفتی هیچیش نیست

من:آزادش کردم کی من زندونش کردم

بعد از کمی صحبت مرد و زن می روند


مثبتی ها گروهی از زندانی های مواد هستند که مقدار خیلی کمی مواد مخدر همراه با تست مثبت اعتیاد دارند و اینها به زندان می آیند تا جریمه و یک ماه زندان را بگذرانند و چون اکثرا پول ندارند یک ماه تبدیل به دو تا سه ماه می شود و اینها اکثرا دچار بیماری و..هستند.

این مرده که بیمار اعصاب و روان بود هم جزو این دسته بود که روز اولی که تو ورودی ها معاینه شد مدعی بود که سه نوع سرطان داره که بعد که ازش خواستیم مدرک ارائه بده نسخه های چند متخصص اعصاب و روان و بستری و شوک و...داشت و بعد  با نامه به رئیس و قاضی و....و شرح بیماری و...آزاد شد

تو ولایت ما یه رسمی هست که مردای که مشکل اعصاب و روان دارند و به اصطلاح عامیانه دیوانه هستند را زن می دهند تا عاقل شوند -البته کسی منکر قدرت خانم ها و توانایی آنها نیست هر چند امروزه این بعد از قدرت خانم ها که قادرند یک مرد عاقل را در زمان کوتاه به یک دیوانه تبدیل کنند نمود بیشتری دارد-و این رسم نه تنها کسی را عاقل نکرده خود باعث معضلات بسیاری می شود 




قرص دیندار

این معتادای زندان در بدو ورودشون برای مجاب کردن پزشک برای نوشتن قرص اعصاب و....شیوه ها وترفندهای جدیدی هر روز رو می کنند 

اول اینکه زود در مورد اخلاق پزشک زندان واینکه چی باید بگی و ...زود اطاعات جمع می کنند

و در فرصت مناسب به رخ می کشند

نمونه های از این رفتارها :

زندانی:دکتر من میدونم شما با دروغ مشکل داری من راست وحسینی مریض اعصاب و..نیستم ولی بیرون فرص می خودم الانم اعصابم داغونه تازه اومدم زندان تا عادت کنیم اگه ممکنه قرص برام بنویس

ابداع اصطلاحات عجیب:قرص دین دار

زندانی(امروز دیدم این ندانی را):دکتر من بیمار اعصابم

من:خوب چه داروی مصرف میکنی؟

زندانی:قرص دین دار

من:قرص دیندار؟مگه قرص بی دینم داریم

زندانی:نه اسمش یادم نیست آخه حواس ندارم ولی دین داشت تو اسمش

به راحتی میشه حدس زد که چی میخواد(کلوندین) ولی من هم خودمو متعجب نشون میدم قرص دین دار؟آها رانیتیدین بوده

زندانی:نه این نبود

من:سایمیتدین بوده

زندانی:نه اینم نبود

من:دیگه بقیه قرص ها بی دینند نداریم دیگه

زندانی:پس کلوندین چی؟

گروه پام(دیازپام-کلونازپام-اگزازپام-لورازپام-)

زندانی ها گاهی برای اینکه این تصور را ایجاد کنند که همه قرص ها ا می شناسند واکثرا با لحنی لاتی و آمیخته با طنز می گویند:

دکتر آگه ممکنه یه پام واسم بنویس 

من:کدومشومصرف می کنی؟

زندانی:آسیاب ما همه چی خرد میکنه 

عین الله

اسمش عین الله است اما نه باقر زاده

سالهاست زندان است این عین الله درگروه زندانیها ی قرار میگیرد که به دلیل حبس طولانی وناامیدی از آزادی تن به حبس خواب می دهند  یعنی تا می توانند از قرص های آرام بخش و اعصاب استفاده می کنند و این استفاده بی رویه از  این داروها خود باعث یک چرخه معیوب می شود که هر روز بر تعداد این دارو ها اضافه می کنن و عوارض مصرف این داروها ظاهر می شود و فرد به سمتی میرود که   مدام در حال خواب است و پرخاشگر می شود و به ظاهر خود نمی رسد  .عین الله هم   از آن قرصی های معروف است

امروز به بهداری آمده بود  

می گوییم عین الله بگو چه مشکلی داری؟

میگه:قرصام کمه دکتر

میگم:نه اسم قرص نیار کافی هستند

میگه:نه کم هستند خوابم نمی بره اعصابم بهم میریزه

وکیل بند میگه عین الله همش تو چرته و قاطیه 

میگم:عین الله امروز چند شنبه است(پنج شنبه بود)

عین الله:یک شنبه

من:چه ماهیه؟

عین الله:ماه نمیدونم

چه فصلیه عین الله؟

عین الله:زمستون

من:چرا؟

عین الله:چون سرد شده

من:عین الله حالت خرابه باید بفرستیم روانپزشک ببیندت

عین الله:نه من که درست میگم یه سوال دیگه بپرس دکتر

من:رئیس جمهور کیه؟

عین الله:احمدی نژاد

من:چه عجب اینو بلدی

عین الله:مگه میشه آدم کسی که دهن مملکتشو سرویس کرده یادش بره

من:


فراموشی

نامش مصیب است با آن قد و هیکل می توانست یکی از ستاره های NBAباشد یا حداقل تو تیم بسکتبال و یا والیبال بازی کنه بیش از دو متر قد دارد برای آمدن به بهداری مجبور می شود سرش را خم کند .به جرم مواد زندان است و چندسالی است که اینجا است سال پیش بود که به خاطر بیماری قلبی به بیمارستان رفت و عمل قلب شد و مدتی مرخصی بود و برگشت بار اول که برگشته بود خوشحال و خندان به بهداری آمد و ماجرای عمل قلبش را تعریف کرد پرسیدم خوب مصیب این مدت که بیرون بودی چی مصرف می کردی؟

می گوید: با اجازه شما تریاک

میگم: ای بابا با این قلب خراب ؟

میگه نه دکتر واسه قلب خوبه بعدشم آدم تا آزاده باید استفاده کنه اینجا که فایده نداره

...اول این هفته دوباره به بهداری آمد می پرسم مشکلت چیه مصیب؟

میگه:فراموشی گرفتم هیشکی را یادم نمیاد

میگم:جدی

میگه به جون خودم دکتر؟

میگم:پس منو که یادت اومد

میگه:نه

میگم:پس از کجا میدونی من دکترم؟

میگه:خوب واسه سینما که ما را نیوردند.اوردن بهداری و شما هم که لباست فرق میکنه و ریشم نداری پس دکتری دیگه مگه کسی هم شلوار لی می پوشه تو زندان؟

میگم:اینم یه حرفی؟حالا چند روز فراموشی گرفتی؟

میگه :یه هفته و خدا شاهده اصلا زن و بچه ام را هم نمی شناسم اصلا اسمشونم یادم نیست

میگم:باشه دارو واست می نویسم متخصص هم می بیندت






بدون شرح

هیچ وقت به چشم یک مجرم خطرناک و....به زندانیان نگاه نکردم و همیشه برایم بیمار بودند

نامه های آنها گواه همه چیز است

و شما دوست عزیز علی

می دانم از چه سخن می گویی و می دانم که خیلی ها اینگونه هستند

ولی من نبوده ام



تاریخ ارسال جمعه 24 شهریور ماه سال 1391 ساعت 23:15
ارسال کننده ali  <           yahoo.com>
عنوان نامه salam
متن نامه همیشه تو راه بهداری تو کریدور به نگاه مشکوک یکی عین تو فکر میکردم یه ادمی از یه جنس دیگه یه بیرونی یه از ما بهترون که انگار پاکه پاکه اره انگار تنها ماییم که ناپاکیم یه بارم از چشم ما به خودت نگاه کن تا حالا امپول اب مقطر خورده زیر پوستت

پی نوشت:

لذت شنیدن این ترانه با صدای بلند دم در زندان وصف ناشدنی است

ادامه مطلب ...

پریا آی پریا

گاهی زندانیان از عبارات و اصطلاحاتی برای بیان درد و بیماریشون استفاده می کنند که آدم نمی دونه بخنده تعجب کنه جیغ بزنه 

من اکثر زندانی های قدیمی تر  اینجا را دیگر می شناسم و حتی مشکل و درد و داروی که باید برای آنها تجویز کنم مگر اینکه مشکل جدیدی داشته باشند .

گرگ زاده یکی از آنها است زندانی قدیمی و به قول خودش سابقه من تو زندان از همه این کارمند ها هم بیشتر است ماهی یک بار می آید بهداری تا قیافه اش پیداد می شود من نسخه اش را نوشتم که شامل بروفن-رانیتیدین-ویتامین سی-آ.اس آ.می باشد م یآید داخل .می گوید دکتر پروفیلشم نوشتی ؟می گویم گرگ زاده صد هزار بار برفن 

این زندانیان جدیدالورود گاها در بدو ورود افسانه بافی های برای گرفتن قرص می کنند که مغز آدم دچار هنگ می شود 

نمونه اول:

زندانی با گردنی کج و قیاففه ای مظلوم وارد می شود 

من:مشکلت چیه؟

زندانی:شب پریا اذیتم می کنند 

من:پریا؟پریا دیگه کیه؟

زندانی:پریا 

من:اینجا زندان مردانه پریا کجا بوده

زندانی:نه به خدا پریا

من:تو خواب اینجور می شی.احساس خفگی می کنی؟

زندانی:آره

من:به خاطر استرس و اضطرابه

زندانی:نه پریا هستند خودم می دونم

من:ای بابا .بعد چی میشه

زندانی:بقیه بیدارم می کنند دعا می خونن برام تا پریا برن

من:منظورت جن هست؟

زندانی :جن نه ملائکه هستند

من:ملائکه که کسیو اذیت نمیکنن قبل خواب بسم الله بگو و بخواب (درمان بهتری به ذهنم نرسید)

زندانی:حالا قرص برام نمی نویسی؟

من:



جمعه ای دیگر

باز جمعه و باز من شیفتم 

خوب فعلا که خبری از مریض نیست تا ملت یه چرتی بزنند و یا از تفریح برگردن ساعت 5-6 میشه که بعد یادی از ما بکنند .در نتیجه ما هم از وقت استفاده کرده و می نویسیم

پاراالمپیک:

من یه حس خیلی خاصی به این دوره از بازی های پاراالمپیک دارم وقتی ورزشگاهها را نشون میده که اندازه بازی های المپیک تماشاگر تو سالن ها هست و با چه شوری این ورزشکار ها  را تشویق می کنند باز هم تفاوت جهان سوم و اول برام پر معنی تر میشه ولی واقعا تلاش انسانهای که یک محدودیت و یا معلولیت جسمی دارند ولی اجازه نمی دهند که این محدودیت اونا را از صحنه روزگار کنار بزنه واقعا ستودنی است


درس خواندن با اعمال شاقه

امسال مجددا تصمیم به شرکت تو آزمون دستیاری گرفتم  .خوب از مهرماه کار ها را سبک تر می کنیم که یکم بیشتر درس بخونم منتها تو همین یکی دوماه که نیت شروع کردن درس خواندن را هم کرده ایم ماجراهای با دخترک داریم .روزها تا از سر کار می آیم که منتظر نشسته تا بابا بیایید بعد هم که بابا به قصد درس خواندن به اتاقش می رود دخترک پشت در می آیید و آنقدر بابا بابا می کند و به در می کوبد که بی خیال درس می شویم.صبح ها زود ساعت 7 صبح بالای سر بابا نشسته و آنقدر بابا بابا می کند و موهای بابا را می کند که بابا را بیدار کندو از هر فرصتی برای حمله به کتاب و جزوه نمی گذردفعلا 

بفرما یه پک چای بزن

روزی که دندانپزشک زندان رفت از اون روز دیگه خبری از دندانپزشک ثابت نشد که نشد 

کار دندانپزشکی تو زندان واقعا کار سختیه و دل شیر می خواد بخواهی این همه آدم ایدز و هپاتیتی ومعتاد را ببینی و دندوناشونو درست کنی .خیلی وحشتناکه هر لحظه امکان خطر هست .تازه با این یونیت در پیت زندان و وسایل استریل در به داغونش

 چند بار چند تا دندانپزشک یکی دو روزی اومدن و سیل مریض و امکانات و پول دادن زندان را که دیدن دیگه خبری ازشون نشد حتی حاضر نشدند بیان دستمزد چند روز کارشونو بگیرن .

و این تنها نتیجه ای که داره اینه که من هر روز تعداد کثیری بیمار با مشکلات دندان باید ببینم و چون اکثر اینها نیاز به کشیدن یا ترمیم دندان دارن با دارو حل نمی شه شیطونه میگه برم دوباره کنکور بدم دندنو پزشکی بخونم ولی مشکل اینه که بعد 7 سال دیگه خبری از این بنده خداها و دندوناشون نیست .ولی اگه شما یه دندون پزشکی که بخواد ایثار و مجاهدت کنه سراغ دارین شمارشو بدین  باهاش تماس بگیریم 

بفرمائید چای بکشید

حتما توی اخبار می شنوید که فلان کشور و کشیدن سیگار را توی امکان عمومی -رستورانها و...ممنوع کرده و هر روز بر شمار این کشورها اضافه میشه .خوب چی ما از بقیه مگه کمتر تازه ما که از همه بهتریم .نیستیم؟

کشیدن سیگار توی زندان ممنوع شده .کار خوبیه.منتها مشکل اینجاست که وقتی شما عده ای را به خاطر جرم ها و خلاف های که سیگار پیششون ثواب اکبره میگیرید و میندازید زندان ااول اینکه زیاد ناراحت نمی شن چون به جای سیگار چیزای دیگه مصرف می کنند و قاچاق سیگار و خرید و فروش قاچاق سیگار هم میشه یه تجارت پر سود دیگه واسه بعضی هاشون و یه عده دیگه هم دست به یه ابتکار دیگه میزنن.البته اگه دولت و جشنواره خوارزمی یکم توجه کنه میتونه هم به ثبت برسونه این اختراع را هم کشاورزان چای کار شمال که به خاطر هجوم چای خارجی در خطر نابودی هستند را نجات بده

این زندانیان ما اول چای خشک را دم می کنند و چای میخورن بعد تفاله های چای را خشک می کنند و به جای سیگار میکشنن احتمالا اولای مصرف یکم اذیت کننده دودش چون شمار زیادی مریض دارم که گلوشون میسوزه و سرفه خشک دارن

نامه ای دیگر به پزشک زندان

همیشه این نامه ها دردناک نیست

پی نوشت:

اصل متن این نامه که دوستان از خواندنش عاجز بودن



1-دندان درد چرک خشک کن  و بروفن

2-پا درد و دست درد

3-سرد شدن سر و پیشونیو عرق کردن

ترک خشکی دست و پاشنه پا

قرص معده

نامه ای به پزشک زندان

من که جز تو کسی را ندارم

جمعه

جمعه عصر شیفت بودم .عوض کردم گفتم صبح میرم شیفت هم زودتر تموم میشه (من معتقدم صبح های جمعه همیشه زودتر از عصرای جمعه میگذره)هم عصر با خیال راحت اگه دخترک بزاره می شینیم دربی را می بینیم.

دیشب عروسی دعوت بودیم از اون عروس یها که تا میان شام بدن جون آدم در میاد تصور کن تازه ساعت 12/30 بخوای شام بخوری

ساعت 1/20 بامداد رسیدم خونه .ای بابا  ال کلاسیکو -رئال و بارسلون.خوب نمیشه که ندید .به سلامتی ساعت 3 صبح.حساب کتاب می کنم اگه 7/30 دقیقه بلند بشم میتونم 8 سر کار باشم .


ساعت 7/30 بیدار می شم و ساعت 8 سر کارم دعا می کنم امروز خبری از مریض حداقل تا ساعت 10 و 11 نباشه که 8/20 سر و کله اولین مریض پیدا میشه

دکتر دیشب عروسی بودیم وشام دیر دادن و معد درد و....

میگم :نمی شه تا 11 صبح میخوابیدی بعد میومدی درمانگاه؟


مریض بعدی پسری جوان با چندتا دوست که دیشب عروسی بودیم و ......

من:خوب برادر من کمتر می خوردید


الان ساعت 1 بعداز ظهره یک ساعت دیگه باید اینجا باشم 

بزار خوب کری ها را واسه پرسپولیسی ها بخونم که اگه استقلال باخت حداقل کری خونده باشیم

پی نوشت:

1-استقلال به طرز وحشتناکی پرسپولیس را میبرد هر چه با شد امیر قلعه نوعی با دستان پشت پرده و خواست خدا و...مربی ما می باشد

2-سپاس از همه دوستان به مناسبت پیامهایشان برای روز پزشک و تولد دخترکم قدردانتان هستم

3-دوستانی که دستی در نگهداری حیوان خانگی دارند برای دخترکم چه حیوان خانگی را توصیه و پیشنهاد می دهند بگیرم(دخترم به شدت حیوانات خانگی را دوست دارد .خانه دوستانی که حیوان خانگی گربه سگ و خرگوش داشتند رفته ایم دخترکم ساعتها با این حیوانات بازی می کرد)


روز پزشک مبارک

 روز پزشک بر تمام همکارانم و پزشکان این سرزمین که خالصانه برای تسکین دردهای این مردمان زحمت می کشند مبارک

از دیشب سیل پیامک به سویمان سرازیر شده و من قدردان فرستندگان که گاه پزشک هم نیستند هستم

و سپاس ویژه از خوانندگان وبلاگم

البته من عادت دارم ولی امروز تو زندان هیچ کس از زندانی گرفته تا بقیه  به روی مبارک نیاورد که امرو روز پزشکه

عید فطر مبارک

در مورد ماه رمضان و زندان نوشتم منتها یه حادثه جالبی رخ داد که گفتم بزار یه کمی از زلزله آذربایجان بگذره براتون بنویسم

آخر راهروی بهداری زندان دفتر مشاوره زندان و  مشاوران زندان هستند که آنقدر ساکت و بی صدا هستند که معمولا من متوجه حضور یا عدم حضورشون نمی شم

هفته قبل بود من تو اتاق پذیرش نشسته بودم که معاون زندان آمد و رفت به اتاق مشاوره من مشغول مریض دیدن بودم که صدای شکستن شیشه شنیدم و معاون زندان با چهره ای برافروخته و عصبی مقابل در پذیرش بهداری ظاهر شد

میگم چی شده حاج آقا؟

میگه:اصلا مراعات نمیکنن تو این ماه مبارک زهره ماری میخورند؟

من:زهره ماری تو زندان تو ماه رمضان؟ایول عجب جراتی دارند این مشاوران ما

معاون زندان:دکتر شوخی نکن ما را گرفتی؟

من:نه به خدا

معاون:زهر ماری که نه چای میخوردند

من:چای ؟؟؟؟؟؟؟//

در این هنگام مشاور که از شوک خارج شده بود از اتاقش خارج شد پرسنل بهداری هم آمده بودند

مشاور که قافیه را باخته بود برای جبران صداشوبالا برد و خطاب به من میگه:

حاج آقا تا دیروز که هر ساعت اتاق ما افتادهبودی وچایمیخوردی و غذا ماه رمضون نبود و اشکالی نداشت حالا میایی جلوی پرسنل من لیوان میشکنی

معاون که حسابی جا خورده بود گفت:من عذر شرعی داشتم دکتر گفته بود روزه نگیرم

امر به معروف کردم

مشاور:تو اصلا دیدی کسی چای بخوره بعد امر به معروفش میکنی؟

معاون:لیوان داغ بود معلوم بود توش چای خوردن

مشاور:واسه ما فیلم بایزی نکن میرم من پیش رئیس و میگم چی شده

معاون:برو هر غلطی میخوایی بکن

من  دارم به زور  خودمو کنترول میکنم که از خنده نترکم

پرستارمون میگه این ایمانشون منو کشته و امر به معروفشون


پی نوشت:دخترکم یک ساله شد 



باز هم زلزله

خدایا

این سرزمین تاب تحمل این همه درد را ندارد
باز زلزله
باز ویرانی
بازکودکی گریان و تنها
و پدرو مادری به دنبال عزیزی سرگردان
دوباره خاطرات یک سال بم و زلزله بم و چادر و کانکس ...قطع آب و برق
مردمی افسرده و بهشت زهرای بم
ارگ ویران
و مردمی که هنوز باور نمی کردند  فقط یک  لحظه بود که اینهمه ویرانی و مرگ آفرید