خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

قصه بم ۵

سلامی دوباره

عید نوروز ۱۳۸۴ من هفته اول باید بم میبودم و شیفت بودم.عید عجیبی بود .روز عید به ارگ بم رفتیم و بهشت زهرای بم .

هفته اول و گذروندیم و روز ۷ فروردین به کرمان رفتم که از اونجا به اصفهان برم.و از شانس من هم اتوبوس نبود یا همه رزرو و پر بودند تا ۱۱ شب صبر کردیم و آخرش هم تو بوفه نشستیم و تا اصفهان آمدیم.ترمینال کرمان هم پر از گدا و معتادان بود که دست از سر مسافران بر نمیداشتند و یکی از اینها یه زن بود با یه بچه کوچولو که توی همه اتوبوس ها یه سر میزد و میگفت بچه ام تب داره و پول میگرفت و تو این یک سالی که من اونجا میرفتم حتی بیماری بچه را هم عوض نمیکرد و همش میگفت که تب داره.یکی دیگه شو میومد و می گفت پولت تو جیب دکترا نره کمک کنید و یا اینکه گیر دکتر نیفتی کمک کن.

کرمان شهر قشنگی هست مخصوصا بازار و بناهای تاریخیش و باغ زیبای شازده در ماهان و از همه مهمتر کلمپه های کرمان.

بعد از تعطیلات دوباره به بم برگشتم .منتها اینبار خسته تر و بیشتر روزهها ارزو میکردم کاش زودتر تمام میشد و میرفتم از اینجا .جدا از خرابی ها و انبوه آدمهای بیچاره و مهاجران و کارگرها که شهر را پر کرده بودند .گرمای هوا هم بود که اوضاع را سخت تر میکرد.قطع اب و برق کانکس ها هم قصه هر روز بود.

اردیبهشت و خرداد را گذراندیم و منتظر گرمای وحشتناک تیر و مرداد شدیم تا هم زمان با گرمای خرما پزان ماهم مثل خرمای معرف بم بپزیم.

ارگ جدید در ۱۰ کیلومتری بم واقع شده و مجموعه بی نظیر تفریحی داره و البته گران .و جالبی اینجا بود توی زلزله حتی یک آجر از انجا خراب نشده بود .اگه به بم رفتید حتما یه سر بنید و از رستورانها.فست فودها-دریاچه مصنوعی-استخر شنا-پیست سوارکاری و دوچرخه و اسکیتش دیدن کنید.

روزها گذشت من شاهد گرمای خرما پزان بم بودم و شاهد به بار نشستن نخل های بم که نوید زنده بودن شهر بم را میداد و آغازی دوباره از زندگی.زندگی بر ویرانهه و تحمل درد دوری عزیزان .این نکته که گذر زمان حتی بر سخت ترین دردها هم میتواند مرهم باشد و تجربه یک سال زندگی در خرابه و ویرانه در کنار مردمانی زجر دیده .شاید دیگر تکرار نشود.ولی بم و مردمانش همیشه در ذهنم باقی میماند.

پی نوشت

۱-نه از بادمجان بم و نه پرتقال بم من چیزی ندیدم

۲-امسال اخرین سالی هست که امتحان رزیدنتی میدم.دعا کنید

3- کسی میتونه درمورد مهاجرت به استرالیا یا دانمارک واسه پزشکا کمک کنه


قصه بم ۴

سلامی دوباره

دی ماه ۱۳۸۴ بود که من رسمان کار خود را به عنوان پزشک در شهر بم و درمانگاه بروات شروع کرده بودم .درمانگاه بروات در یک ساختمان نیمه مخروبه بود که در زلزله بیشتر دچار ترک های زیاد شده بود و تخریب نشده بود و از این ساختمان به عنوان درمانگاه استفاده شد که تا آن موقع ادامه داشت.از نظر امکانات در حد صفر بود چند تا اتاق که شامل اتاق پزشک و داروخانه و تزریقات بود .موسسه خیره العمار هم در این ساختمان بود و به نوعی داروهای درمانگاه را تامین میکرد.هر روز صد ها مریض داشتیم .هم ویزیت و هم دارو و هم تزریقات رایگان بود که باعث هجوم بیماران وغیر بیماران میشد.شهر بم و اطراف بین استان های مختلف تقسیم شده بود که کار بازسازی را انجام دهند.و موسسات و کشورهای خارجی هم کارهای عمرانی میکردند.از جمله:

۱-بازسازی قنات نخلستانهای بم

۲-ساخت ورزشگاه بم که توسط آلمانی ها انجام میشد

۳-خانه های پیش ساخته کره ای

۴-درمانگاه ایرانیان مقیم آمریکا و....

و نکنه جالب این بود که خارجی ها برعکس زلزله رودبار خودشان کار ساخت و نظارت را انجام میدادند و این نبود که فقط کمک مالی باشد.یک موسسه زلانده نو بود که درمانگاه میساخت و حتی کارگر ها را هم خودشان آورده بودند.و سوئ استفاده از کمک ها و....خیلی مسائل دیگری بود که همه شنیدند و میدانند

-زلزله بم در ایام تعطیلات کریسمس بود و حضور آن همه آدم انسان دوست که تعطیلات خود را رها کرده بودند و به جای میرفتند که فقط انسانیت بود که زبان مشترک بود اوج این انسان دوستی را در نظرم تجلی میکند

دکتر رجایی که با ما در درمانگاه بروات همکار بود و پزشک موسسه العمار هم بود تعریف میکرد که چند روز بعد از زلزله .امدادگران خارجی را دیده بود که مشغول تمیز کردن خیابان بودند و وقتی سوال کرده بود که چرا این کار را میکنید .گفته بودند که باید زندگی را از نو آغاز کرد.

-یک خانواده ایرانی ةامانی بودند که مدتی که من بم بودند برای کار های مشاوره ای به بم آمده بودند و در کانکس های ما اسکان داده شده بودند به همراه دو تا بچه ۱۲ و ۱۰ سالشون((ماه منیر و شاهین))و چند دوست آلمانیشون .اینها صبح زود به محل کارشان میرفتند تا غروب و حتی یک بار از کانکس ها -قطع آب و برق و غذا من ندیدم گله کنند و فقط و فقط به فکر کار و رسالت انسان دوستانه خود بودند.

استاد شجریان و بم:

شاید کسی نباشد که کنسرت هم نوا با بم استاد را نشنیده باشد.استاد شجریان سنگ بنای ساخت باغ هنر بم را بنا نهاد .البته الان نمیدانم این باغ به کجا کشید.ساخته شد و یا نه.

شهرام ناظری:

استاد ناظری هم جهت همرایی با مردم بم به شهر بم آمد و یک کنسرت اجرا کرد گرچه قطع برق و نبود امکانات کیفیت کارش را کم کرده بود و فریاد های گروه کثیری از مهاجران و کارگرهها که مدام درخواست بندری خواندن میکردند جالب بود ولی این سخن استاد که هیچ دوربینی مخصوصان صدا و سیما حق ظبط و استفاده از این برنامه را ندارد .چون من فقط برای مردم بم میخوانم در خاطرم هنوز زنده است

-دی و بهمن به سرعت در حال گذشتن بود و سرمای کویری بم رو به گرمی میرفت و من به کار در آن شرایط عادت کرده بودم و ۳ هفته بم بودم و یک هفته به مرخصی میرفتم و اگر با اتوبوس های زاهدان میرفتیم به سمت اصفهان((ترمینال بم هنوز کار نمیکرد))تا اصفهان بارها و بارها اتوبوس متوقف میشد و در ایست های بازرسی مورد جستجو قرار میگرفت و یکی از شیوه جالب و تا حدودی خنده دار نیروهای پاسگاه برای کشف مواد مخدر این بود که دست روی قلب مسافر ها میگذاشتند که ببیند چه کسی قلبش تند تر میزند تا خودش و وسایلش را تفتیش کنند.

اسفند تمام شد و عید و بهار در راه بود و از شانس من ۷ روز اول را باید بم شیفت می ایستادم و خود تصور کن عید نوروز را در کوچه پس کوچه و خیابان های ویران بم را در یک کانکس ۶ متری باید بگذرانی .دومین عید بعد زلزله بود و این بار مردم بیشتر از شوک خارج شده بودند و همه ((البته ساکنان اصلی و بازماندگان واقعی بم))را در بهشت زهرای بم و در کنار خیل عظیم رفتگان بودند.و تازه تبلیغات انتخابات ریسس جمهوری داشت جدی میشد و هنوز من این شعار را که آن موقع با رنگ سبز بر دیوارهای بهشت زهرای بم نوشته بودند در خاطرم هست .البته شاید الان رنگش را عوض کرده باشند که این بنا هدیه شهردار تهران دکتر...به مردم بم است.عید را تا ۷ فروردین بم بودم.و ۷ تا ۱۵ فروردین خانه.

-غیر از گرم شدن روز به روز هوا در بم و سیل بیماران ویزیت هر روز اتفاق خاصی در بم رخ نمیداد

و این ماجرا ادامه داشت.....

پی نوشت:

۱-پدر و مادر ساعت ۳ شب بچه شون آوردن که تب شدید داره و بستریش کنید.تبشو اندازه میگیرم ۳۷ درجه و مشکل خاصی نداره و عصر هم پیش دکتر بوده و دارو میخوره .میگم تب نداره و نیاز به بستری نداره باباش میگه تب داره من گذاشتمش جلو موتور تا تو راه خنک بشه باید بستریش کنید این حالش خیلی خرابه

۲-مرده آمده برا تزریق آمپول .میگه دکتر آمپول زن مرد ندارید.روم نمیشه بگم زنا برام بزنن

۳-یک زندانی داریم با یه ماجرای عجیب.خروس اینها که بغل بچه اش بوده نوک میزنه تو چشم بچه همسایه و منجر به آسب چشمش میشه و قاضی پدر بچه را محکوم به پرداخت ۲۲ میلیون غرامت به پدر بچه همسایه که چشمش توسط خروس اینها آسیب دیده میکنه و چون در این حین پدره میمیره مادره را آوردن زندان تا پول را پرداخت کنه

۴-دیشب شیفت بود پیرمرده ساعت ۱۲ شب آمده میگم مشکلتون چیه ؟میگه از حموم رفتن افتادم.بهش میگم خوب به بچه ها بگو تا ببرندت حموم .نگاه غضب آلودی میکنه.زود ماجرا دستم میاد منتها یادم .((از ناتوانی جنسی طرف رنج میبرد))


قصه بم 3

سلام دوباره

سالگرد زلزله شهر بم تعطیل بود و همه تو بهشت زهرای بم بودند و یه چیز جالب هم شعار نویسی روی ماشین ها بود که هر کسی یه چیزی نوشته بود از یاد بچه ها -پدر مادر-و....و توی شهر خیلی به چشم می آمد.همه که در جریان هستید ما ایرانی ها منتظریم تا یه حادثه رخ بده و همه می شینیم و یه علت می سازسم و این به این دلیله که هیچ وقت مسئولان یا کسایی که باید توضیح بدن حرف نمیزنند و در مورد زلزله بم که شاید زیاد شنیدید که میگفتند انفجار اتمی-بمباران شهر-ازمایش هسته ای و.....علت زلزله بوده و هیچ کس من نشنیدم که بیاد به این شایعات جواب بده و...ویه علت دیگه که مذهبی بود که چون مردم بم آدم های خوبی نبودند زلزله شده و....یه روایت دیگه بود که یکی از امامان ضامن شده که زلزله بیشتر گسترش پیدا نکنه. و...و ارگ ویران شده بم تو سالگرد زلزله به ارگ بم رفتیم و صحنه تاثر برانگیزی بود بزرگترین بنای خشتی جهان تبدیل به تلی خاک شده بود از آن همه عظمت شکوه فقط دیوار هایی مانده بود((خوشبختانه یونسکو و چندین گروه از کشورهای مختلف بازساری بنا را آغاز کرده بودند)).اردوگاههای موقت که کشورهای مختلف و کشور خودمان تاسیس کرده بود هنوز پر ار ادم بود که بعد زلزله به بم هجوم آورده بودند و الان هم حاضر به ترک آنجا نبودند.در بقیه شهر هنوز ویرانه بم ساخت و ساز آغاز شده بود ولی هنوز هم خیلی ها در کانکس یا چادرهایی که در ویرانه باقی مانده از کاشانه شان برپا بود زندگی میکردند و به عبارتی مهمترین مشکل ومسئله که بعد هر حادثه طبیعی رخ میدهد مشکلات روحی و روانی هست که در این مورد هیچ کاری نمیشد.شما خودتان را بزارید به جای آدمهای که در یک شب و فقط یه شب خانه و کاشانه فرزند و همسر و پدر و مادر را از دست میدهند آیا این فرد انگیزه ای برای  ساخت و ساز دارد.آیا نباید قبل از هر کاری با اسفاده از روانشناسان و افراد مجرب اول این مشکلات عظیم روحی را از بین برد؟

من در درمانگاه بروات مشغول به کار شدیم درمانگاهی که در یک ساختمان نیمه ویرانه بر پا بود ویزیت بیماران و دارو رایگان بود و این باعث شده بود در روز صدها بیمار یا بیمار نما را ویزیت کنیم و تعدادی بودند که از صبح تا شب کارشان مراجعه به درمانگاههای مختلف شهر بود و گفتن داروی رایگان و فروش آن در شهر بم یا اطراف.اما پرسنل بهداری از انسانهای شریف و زحمتکش بم بودند و با اینکه خودشان در زلزله هر کدام عزیزی را از دست داده بودند ولی عاشقانه در این یک سال به مردم خدمت میکردند.دی ماه بود و شب های سرد کویری و روزهای گرم بارندگی هم که خبری نبود و من هر روز صبح از بم به برواتن میرفتیم و عصر هم 2 ساعت دوباره میرفتم

شهر پر شده بود از کارگرهای ساختمان.مهاجرین معتادها و...و خیلی های که بعد زلزله به بم آمده بودند و ماندگار شده بودند .فرانسوی ها بعد زلزله قول ساخت یک بیمارستان را داده بودند که همزمان با سالگرد زلزله بیمارستان 96 تختی  پاستور را با امکانات پیشرفته تحویل دادند و تنها نشانی که از خود گذاشتند همان نام پاستور بود که بر بیمارستان نهادند

پی نوشت:

1-فکر میکنم حوصله شما سر میره سعی میکنم خلاصه تر بنویسم

2-دیشب شیفت بودم خوب نبود مریض زیاد داشتیم

3-یه پیرزنه آمده میگه میخوام نوار قلب بگیرم .میگم برو بگیر .میگه آخه باید دکتر بنویسه.میپرسم الان قلبت درد میکنه؟میگه نه.میگم سابقه بیماری یا سکته قلبی داری ؟میگه نه و میگه یه آزمایش قندم میخوام.میگم مادرجون وقتی علامتی نداری نیاز به گرفتن نوار و آزمایش نیست میگه من مادر پرسنل همینجا هستم یه شب درمیون میام میگریم یه بار چیزیم نباشه((واسه پرسنل و پدر و مادرشون نوار قلب و ویزیت دکتر رایگانه)) تو دکترای اینجا فقط شما هستید که نمی نویسید و هی سوال میکنید

4-ساعت 12 شبه خانمه آمده میگه روز به خیر دکتر من عادت به پنی سیلین و دگزا دارم چون سرماخوردگیم علائمش از آخر شروع میشه و بعد میاد اول برام بنوسید بزنم .نگاش میکنم .میگه از بس سرماخوردگیم شدیده روز و شب و قاطی کردم

5-از زندانیایی جدیدی که میان زندان تست هم واسه شیشه و هم حشیش و هم تریاک و ترکیباتش میگیریم یه نفر بود هر سه تا مثبت بود .بهش گفتم چیزی دیگه بود که نکشیده باشی؟ میگه گفتم دارم میام زندان یه حالی به بدن بدم

5-یه آقاهه آمده میگه من شبا میزنم به جدول.میگم خوب مواظب باش.میخنده میگه از اون جهت میگم دکتر .میگم متوجه نمیشم .سرخ میشه سفیده میشه.میگه شبها تو خواب دچار انزال میشم





قصه بم۲

سالگرد زلزله بم بود همه شهر یه جوری بودند .آخه خانواده ای نبود که چند تا ازش تو زلزله نمرده باشه.خیلی خانواده ها از هم پاشیده شده بودند.یکی از دوستام بردسیر پزشک بود(۳۵۰ کلیلومتری بم)پا شد آمد بم که هم پیش ما باشه و از شوک خارج شیم و هم چون قبلا بم بوده سالگرد زلزله بم باشه .تو اون روز ما به مراسم سالگرد ایرج بسطامی رفتیم تو خانه خودش البته ویرانه باقی مانده.جمعیت زیادی آمده بودند و همچنین سالار عقیلی .

ایرج بسطامی ساکن بم نبوده و برای سرکش به خانواده میاد بم که اتفاق زلزله رخ میده و متاسفانه او هم مثل خیل عظیمی از هم وطنان جان به جان آفرین تسلیم میکنه.ایرج بسطامی که بعد مرگش معروف شد و با آن آهنگ های زیبا و مخصوصان گل پونه ها که اون روزها توی بم از هر گوشه و کناری (هر کسی که یه ضبط صوت-سی دی-ظبط ماشین و...)صدای زیبای او به گوش میرسید که داشت با هم شهری های داغدارش هم راهی میکرد.

تو شهر پر بود از چهره های غریبه که خود بمی ها میگفتند از اطراف آمدند و خود را بمی جا زدند و یه امکانات اولیه مثل چادر-یخچال و ...گرفتند و خیال رفتن هم ندارند و بیشتر از زلزله اینها بود که آزارشان میداد.بم پر شده بود از کارگرها -خیابان خواب ها -معتاد ها و مهاجرینی که معلوم نبود از کجا پیدا شده بودند.تو یه محوطه کانکس های ما بود .کانکس ها ۶ متری بود که بعضی ۹ متری که داخل کانکس دستشویی و حمام هم داشت و ایر کاندیشن و این کانکس ها معروف به کانکس های ژاپنی بود.سه نفر توی یک کانکس بودیم و شب های سرد کویر آغاز شده بود.نگهبانی داشتیم که با زن و بچه در یک کانکس کنار ما بود (حسین)که یکی از بچه هاشو تو زلزله از دست داده بود و دو پسر شیطون داشت.محل خدمت ما مشخص شد منطقه بروات یا به قول بمی ها بورا

که ۵ کیلومتری شهر بود و در زلزله به شدت ویران شده بود.توی یک ساختمان نیمه مخروب درمانگاه بود  که تزریقات -داروخانه و پزشک داشت و من رسمان کار را شروع کردم=پزشک پیام آور درمانگاه بروات شهر بم

توضیح اضافی:ما تعدادی پزشک بودیم که قرار بود طرح پزشک خانواده را به صورت پایلوت تو شهر بم اجرا کنیم .و بعد سراسری اجرا بشه که ناگهان در تیر سال بعد اعلام شد طرح پزشک خانواده اجرا میشود و ما پایلوت طرحی بودیم که اصلا اجرا نشد.

و داستان بم ادامه دارد.....

پی نوشت:

۱-دیشب شیفت بودم .بد نبود .پیرزنه آمده میگه میخوام نوار قلب بگیرم .میپرسم کسی برات نوشته ؟میگه نه؟میگم نسخه داری.دکترت گفته؟میگه نه؟میگه خودم میخوام بگیرم.من میگیرم تو نگاش کن ببین چیزیش نیست

۲-آمبولانس هلال احمر یه پیرمرد را با دل درد میاره شرح حال سنگ کلیه میده .دارو براش مینویسم و یه آزمایش ادرار.آزمایش نشون میده سنگ داره.نیروی هلال احمری که باهاش میاد میگه دکتر آزمایش نشون داده تو کدوم کلیه سنگ داره؟مثانه سنگ داره.اندازش چقدره؟نگاش میکنم میگم توی امریکا هم ازمایش ادرار این چیزا را نشون نمیده اینجا که جای خود داره

۳-۳ ماهه یه نامه دادم شورای ملی جوانان که :با توجه به مطالاعات فراوان و تجربه طولانی در امر اعتیاد و پزشک زندان و...آمادگی برگزاری کلاس-کنفرانس-کارگاه و...در مورد آشنایی و پیشگیری از اعتیاد  و تازه های اعتیاد و..را برای جوانان -خانواده و...به صورت افتخاری و رایگان دارم.حتی یه زنگ هم نزدن که ما نمیخواهیم .رفتم دنبال جواب نامه ام گفتن قراره به زودی ((بعد ۳ ماه))مطرح بشه اگر تشخیص داده شد مفید است در اولویتهای سازمان ملی جوانان قرار بگیره و شما بیایید برگزار کنید البته افتخاری و رایگان((احتما زیاد ۷۰ سال آینده.به نظر شما یه اولویت مهم تر از آشنایی و مبارزه با پدیده شوم اعتیاد که داره جوانان کشور را از پای در میاوره برای شورای ملی جوانان میشه پیدا کرد))



قصه بم ۱

سلام بر همه

آبان ۱۳۸۳ بود که من دوران آموزشی خدمتو رفتیم ((هتل منتظری کرمانشاه))دورانی بود چندتا گروهبان و استوار شده بودند مسئول گردان پزشکا و حسابی حال میکردند که هرچی دلشون میخواست بار پزشکای مملکت میکردند.شستن دستشویی و توالت-تمیز کردن محوطه پادگان-کشیک شب-مرتب بودن کمد-تخت -پوتین ها و...و کلاس های فراوان فرهنگی و علمی و مهمترین نکته به قول خودشان استاد که یکی از اینها میگفت فلز کی لور=عنصر کلر و تو خود بخوان حدیث مفصل را

۲ هفته بدون حتی یک ساعت مرخصی شهری

حمام نوبتی برای ۱۰ دقیقه و بعد ساعتها توی صف

یک خط تلفن و ۲ هزار آدم

صف تلفن کارتی

صف توالت

صف چایی

صف شستن ظرف غذا با آب سرد

صف وضو گرفتن

صف غذا

و........

تمام شد اردوگاه و پادگان غدقن

و من شدم سرباز پیام آور که باید شهر زلزله زده بم میرفتیم

یک سال از زلزله گذشته بود و همه فکر میکردند الان بم ساخته شده و همه چیز مرتبه

شب بود که از تهران پرواز کردیم به سمت فرودگاه بم که در ارگ جدید بم((قطب خودروسازی))بود ساعتهای ۱۱ شب بود که رسیدیم چندتا ماشین از مرکز بهداشت بم آمده بودند استقبال .به سمت محل استقرار رفتیم و تنها شانسی که داشتیم که همه جا تاریک بود و زیاد چیزی مشخص نبود.به محل استقرار رسیدیم تعدادی کانکس بود که ۳ یا ۴ نفر تو هر کانکس استقرار پیدا کردیم و شب را به صبح رساندیم و این تازه آغاز ماجراهای بم.شهری که من دیدم بود

شوکه بودم فقط خرابی بود که میدیدم

و محوطه ای سرشار از خاک با تعدادی کانکس.که هنوز برق و آب و دستشویی و حمام و...معلوم نبود باید چیکار کنیم باهاشون

همه شوکه و افسرده بودند.

اولین روز در بم:

۲۸ اذر بود که بم بودیم و نزدیک سالگرد زلزله بود ماتم و غم را در چهره همه می شد دید و با نزدیکی سالگرد زلزله این داغ تازه تر بود.این همه چهره ماتم زده و یک شهره مرده تا بحال ندیده بودم

با دوستام اولین روزا رفتیم بهشت زهرای بم و انبوه قبور خانوادگی و همه آدمهایی که همه در یک لحظه و یک شب با هم رفته بودند .خانواده های چندین نفری و مزار ایرج بسطامی.

پی نوشت :
۱-قصه پر درد بم ادامه دارد و طولانی است نمیدانم چرا وقتی میخواهم از بم بنویسم قلم یاری نمیکند تا از ان دوران بنویسم.من داوطلبانه به بم رفته بودم شاید نوشتن از آن دوران برای سخت باشد و نوعی ریاکاری نمیدانم؟

۲-نزدیک یک ساله که درخواست مجوز مرکز ترک اعتیاد دادم .هم تجربه طولانی در این زمینه دارم به خاطر کار در بم- و پزشک زندان((البته ساعتی))و هم همکاری با مراکز گوناگون و گذراندن دورهایی ترک اعتیاد((mmt)) و حالا گفتن که  ا ط ل ا ع ات استعلام شما را منفی جواب داده و به عبارتی حتی برای کار خصوصی باید سابقه هیچ گونه فعالیت سیاسی کوچولو در دوران دانشجویی و بعدش هم نداشته باشی . و حالا  من موندم که چیکار کنم شما بگویید.

۳- اخبار ولایت اختصاصی برای عزیزانمان (نیک-ملیحه-فرهاد-ملودی):خبر خاصی نیست  و همه خوبن پاییز داره میاد جای شما و چنگیز و بچه هاش و شیوا خالیه.




قصه بم ۰

سلام بر همه ببخشید زیاد خبری از من نیست و پیامهاتون بی جواب میمونه 

۱-یه مرده زنشو با دل درد آورده اورژانس میگه یه آزمایش براش بنویس .دیگه عادت کردیم به دستورات دیگه.جالب اینجاست که ۹۰ درصدشون سوادشون در حد خواندن و نوشتن ولی به راحتی به خودشون اجازه میدن به دکتر مملکت دستور بدن که برا بیمارشون چیکار کنه  .همه یه پا دکتر هستند و فقط هم دستور میدن.بعد جواب آزمایش ها آماده شد .میپرسه آپاندبسیت نیست؟میگم نه 

میگه:خدا را شکر آپاندیسیت نباشه هر کوفتی باشه طوری نیست 

۲-جدیدا مد شده همه میان یه پنی سیلین بزنن که سرما نخورن و پیشگیری کنن ازسرماخوردگی 

۳-راننده اتوبوسه واسه ترک اعتیاد آمده میگم کدوم خط کار میکنی؟ 

میگه واسه چی میخوایی دکتر؟ 

میگم تصادفی سوار نشیم 

۴-من یک سال در سال ۱۳۸۳ و ۸۴ بعد از زلزله وایه طرح شهر بم بودم.زندگی تو کانکس-خرابی ها-افسردگی و مشکلات زیاد شهر هنوز تو ذهنمه.من تو منطقه بروات که نزدیک شهر بم بود تو درمانگاش کار میکردیم به اتفاق دکتر رجایی((الانم اونجا هست .خانمش بمی بود و خودش سیرجانی و بعد زلزله آمده بود تو بم))و دکتر صادقی که هر روز صبح از کانکسمون که اتاقی ۶ متری با یک تخت و یک تلوزیون و یک سماور بود ((حمام و دستشویی تو یه کانکس دیگه بود و شرط کار کردنش قطع آب و برق بود که زیاد رخ میداد))میرفتیم بروات درمانگاهی که نسبت به جاهای دیگه سالم مونده بود ولی ترکهای سقفش بدجور بود و من هر روز فکر میکردم یک ریشتر دیگه کار را تموم میکنه.تو اون زمان ویزیت دکتر و دارو رایگان بود و هر روز حجم عظیمی از مریض را باید ویزیت میکردیم.خیلی از داروها توسط یه انجمن خیریه به اسم العمار تامین میشد.و بیشتر داروهای خارجی بود.و با اسامی عربی مثلا استامینوفن=العمول یا سفالکسین=الکفلکس 

که بیمارها می آمدند که فقط مثلا الکفلکس بهشون میسازه 

اولن بیماری که ویزیت کردم به عنوان یه پزشک مستقل یه مرد بود که بازخم دست وصورت آمده بود هی میخواستم بگم لشمانیوزه .هی میگفتم بابا لشمانیوز چیه که خودش گفت دکتر اینا تو بم زیاده همه سالک گرفتیم .یه مدت هم پشه بندهای آغشته به حشره کش توزیع میکردن 

۵-بمونه تا بعد که اگر خدا خواست جریان بم و بعدش را مینویسم

راه آورد شیفت

۱-ببخشید دیر شد

۲-از مریضه شرح حال میگیرم .میپرسم مشکل قلبی داری؟

میگه :اره دکمه قلبم افتاده

۳-بیماره آمده با دل درد .میگم چیزی خوردی میگه:گلاب به روتون اسهال داشتم و روده هام عفونت کرده بودند چند قاشق بتادین خوردم ضد عفونیشون کنه

۴-از معتاده میپرسم چی مصرف میکنی؟میگه تزریق

۵- یه مرده آومده میگم مشکلتون چیه ؟میگه یه معده واسم بنویس

۶- یه پیرمرده آمده برا ترک مدعیه که رکورد مصرف مواد را تو ایران داره ۷۲ سالشه و از ۱۵ سالگی شروع کرده به مصرف مواد



دلتنگی ها

وقتی حرفی براس گفتن نمی ماند

خمار مستی

همه عمر بر ندارم سر ازاین خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و ایند و تو هم چنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ،و لیکن
تو چو روی باز کردی ،در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال،مرهمی نه چو به انتظار خستی
برو ای فقیه دانا،به خدای بخش ما را
تو و زهد وپارسایی،من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپارد
که چو قبلهایت باشد به از آن که خود پرستی
چو زمام بخت و دولت،نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیر دستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی!سر خویش گیر و رستی

داریم تعطیل میکنیم

به نا امیدی از این در مرو بزن فالی


قصد دارم ماهی یک بار بیام

امسال برای آخرین بار میخوام امتحان رزیدنتی بدم.دو سال واقعان حقم بود قبول شم ولی نشد امسال که همه یک شبه فیلسوف شدن و من فهمیدم که ۱ با ۱ برار نیست مهم این است که چه کسی صاحب یک باشد.

علارغم روحیه ای داغون شروع میکنم.دعا کنید


همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی



تصور کن

سه شنبه و چهار شنبه شیفت بودم

البته من چون صبح ها جای کار میکنم اینها شیفت عصر و شب هستند یعنی از ۲ بعد از ظهر تا ۸ صبح فردا.روز سه شنبه کشیک خوبی بود زیاد مریض نداشتیم و مریض بدحال هم نداشتیم و اما روز سه شنبه:

۱-ساعت ۳ بعداز ظهر است چند تا ماشین و آمبولانس با هم میرسند و از تو هر ماشین چندتا ادم میارن بیرون همه خونین.بله دعوا و درگیری .با بیل-چوب-سنگ و....۱۲ تا مصدوم و کلی همراه بی تربیت که فکر میکنن که ما اونا را زدیم داد و بیداد که چرا سریع نیستین.تصور یه پزشک و چند تا پرستار با اینهمه مصدوم.۴ تاش اعزام شد برا سی تی اسکن و غیره و بقیه دوخت و دوز و عکس و........

۲-ساعت ۸ شب است تازه از دست مصدومان راحت شدیم که یه ماشین میاد و یه زن و مرد میارن تو اورژانس بله چاقو خوردگی.مرده بازوش چاقو خورده که شریان را قطع کرده و خونریزی وحشتناک و تازه زنه بدتر به پهلوش چاقو خورده و خونریزی فعال داخلی(استفراغ خونی حجیم و..):رگ بگیر -سرم و خون تزریق کن و...جراح نداریم بفرست بیمارستان و جریان دعوا :آقا داماد میره تاریخ عروسی را تعیین کنه دعوا میشه پدر و مادر عروس را به این روز میندازه

۳-ساعت ۱۱ شب دیگه فکر کنم دارم میمیرم گشنگی و خستگی.نه صدای آمبولانس میاد

تصادف و ضربه به سر دوتا موتور سوار و همراهان زیاد و .....................................ساعت ۲ شب کار اینها هم انجام میشه

حالا این وسط کلی مریض سر پایی و....را هم بگو

۴- ساعت ۳ شب مرد جوان با کمر درد میاد.معاینه میکنم و دارم دارو مینویسم.میگه من تا میام بیمارستان حالم بد میشه غش میکنم و.....استفراغ شانسی که آوردم زود از اتاق پرید بیرون و تو اتاق من استفراغ نکرد

۵-ساعت ۵ یه خانم با درد قلبی آمده معاینه و شرح حال طبیعی یه مسکن میزنیم براش تخت میگیره میخوابه صبح میخوام برم میبینم هنوز خوابه

۶-توان ندارم صبح برم سرکار دودر میکنیم و تا الان میخوابیم البته خواب که نه از خستگی میمیریم

سلام

از اون روز که بنزین سهمیه بندی شده من فکر میکنم معرفت مردم هم کم شده
جدیدا جای ماشینتون بنزین تمام کرده؟

سلام

بعد از دو روز کشیک شلوغ و خسته کننده کا تازه امروز هم باید هم صبح سر کار باشم و هم عصر برم مرکز ترک اعتیاد.

۱-ساعت ۲ شب ۱۱۵ یک پیرمرده ۶۹ ساله را آورده اورژانس که درد قلبی داره .معاینه میکنم و شرح حال که چی شده و کجات درد میکنه ؟دست گذاشته رو نافش میگه قلبم درد میکنه و ضربانش زیاده

۲-آقاهه آمده میگه هر وقت خوابم نمیگیره قرص گلبناز میخورم از اون سبزاش برام بنویس.مکاشفه کردم منظورش قرص کلونازپامه که معتادین عزیز بهش میگن گلوناز و یا کلوناز منتها این دیگه خیلی معرکه بود گلبناز

۳-آقاهه ۴۵ ساله و معتاد هم الکل و هم تریاک با درد قلبی آمده اورژانس نوار میگیریم تغییرات ایسکمی داره ؟میگم باید بستری بشی.یکم میمونه و میاد میگه دکتر به نظرم این درد مال معده است میخوام برم خونه.میگم ولی به نظر من مال معده نیست باید بمونی نمیشه؟صبح با رضایت شخصی رفته و حالا منتظرم ببینم کی با سکته قلبی برمیگرده

۴-آقاهه با درد شکم و استفراغ بستری میکنم و آزمایش مینویسم .جواب ها طبعیه؟همراش میگه این که آزمایشاتش سالمه چه دلیلی داشت براش نوشتین دیگه



سلام

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

سرکار میرویم

روز سوم شیفت بودم و چهارم صبح و عصر سرکار پنجم شیفت بودم این تا اینجای کار روز 6 یکی از دوستام شیفت بود روز قبلش زنگ زد تا ظهر بمون جای من .و من ساعت 12 اونجا هستم

ساعت 12 شد خبری نشد

ساعت 2 شد خبری نشد

ساعت 4

ساعت 6

ساعت 8 شب نه خبری نشد .موبایلشو  هم جواب نمیداد

خانمش زنگ زده :شرمنده .دکتر آنقدر اعصابش خرد شده که نمیتونه بیاد که روش نشد زنگ بزنه بگه نمیاد

من:

در نتیجه مجبور شدیم که یه شیفت دیگه هم بمانیم

و این شد که 24 ساعت دیگه هم موندیم و تازه الان ساعت 1 آمدم خونه که ساعت 3 برم مرکز ترک

پی نوشت:

-5 ماهه قرار بیمارستان حقوق بده و نمیده

-تریاک گران و نایاب شده و اوضاع مراکز ترک اعتیاد عالی از بس که بیمار داریم اونهم انواع سن های مختلف:پیرزنه:ننه من روزی یه نخود شیره میخوردم بچه ها میگن گیر نمیاد دست و پام درد میکنه یه آمپولشو بنویس برام

-نه انگیزه دارم مثل سال پیش یک سال درس بخونم و نه این اوضاع مالی میزاره شیف ندیدم و درس بخونیم


خاطرات پراکنده


1-یه پیرمرد تصادفی داشتیم اسمش ((شنبه گندعلی)) بود
بعلت تصادف گیج بود داشتم وضعیت هوشیاریشو بررسی میکردم چند بار صداش زدم ((شنبه))پرستارمون میگه دکتر امروز دوشنبه است چرا هی میگی شنبه.شنبه

2-یه آقاهه مادرشو آورده تو اتاق پزشک میگه دکتر معاینش کن اگه چیزیش بود بریم ویزیت بگیریم

3-یه آقاهه دخترشو آورده به خاطر اسهال و استفراغ میگه دو روزه هر چی دکتر بودیم خوب نشده و جواب نمیده .داروها و نسخه هاشو میبینم .تو این دو روز فقط یک دونه قرص از داروهایی که براش تجویز کردن خورده.میگم تو که دارو نخوردی که خوب بشی .باباش میگه همون یه دونه قرص را که خورد دیدیم جواب نداد .گفتیم دیگه نمیخواد

4-مرده دختر 16 سالشو با درد شکم آورده براش دارو و آزمایش مینویسیم مشکی نداره مرده میاد میگه این بچه آپاندیس نداره؟میگم نه آزمایشش سالمه و بعد این سمت چپ شکمش درد میکنه و آپاندیس سمت راسته.میگه امکان داره مال بچه ما سمت چپ باشه؟

پی نوشت:

پسر خواهرم تو یه منطقه دورافتاده معلمه از جالب ترین اسمهای شاگراش اینا را تعریف میکرد:گوجه-بادمجان-سماور-کبوتر-طوطی




پیشنهاد یه سفر برای کسانی که گرما کلافشون کرده

این روزها گرما بیداد میکنه .مردم هم مدام پیشبینی وضع آب و هوا را روزی چند بار میبینن و میشنونن و یه چیز جالب اینکه شهرکرد خنک ترین نقطه ایرانه.برای کسانی که نرفتن و میخوانن برن و یه هوای خنک را تجربه کنند من میگم از تجربیات سفر به این شهر و استان.

راههای رفتن به شهرکرد:

۱-هوایی:فقط از تهران و مشهد و کویت

۲-زمینی:شهرکرد تا اصفهان ۸۰ کیلومتره با یه اتوبات توپ و یه تونل خوب یک ساعت برای کسانی که عشق سرعت نیستند.

۳-از طریق یاسوج که ۳-۴ ساعته

۴- خوزستان باید برید ایذه و بعد لردگان و بعد بروجن

۵- از داران تا شهرکرد ۱/۵ ساعته و از تیران تا شهرکرد ۱ ساعت

کجاها بریم تو شهرکرد:

۱- خود شهر شهرکرد پارکهایی زیبا داره

۱- لاله و ورودی شهرکرد:دو تا پارک زیبا و امن

۲-ملت و تهلیجان

۳- تو شهر شهرکرد هتل آزادی-خانه معلم و مهمانسرای جهانگردی است

۴- رستوران خوب قصر در خیابان کاشانی و فسد فود عالی کی ۲

اطراف شهرکرد:

قلعه دزک :

 برای رفتن به دزک که در ۳۵ کیلومتر یشهرکرد قرار دارد و آب و هوایی بی نظیر  داره از این مسیر برید:شهرکرد-فرخشهر-دستگرد -دزک در ضمن در این مسیر شما میتوانید ار پارک سرچشمه فرخشهر-باغات فرخشهر-امام زاده دستگرد هم دیدن کنید و زیباترین غروب ها را در روستای ایرانچه که ۲ کیلومتری دزک است ببینید و لذت ببرید.و همچنین دیدن از حمام تاریخی دزک و شیر سنگی بی نظیر که بر مزار شهید محراب چگینی بوده و نزدیک ۴۰۰ سال قدمت دارد دیدن کنید

۲-سامان:فاصله تا شهرکرد ۱۵ کیلومتر منطقه زیبا با باغات فراوان هلو-گردو و بادام و پل تاریخی زمان خان و ویلاهای بسیار زیبا که اجاره ای هم هستند در ضمن از سامان میتوانید به بن بروید و از گرداب بن دیدن کنید و از بن به چادگان و سد زاینده رود همه این مسیر ها یک ساعته

۳-فارسان در ۴۰ کیلومتری شهرکرد قرار دارد و شهری خنک با چشمه زیبای پیر غار در ضمن هتل خوبی هم دارد

۴-کوهرنگ:در ۸۰ کیلومتر یشهرکرد با طبیعتی بکر و هتل های خوب

۵-تالاب چغاخور:مسیر رسیدن به این تالاب زیبا و بی نظیر از این قراره فاصله تا شهرکرد ۶۰ کیلومتر:شهرکرد-شلمزار-گهرو-تالاب چغاخور در ضمن میتوانید از باغ های آورگان و امام زاده حمزعلی و شهر بلداجی هم دیدن کنید

6- گز بلداجی:

گز بلداجی یک اسم نیست بلکه اسم این گز از شهر بلداجی که در مسیر تالاب چغاخور است گرفته شده

--------

تو ۲ روز میتونی تمام چهارمحال و زیر و رو کنی در ضمن میتونی یک هفته هم بمونی و از آب و هوایخنکش لذت ببری و از دست گرما نجات پیدا کنی

امتحان کنید

اینهم یک سایت خوب در باره سفر و مخصوصا سفر به چهارمحال و بختیاری است

http://biyataberavim.persianblog.ir



مکدرات ذهن

مارادونای بزرگ بعد از حذف آرژانتین خانه نشین شده و افسرده

اسپانیائی ها جام را به خانه بردند و هلندی ها با عنوان دومی به خانه برگشتند و آلمانها به خاطر سومی از مردمانشان عذر خواهی کردند

فورلان خوش سیما بهترین بازیکن جام شد

و سهم ما از این جام گزارش های بی مزه خیابانی و دوستان و تحلیل های آبکی و افتخار به این که کمک داورمان در جام یک افساید گرفت

هوا گرمه و خیلی هم گرمه نمیدونم چرا حس هیچ کاری ندارم


هوا بس ناجوانمردانه گرم است


جام جهانی به آخر میرسد

نه آرژانتین و نه برزیل و نه آلمان.انگار ((پل))هشت پای پیشگویی آلمانی از تمام کارشناسان .کارشناسانه تر به این جام نظر داشت .پل قهرمانی اسپانیا را پیشگویی کرده که الان تمام طرفداران آرژانتین و برزیل هم طرفدار اسپانیا هستند که با ۷ بازیکن از بارسلونای محبوب فوتبالی ناب ارائه میدهد و ما هم طرفدار اسپانیا میمانیم.

تو این هفته ۵ روز کشیک بودم.و کشیک های شلوغ اساسی

۱-خوابت میاد دکتر:

شب تا صبح مریض داشتیم و بین مریض ها چند دقیقه ای چرت میزدم.ساعت ۷ صبح یه مرده اومده با سرماخوردگی.میگه دکتر خوابت میاد انگار؟میگم اره خیلی شلوغه بوده.میگه:ای بابا این همه پول دولت بهتون میده بازم خوابتون میاد؟و من به ۵ ماه شیفت دادن با ساعتی ۴۵۰۰تومان که تا امروز حتی یک ریالشم ندادن هنوز می اندیشم

۲-یه معجزه کوچولو

یه پدر مادر جوان .ساعت ۲ شب با وحشت تمام و گریه توی اورژانس میدوند و من تنها چیزی که متوجه میشوم اینه که پدر و مادره با گریه و فریاد میگن توی چشم دختر ۵ ماهشون سیخ رفته.بچه را میگیرم چشمش بسته و متورم به آرومی با چراغ قوه چشمشو میبیتنم .مردمک سالمه و به نور پاسخ میده.خونریزی نداره و ورود سیخ به چشم با عث زخم پلک پایین شده.پدر مادرش باور نمیکنند که چشم بچشون سالمه و مدام می پرسن مگه میشه؟پدره میگه من خودم سیخ را از چشمش در آوردم

۳-نقشه زیرکانه

باید این بچه کوچولو را میفرستادم بیمارستانی که مرکز چشم پزشکی داشته باشه تا پشت دستگاه چششمشو ببیند.ولی آمبولانس ها به دلیل شلوغی هر دوتاشون مریض برده بودند.ساعت 3 شب بود هیچ آژانسی هم پیدا نشد که این بیچاره ها را ببره بیمارستان.در همین حین یه آقا زنشو به دلیل کمردرد شدید آورده بود اوژانس.مرفین-دیکلوفناک-متوکاربامول_و....هیچکدوم فایده نداشت و خانمه فقط جیغ میزد که درد دارم و شوهرش هم به ما گیر میداد گه چرا خوب نمیشه.در همین حین پرستارمون گفت دکتر این مرده با زنش دعوا کرده و در اصل زنه چیزیش نیست داره از لج شوهرش این کا را را میکنه.آقاهه اومد گفت .خانمم خوب نمیشه میخوام ببرمش بیمارستان و ناگهان یه نقشه به ذهنم رسید.گفتم :اره حتمان ببر عکس یا سونو بگیرند....و حالا که میری این زن و شوهر را هم ببر بچشون گناه داره .چشمشو ببینن

۴-داماد نمونه:

پسر ۱۸ ساله به دلیل مصرف بیش از حد مشروبات الکلی را آوردند توی اورژانس از شدت بوی مشروب نمیشه نزدیکش رفت.خواب الوده.سرم وصل میکنیم و اقدامات اولیه .همراهاش مدام میگن خوب میشه .میگم باید بمونه .میگن نمیشه دکتر این امشب عروسیشه.دارم شاخ در میارم.میگم این که ۱۸ سالشه.تازه مگه کسی که عروسیشه اینقدر زهرماری میخوره.۱۱۰ آمده برای صورت جلسه.همراهاش میگن سرکار هولوی نشسته خورده مسموم شده.از من میپرسه میگم چی بگم آنکه عیان است چه حاجت به بیان است.کم کم داره حالش خوب میشه.میپرسم چقدر خوردی؟میگه خیلی .

میگم  امشب عروسیته؟میگه اره میایی دکتر؟میگم نه قربان لطفتون.

۵-آخرش منو میکشید

یه پیرزن با دل درد و اسهال و استفراغ مراجعه کرده براش سرم و آمپول می نویسم.پرستارمون میخواد براش سرم وصل کنه.پیرزنه داره اشهد میخونه و مدام به پسرش بد و بیراه میگه:من میمیرم .من تا بحال دکتر نیومدم.میخوایی بکشید منو.پسرش میگه ببخشید دکتر.ماردرم تا بحال سرم نزده و خیلی میترسه.سرمش تمام میشه .میگم مادر دیدی نمردی.میگه شانش آوردم ولی آخرشم شماها منو میکشید و اشاره به برانول دستش میکنه.

۶-فرصتی برای خواب

یه پیرمرده به دلیل سقوط از ارتفاع((افتادن از روی الاغش))آمده اورژانس .شرح حال میگیرم و معاینه .مشکلی نداره براش یه داروی مختصر مینویسم.میره بیرون مطب میشینه و پسرش میره داروخانه دارو بگیره.یکباره صدای کمک میاد میام از اتاقم بیرون دونفر پیرمرده که کف سالن افتاده را دارن بلند میکنن.دکتر این حالش بده داره میمیره.میارنش تو اتاق رو تخت می زارن.بلند میشه میشینه.میگم چی شد افتادی کف سالن؟میگه :هیچی خودم خوابیدم.گفتم تاپسره میاد یکم اینجا دراز بکشم هواش خنکه

نتیجه گیری:

از اون روز که بنزین سهمیه بندی شده من فکر میکنم معرفت مردم هم کم شده

تازگی ها جای بنزین تموم کرده ماشینتون؟



لعنت به تو دونگا

فاجعه بود یا اتفاق

برزیل دوست دا شتنی حذف شد

بزریل همان روز حذف شد که دونگا جهان را از دیدن تکنیک ناب رونالدینهوی آماده محروم کرد و کاکای نا آماده را به جام آورد و آدریانو و پاتو را برزیل جا گذاشت تا برای بازی های بزرگ بازیکن بزرگ نداشته باشد.

اروگوئه و وقتی شانس در خانه آدم را محکم میزند

شاید یک نفر هم فکر نمکرد این اتفاق بیفتد.مهاجم اروگوئه ای در دقیقه ۱۲۰ توپ را با دست گرفت تا گل نشود.من گفتم عجب حماقتی کرد ولی وقتی میبینی دقیقه ۱۲۰ است و توپ گل میشد و کار تمام با خودم میگوییم عجب ای کیویی بود این بشر.و اتفاق شوم برای ستارگان سیاه افتاد.پنالتی گل نشد و اروگوئه در پنالتی بازی را برد و ستارگان سیاه به خانه بازگشتند

من از این میترسم که شاهد یک فینال اروپایی در قلب قاره سیاه باشیم.همه امیدمان به مارادونا و عجوبه ای به نام مسی است.

مدتهاست شانس در خانه ما را نمیزند

شما چطور؟