خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

هم بندی

امروز تو اتاقم تو مرکز ترک اعتیاد نشستم و دارم به مکالمه یه مراجعه کننده با پذیرش مرکز گوش می دم                                                                                             مراجعه کننده یه خانم میانساله  به پذیرش داره حرف میزنه

پذیرش بهش میگه ما بیمار جدید پذیرش نمیکنیم تا اخر ماه

مراجعه کننده من واسه خودم نیومدم واسه شوهرم اومدم پذیرش بشم

پذیرش دوباره تکرار میکنه و اینبار اضافه میکنه اگه هم پذیرش داشته باشیم باید خود بیمار بیاد اینجا

خانمه میگه شوهرم با دکتر با هم زندان بودن دکتر شوهرمو میشناسه شما بهش بگو

پذیرش میاد تو اتاقم میگم شنیدم چی گفت 

خانمه هم میاد میگه من زن فلانیم گفته به دکتر بگی میشناسه

میگم من پزشکشون بودم باهاشون زندان که نبودم بعدم اینهمه زندانی هست

شما به شوهرت بگو دکتر سلام رسوند ولی گفت باید حتما باید خودت بیایی

زنه خوشحال میشه و با ناراحتی میگه هزینه اینجا مثل بقیه جاهاست

پدیرش میگه اینجا واسه زندانی ها دکتر خیلی تخفیف میده




نظرات 1 + ارسال نظر
باران پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 11:12

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد