خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

کاروان عروسی یا....

بوق بزن داد بزن کل بزن ترقه بزن زهرماری کوفت کن  لایی بکش خیابونو ببند فشفشه روشن کن

ولی برادر من -راننده تریلی -من موندم آخه تو چرا دیگه؟

بوق ممتد اونم صد ها بار اونم ساعت 12:55 شب؟

 ساده بهت بگم :شما به تنهایی تمام اجداد دامادو آباد کردی؟




نظرات 16 + ارسال نظر
محبووب جمعه 16 تیر 1391 ساعت 01:06 http://mahboob-mahboob.blogsky.com


احتمالا تو حال و هوای خودش نبوده... فک کرده بنز سواره... حالا شما به بزرگواری خودت ببخش. بیچاره اجداد آباد شده ی داماد

دریا جمعه 16 تیر 1391 ساعت 02:03 http://azjensebaran.blogsky.com

سلام
وبلاگ بسیار پر محتوا و جالبی دارید
مطالبش خیلی پر معنا هستن
من قبل این نظر براتون نظر گذاشتم گویا یا توی ارسال ناموفق بوده و یا درج نشده
توی پست قبل نظر گذاشتم....
عیدتون هم مبارک
این پست هم جالب بود....حالا کاریش نمیشه کرد....به هرحال بنده ی خدا راننده کامیون هم ذوق زده شده بود.....
موفق باشید

فرشته جمعه 16 تیر 1391 ساعت 02:43 http://www.kharid1392.blogfa.com/

برای خرید از بهترین مارکهای خارجی از وبلاگ ما دیدن کنید

با حراج منگو و بسته های پیشنهادی متنوع به روزیم

مارال جمعه 16 تیر 1391 ساعت 03:21 http://masochism85.blogfa.com

هاهاها...
خندیدم اساسى
ولى باید خون گریه کرد اساسى

دکتر ژیلا جمعه 16 تیر 1391 ساعت 04:36 http://www.drjila.com

درود
واقعا که چه مردم آزارهایی؟!
اما خودمونیما چه راننده تریلی باحالی! و البته بی ملاحظه.

نیما جمعه 16 تیر 1391 ساعت 08:37 http://www.kianian.ir

سلام ، مدتهاست که وبلاگ شما رو میخونم ، واقعا برام جذابه ، چون من همیشه دوست داشتم پزشک باشم نه مهندس ، حتی الان که تقریبا توی کارم از همه لحاظ جا افتادم ، از لحاظ مالی ، تجربی و ... گاهی فکر میکنم کاش همه این کار و بار رو تعطیل کنم برم عین آدم سراغ کار خودم...برم دانشگاه دوباره اما پزشکی بخونم تا ذهنم به آرامش برسه .

غزاله جمعه 16 تیر 1391 ساعت 08:39 http://stonerose.persianblog.ir

مرضیه جمعه 16 تیر 1391 ساعت 12:02

مگه راننده تریلی دل نداره

باران لاهیجی جمعه 16 تیر 1391 ساعت 18:52

اباد کردید و خوب اومدید؟

حسین شنبه 17 تیر 1391 ساعت 00:23

سلام دکتر جون
همین الان از بیرون اومدم خونه و پست شما رو خوندم خیلی برام جالب بود.
چون همین ده دقیقه پیش همین اتفاق برا خودم افتاد.
تویه یه کاروان عروسی گیر کرده بودم ، یه تریلی هم پشت سرم بود ، طفلی شوفر تریلیه همچین به وجد اومده بود با این کارش که میشد تعداد دندونهای پر کردشم از اون فاصله تشخیص بدی!!!!!

آلاله شنبه 17 تیر 1391 ساعت 08:48 http://alalehandmani.blogfa.com/

رز گل یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 09:02

ممنون دکتر به خاطر دعای شماهم که شده قبولم

ساغر 1دختر ورنا یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 18:21 http://vornayan.blogfa.com

مگه راننده تریلی ها دل ندارن؟

اونا هم دلشون می خواد بوق بزنن

نجمه رستمی دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 18:05 http://roshana14.persianblog.ir

عاشق سر و صدام.فکر کن چه هیجانی داره هم رانندگی کنی هم بوق بزنی هم مراقب باشی ماشین و نزنی به جایی یا کسی وهم ابراز احساسات کنی به عروس و دامادومدام سربه سر رانندگی با احتیاط داماد بذاری .....خیلی باحاله.
من که بدم نمی یاد .ساعت سه نیمه شبم باشه سر و صدای کاروان عروسی به کسی بد و بیراه نمیگم!!!
خوب شاید هنوز جوونم و حوصله دار ! وقتی پابه سن گذاشتم منم عصبانی بشم !!!کی می دونه!!!

مهندس هویج سه‌شنبه 3 مرداد 1391 ساعت 17:06

واقعا آباد کرد

پزشک طرحی سه‌شنبه 10 مرداد 1391 ساعت 22:24 http://pezeshketarhi.blogfa.com

دکتر راننده تریلی بوق زده تا ننش از خونه صدای بوق سالار رو بشنوه ، آبگوشتشو بار بزاره واسش....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد