خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

آری اینچنین بود ای برادر

بهداری زندانم و مریض ویزیت میکنم جمع کثیری از مریض های که شاید یکی از مهمترین تفریحات ماهانه یا هفتگی آنها آمدن به بهداری زندان باشد البته زندانی های که بیشتر با وکیل بند و...دوست باشند شانس بیشتری برای بهداری آمدن دارند .این را از مریض های ثابت هفتگی میشود فهمید که هر هفته با یک بهانه و مریضی عجیب غریب که در آخر به کلوناز و دیاز و متادون و فنوباربیتال ختم میشود میتوان فهمید .و اما بیمار امروزمان(دوشنبه) .جوانی بیست و چند ساله بود که با قفل شدگی فک و دست ها به بهداری اعزام شده بود گرچه این تابلو بیمار یعنی هیستری .ولی ظاهر زندانی معصوم و مظلوم بود بی نهایت قادر به حرف زدن نبود و زندانیان هم برای اینکه زبانش را گاز نگیرد مقدار متنابهی دستمال کاغذی در دهانش فرو کرده بودند .زندانی جدیدالورود بود و هیچ کس از سابقه بیماری و..خبر نداشت.هر جرمی به ذهنم میرسید میگفتم و او با اشاره سر میگفت نه در مورد سابقه بیماریهایش هم به جای نرسیدیم دارو برایش تجویز کردم و تا بهبودی بیمار در بهداری بستری شد .شماره تلفن برادرش در جیبش بود شماره را به مخابرات دادیم تا برایمان بگیرد که تصادفا من گوشی را برداشتم .گفت برادر فلانی است و از زندان تماس گرفته اند.در مورد جرمش می پرسم :می گوید به من ربطی ندارد

می گویم سابقه بیماری دارد

می گوید:به من ربطی ندارد

می گویم داروی خاصی مصرف میکند

می گوید من نمیدانم با گفتن اینکه حیف اسم برادر گوشی را قطع میکنم زندانی بهتر شده پرستارمان از راه میرسد و میخواهد با روش خودش فلک قفل شده را باز کند و دسمال ها را خارج کند(با زور) تلاشش را شروع کرده که من می رسم

میگم:بیخیال شو الان خودش باز میکنه حالش بهتره

میگه:نه دکتر تمارضه من اینا را می شناسم

میگم :نه بنده خدا نیست و چه شانسی می آورد این بنده خدا حالش بهتر میشود از بیماری و حملات عصبی و ترس از زندان و..می گوید و از جرمش که بردن زائر به کربلا و شکایت زئران در بازگشت به خاطر رها کردنشان در مرز و اینکه کار او نبوده میگوید و من از برادرش که فقط اسم برادر را یدک می کشد و او با آهی تایید می کند و می گویید خانواده اش می گوییند تو با رفتن به زندان آبروی ما را بردی

لعنت خدا به سه شنبه ها

وقتی آدم های را که بیش از دو سال است می شناسی و میدانی انسانهای بدی نبودند و از خیلی ها بهتر و انسان تر بودند  و فقط قربانیان باند های بزرگ قاچاق و فقر و... شدند و امروز اعدام میشوند آنقدر حال آدم می گیرد که صبح به هیچ تلفنی جواب نمی دهی و تا ظهر در رختخواب غلط میزنی به امروز و اعدام و  مواد مخدر و قاچاق وخیلی چیزهی دیگر لعنت میفرستی و باز آرزو می کنی کاش من از این سرزمین که دوستش دارم میرفتم

نظرات 13 + ارسال نظر
نشمیل سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 16:17

مریضی داشتیم اعزامی از زندان بود یک زن فوق العاده زیبا و مودب که حتی مامور مراقبش هم خیلی دوستانه باهاش برخورد میکرد و با هم حرف میزدن
ازش یکبار پرسیدم چند وقت دیگه ازاد میشی گفت یک سه شنبه صبح زود منظورش اعدام بود درسته؟
میگفتن به جرم قتل دامادش 8 ساله که زندانیه اما خودش گفت فقط به خاطر سلامت خانواده اش اعتراف کرده
نمیدونم زنده اس یا تو یک سه شنبه رفته اما هیچ وقت چهره اش از ذهنم بیرون نمیره

آره صبح زود یا 4 صبح یعنی طرف اعدام میشود
به قول چاووشی لعنت خدا به سه شنبه ها

گلدونه سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 17:00 http://tondokhond.persianblog.ir/

حالا چرا سه شنبه ها؟

نمیدونم چرا ولی بیشتر اعدام ها سهش نه هاست
اخبار امروز را هم چک کنید

زهره سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 18:03

سلام دکتر
عاشقتم
من همیشه عاشق آدمایی هستم که واسه مملکت خودشون زحمت می کشن
بوس
بوس
بوس

دکتر نفیس سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 22:10 http://drnafis.blogfa.com

من باشم از بدحالی می میرم . محض سه شنبه ها می گم
تو قوی ای و دخترت !

نازیلا سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 22:11

تلخ بود خیلی
واقعا تلخ

مریم چهارشنبه 23 فروردین 1391 ساعت 12:35

سلام
ولی چی؟
اگه بخاطر هزینه میگید ، فقط شما هزینه هاست و دامنه رو پرداخت میکنید که حدود 20 تونم شایدم کمتر بشه.
من برنامه نویسیش رو بعهده میگیرم.
اگر دوست داشتید از طریق ایمیل با من تماس بگیرید.

لطف دارید
یه جای خوب و معتبر برای خرید دامنه معرفی کنید

خلوت دل چهارشنبه 23 فروردین 1391 ساعت 14:54 http://khalvated.blogsky.com

معلم کوچولو چهارشنبه 23 فروردین 1391 ساعت 15:22

واقعا حالم گرفته شد. خیلی تلخ بود. خیلی

هیچکس چهارشنبه 23 فروردین 1391 ساعت 15:45 http://waveofocean.blogfa.com

میدونی چیه؟دلم از این میسوزه که خیلی هامون داریم با حسرت حرفش رو میزنیم یا فکرش رو می کنیم که" کاش از اینجا که سرزمینم هست و دوستش دارم برم."
ایشالا اصلش درست بشه که سه نسل بعدمون هم حسرتش همین نباشه.

هانیه چهارشنبه 23 فروردین 1391 ساعت 15:48

سلام دکتر،من خیلی وقته نوشته هاتونو میخونم واقعادوست داشتنی و یکم غم انگیز مینویسین
،تبریییییک،سال دیگه کنکوردارم،دوس دارم همکارتون بشم البته اگه خدابخواد .واسم دعاکنین لطفا

چشم

گلدونه پنج‌شنبه 24 فروردین 1391 ساعت 08:04 http://tondokhond.persianblog.ir/

دکتر جان من کلن اخبار گوش نمیدم الان هم کامنت رو دیدم که جواب دادین اخبار امروز را چک کنم
میشه یه راهنمایی بکنید اخبار کدوم روز رو و درباره چی برم تو نت دنبالش بگردم

زهرا جمعه 25 فروردین 1391 ساعت 19:25 http://www.filsooooof.blogfa.com

حالا این آقا کی آزاد میشن ؟

بستگی داره قاضی چه حکمی براش بکنه

ستوده پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 12:42 http://sootoodeh.blogsky.com/

این آرزویست که من همیشه میکنم با وجود اینکه مملکتم را دوست دارم اما از این همه دردهایی که در اینجاست خسته شده ام .
منم دیگه از اینهمه دروغی که هر روز به دانش آموزانم میدم بدم میاد .
از اینکه مجبورم درس هایی را بدم که خودم اصلا بهشون اعتقادی ندارم دلزده وافسرده شده ام .نه اینکه بی اعتقاد باشم نه در واقع مشتی دروغ هستن درباره سردمدارن ملکتی که در ظاهر خوبند ودر باطن پر از نیرنگ وفریب
گویی ما محکوم شده ایم که در این سرزمین رنج بکشیم .
ای کاش میتوانستیم این سکوت مرگبار حاکم بر خودمان را بشکنیم .
خسته نباشید واقعا کار طاقت فرسایی دارید خدا اجرتان دهد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد