خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

نتیجه گزینش

صبح زنگ زدند که بیا نتیجه گزینش را بگیر

رفتیم و یه کاغذ دادن دستمون که آره

نامبرده واجد شرایط عمومی گزینش نمیباشد

نه کسی گفت:

یک سال داوطلبانه بم رفتی

تو دورافتاده ترین روستاها خدمت کردی

حداقل با ۴ تا مرکز خیریه ویزیت بیماران همکاری میکنیو انساندوستانه به هم میهنانت خدمت میکنی

تو اورژانس  وجدان کاری داشتی


و....

اصلا اینها که مهم نبود


مهم بود که تو باید رد می شدی و

حتی نباید ساعتی و نه قرارداد دائم و نه شرکتی و نه استخدام

حتی ساعتی هم به دلایل غیر پزشکی نباید کار کنی تا اینها به خود ببالند  که خوب حالشو گرفتیم



نظرات 16 + ارسال نظر
شهناز شنبه 18 دی 1389 ساعت 14:57

سلام دکترجان
قصه نخور این نیز بگذرد خدا روزی رسونه

زنده شنبه 18 دی 1389 ساعت 15:57 http://blacklotus.mihanblog.com

متاسفم .انشالله شرایط بهتر دیگری برات پیش می اد

بلندترین شنبه 18 دی 1389 ساعت 16:21 http://www.bolandtarin.blogfa.com


بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند

ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند ...


مگه نه؟...

دلژین شنبه 18 دی 1389 ساعت 17:07 http://drdeljeen.com

مهندس آکله شنبه 18 دی 1389 ساعت 18:25 http://mohandesakele.mihanblog.com

ای بابا دکتر کجایید؟ یادتون رفته آزمون رزیدنتی رو؟ یادتون رفته مریضایی که دارن زیر دست دکترای بی سواد دسته دسته ناقص می شن؟ یادتون رفته کجا داریم زندگی می کنیم؟ پزشکای جوونمون یا دارن پشت آزمون رزیدنتی می بینن که حقشونو یه از ما بهترون گرفته. یا اینکه اگر نتونن هیچ جوری کنارشون بزنن٬ چون خطبه ی نماز جمعه ی سه هفته قبلو حفظ نبودن باید بشینن نگاه کنن اون پزشک نماهای بی دین و ایمانی که به پشتوانه ی یه خرمن موی صورت و یقه ی بسته جون مردمو فوت می کنن تو هوا. کجایید دکتر؟

فریبرز شنبه 18 دی 1389 ساعت 18:43

سلام دکتر جان فدای سرت نمیخوام شعار بدم ولی تو پیش خدا پیش ایرانو ایرانی روسفیدی

یک دختر شنبه 18 دی 1389 ساعت 19:01 http://12xtar.persianblog.com

آخی خیلی دلم سوخت نازی.
شاید همینا باعث شدن که خیلی از دکترا وجدان کاری نداشته باشن.
مثلا همین روانپزشک من ،امروز کمتر از 3دقیقه واسم وقت گذاشت.تا گفتم دارو نمی خوام.اونم ننوشت.اصلن من واسش مهم نیستم.فقط می خواست زودتر بره خونه.مهم این بود که ساعت کاریش پر شده بود و اون حقوقش رو می گرفت.حتی اگه من خودکشی کنم:(
تو یه وقت اینجوری نشیا.تو این جامعه که ادم با وجدان کم پیدا میشه.مردم قدر آدمای خوبو بیشتر می دونن.مطمئن باش خیلی ها دوست دارن.
ولی مثلن این روان پزشک من،ازش متنفرم.دلم می خواد با دستای خودم خفه اش کنم.

sylvia شنبه 18 دی 1389 ساعت 22:53

khob khabare badi bood vali inam ye eftekhare ke adam to gozinesh ina rad beshe!omidvaram behtarin baratoon pish biad.

شاه پریــــــــــــا شنبه 18 دی 1389 ساعت 22:59

میدونین خیلی وقتها اتفاقی میفته که واقعا هیچ جوابی برای چرای بزرگ ذهنتون پیدا نمیکنین . اما یه زمانی و یه جایی شاید خیلی بعد تر متوجه میشین که شاید نیفتادن اون اتفاق براتون بهتر بوده . شرایط شما رو نمیتونم درک کنم ولی یک چیزی رو مطمئنم و اونم اینه که وقتی از دل و جون مایه میذارین برای کاری که بهش اعتقاد دارین مطمئنا جوابش رو میگیرید .موفق باشید ...

مرضیه چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 07:51

سلام!
آقای دکتر از روزی که این پستو گذاشتین جند بار خواستم کامنت بذارم و یه چیزی ازتون بپرسم!راستش واقعا فکرمو مشغول کرده و تو این چند روز همش فکر میکنم با چه روحیه ای میرین اداره؟چه جوری مدیران کم سوادو تحمل میکنین؟!! و کلا برای چی تو این مملکت گل و بلبل موندین؟ از همه مهمتر چرا منتظرین خواهرزاده نازنینتون با تلاش شبانه روزی دانشگاه تهران قبول بشه که حقوق شما و مادرشو احقاق کنه؟!!!!!!!
دکتر!! به خدا 7سال دیگه همون طعم تلخی که الان شما حس کردین و دیروز بنده حس کردمو میخواد حس کنه!!
امروز برای رفتن همت کنین چند سال دیگه اونم ساپورت میکنین به خدا! راستی حالش خوبه؟ کجا داره درس میخونه؟
فوضولی کردم!پرچونگی کردم! ببخش آقای دکتر!
ولی من این شرایطو با بند بند وجودم حس کردم ولی چه کنم که بدجور اسیر این وطنم!!! و این پست نمک رو زخم بود !
براتون آرزوی تن سلامت و دل شاد و لب خندون دارم.

سلام
مرسی
لطف دارین
اون عشق دامژزشکیه که امسال قبول شد
فعلا هم اساسی درس میخونه

سایه شنبه 25 دی 1389 ساعت 07:02 http://www.shekofe.blogsky.com

salam 2kr motasefam omidvarm moghiate behtar vasat pish biad

مرسی
لطف دارین

من شنبه 25 دی 1389 ساعت 18:51 http://www.koodakiha.blogfa.com

قصه تلخی است

پروانه جمعه 1 بهمن 1389 ساعت 12:51 http://bhttp://bivafaeehayeroozegar.blogfa.com/

مهم وجدان کاریه که داری ! درست میشه!

تیراژه یکشنبه 8 اسفند 1389 ساعت 12:38

همه چی درست میشه ایشالا
فعلا که نمی تونیم این شرایط رو تو ایران تغییر بدیم اما میتونیم تلاش کنیم و خم به ابرو نیاریم . بی خیال دکتر . مهم وجدانته که آسوده است.

علیرضا جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 18:18

سلام

من این کامنت رو از ملبورن براتون می نویسم و از اینکه خیلی ها از ایران بهتون می گن که برید خارج و خودتون هم دنبالش هستین ولی باور کنین که اگر اینجا هم بیایید اوضاع شخصیتون بهتر نمیشه نه به این دلیل که اینجا خوب نیست اصلاً شاید هر جایی خارج از ایران صدها برابر بهتر از ایرانه ولی کار روزانتون بعد از یکی دو سال که به شرایط اینجا عادت کردید خوندن سایتهای خیری ایران و اعصاب خوردی از راه دوره و باور کنید که آدمهایی مثل شما نمی تونن اخبار ایران رو دنبال نکنن و مطمئن باشید که بعد از یه مدت افسرده خواهید شد. حداقل الان تو ایران هستید و بعضی مواقع یه اتفاقات خوبی میافته که خوشحالتون می کنه ولی توی سن شما اومدن به خارج اون هم با رشته پزشکی یه جور آوارگی باکلاسه

مریم دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 22:12

مننم همین بلا دو ماه پیش برام افتاد . خیلی متاثر شدم ولی درست میشه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد