خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

به یاد بم

امروز (۵ دی ماه)سالروز زلزله بم است

7سال از زلزله بم گذشت

گرامی باد یاد و خاطرات آنهای  که غریبانه رفتند

برنامه این هفته آپارات فیلم مستند آوای بم بود و تمام خاطرات سالی که من بم بودم را دوباره زنده کرد.فقط امیدوارم دیگر این خاک دوباره شاهداین فاجعه ها نباشد

 همه قصه بم را در ادامه مطلب گذاشتم

و به یاد جانباختگان زلزله بم شمعی روشن میکنم و با آواز گل پونه های  مرحوم بسطامی لحظه ای سکوت میکنم




از اینجا هم میتونید آهنگ گل پونه ها را دانلود کنید




قصه بم شهری که من دیدم

-من یک سال در سال ۱۳۸۳ و ۸۴ بعد از زلزله وایه طرح شهر بم بودم.زندگی تو کانکس-خرابی ها-افسردگی و مشکلات زیاد شهر هنوز تو ذهنمه.من تو منطقه بروات که نزدیک شهر بم بود تو درمانگاش کار میکردیم به اتفاق دکتر رجایی((الانم اونجا هست .خانمش بمی بود و خودش سیرجانی و بعد زلزله آمده بود تو بم))و دکتر صادقی که هر روز صبح از کانکسمون که اتاقی ۶ متری با یک تخت و یک تلوزیون و یک سماور بود ((حمام و دستشویی تو یه کانکس دیگه بود و شرط کار کردنش قطع آب و برق بود که زیاد رخ میداد))میرفتیم بروات درمانگاهی که نسبت به جاهای دیگه سالم مونده بود ولی ترکهای سقفش بدجور بود و من هر روز فکر میکردم یک ریشتر دیگه کار را تموم میکنه.تو اون زمان ویزیت دکتر و دارو رایگان بود و هر روز حجم عظیمی از مریض را باید ویزیت میکردیم.خیلی از داروها توسط یه انجمن خیریه به اسم العمار تامین میشد.و بیشتر داروهای خارجی بود.و با اسامی عربی مثلا استامینوفن=العمول یا سفالکسین=الکفلکس 

که بیمارها می آمدند که فقط مثلا الکفلکس بهشون میسازه 

اولن بیماری که ویزیت کردم به عنوان یه پزشک مستقل یه مرد بود که بازخم دست وصورت آمده بود هی میخواستم بگم لشمانیوزه .هی میگفتم بابا لشمانیوز چیه که خودش گفت دکتر اینا تو بم زیاده همه سالک گرفتیم .یه مدت هم پشه بندهای آغشته به حشره کش توزیع میکردن 

۵-بمونه تا بعد که اگر خدا خواست جریان بم و بعدش را مینویسم


آبان ۱۳۸۳ بود که من دوران آموزشی خدمتو رفتیم ((هتل منتظری کرمانشاه))دورانی بود چندتا گروهبان و استوار شده بودند مسئول گردان پزشکا و حسابی حال میکردند که هرچی دلشون میخواست بار پزشکای مملکت میکردند.شستن دستشویی و توالت-تمیز کردن محوطه پادگان-کشیک شب-مرتب بودن کمد-تخت -پوتین ها و...و کلاس های فراوان فرهنگی و علمی و مهمترین نکته به قول خودشان استاد که یکی از اینها میگفت فلز کی لور=عنصر کلر و تو خود بخوان حدیث مفصل را

۲ هفته بدون حتی یک ساعت مرخصی شهری

حمام نوبتی برای ۱۰ دقیقه و بعد ساعتها توی صف

یک خط تلفن و ۲ هزار آدم

صف تلفن کارتی

صف توالت

صف چایی

صف شستن ظرف غذا با آب سرد

صف وضو گرفتن

صف غذا

و........

تمام شد اردوگاه و پادگان غدقن

و من شدم سرباز پیام آور که باید شهر زلزله زده بم میرفتیم

یک سال از زلزله گذشته بود و همه فکر میکردند الان بم ساخته شده و همه چیز مرتبه

شب بود که از تهران پرواز کردیم به سمت فرودگاه بم که در ارگ جدید بم((قطب خودروسازی))بود ساعتهای ۱۱ شب بود که رسیدیم چندتا ماشین از مرکز بهداشت بم آمده بودند استقبال .به سمت محل استقرار رفتیم و تنها شانسی که داشتیم که همه جا تاریک بود و زیاد چیزی مشخص نبود.به محل استقرار رسیدیم تعدادی کانکس بود که ۳ یا ۴ نفر تو هر کانکس استقرار پیدا کردیم و شب را به صبح رساندیم و این تازه آغاز ماجراهای بم.شهری که من دیدم بود

شوکه بودم فقط خرابی بود که میدیدم

و محوطه ای سرشار از خاک با تعدادی کانکس.که هنوز برق و آب و دستشویی و حمام و...معلوم نبود باید چیکار کنیم باهاشون

همه شوکه و افسرده بودند.

اولین روز در بم:

۲۸ اذر بود که بم بودیم و نزدیک سالگرد زلزله بود ماتم و غم را در چهره همه می شد دید و با نزدیکی سالگرد زلزله این داغ تازه تر بود.این همه چهره ماتم زده و یک شهره مرده تا بحال ندیده بودم

با دوستام اولین روزا رفتیم بهشت زهرای بم و انبوه قبور خانوادگی و همه آدمهایی که همه در یک لحظه و یک شب با هم رفته بودند .خانواده های چندین نفری و مزار ایرج بسطامی.

پی نوشت :
۱-قصه پر درد بم ادامه دارد و طولانی است نمیدانم چرا وقتی میخواهم از بم بنویسم قلم یاری نمیکند تا از ان دوران بنویسم.من داوطلبانه به بم رفته بودم شاید نوشتن از آن دوران برای سخت باشد و نوعی ریاکاری نمیدانم؟


سالگرد زلزله بم بود همه شهر یه جوری بودند .آخه خانواده ای نبود که چند تا ازش تو زلزله نمرده باشه.خیلی خانواده ها از هم پاشیده شده بودند.یکی از دوستام بردسیر پزشک بود(۳۵۰ کلیلومتری بم)پا شد آمد بم که هم پیش ما باشه و از شوک خارج شیم و هم چون قبلا بم بوده سالگرد زلزله بم باشه .تو اون روز ما به مراسم سالگرد ایرج بسطامی رفتیم تو خانه خودش البته ویرانه باقی مانده.جمعیت زیادی آمده بودند و همچنین سالار عقیلی .

ایرج بسطامی ساکن بم نبوده و برای سرکش به خانواده میاد بم که اتفاق زلزله رخ میده و متاسفانه او هم مثل خیل عظیمی از هم وطنان جان به جان آفرین تسلیم میکنه.ایرج بسطامی که بعد مرگش معروف شد و با آن آهنگ های زیبا و مخصوصان گل پونه ها که اون روزها توی بم از هر گوشه و کناری (هر کسی که یه ضبط صوت-سی دی-ظبط ماشین و...)صدای زیبای او به گوش میرسید که داشت با هم شهری های داغدارش هم راهی میکرد.

تو شهر پر بود از چهره های غریبه که خود بمی ها میگفتند از اطراف آمدند و خود را بمی جا زدند و یه امکانات اولیه مثل چادر-یخچال و ...گرفتند و خیال رفتن هم ندارند و بیشتر از زلزله اینها بود که آزارشان میداد.بم پر شده بود از کارگرها -خیابان خواب ها -معتاد ها و مهاجرینی که معلوم نبود از کجا پیدا شده بودند.تو یه محوطه کانکس های ما بود .کانکس ها ۶ متری بود که بعضی ۹ متری که داخل کانکس دستشویی و حمام هم داشت و ایر کاندیشن و این کانکس ها معروف به کانکس های ژاپنی بود.سه نفر توی یک کانکس بودیم و شب های سرد کویر آغاز شده بود.نگهبانی داشتیم که با زن و بچه در یک کانکس کنار ما بود (حسین)که یکی از بچه هاشو تو زلزله از دست داده بود و دو پسر شیطون داشت.محل خدمت ما مشخص شد منطقه بروات یا به قول بمی ها بورا

که ۵ کیلومتری شهر بود و در زلزله به شدت ویران شده بود.توی یک ساختمان نیمه مخروب درمانگاه بود  که تزریقات -داروخانه و پزشک داشت و من رسمان کار را شروع کردم=پزشک پیام آور درمانگاه بروات شهر بم

توضیح اضافی:ما تعدادی پزشک بودیم که قرار بود طرح پزشک خانواده را به صورت پایلوت تو شهر بم اجرا کنیم .و بعد سراسری اجرا بشه که ناگهان در تیر سال بعد اعلام شد طرح پزشک خانواده اجرا میشود و ما پایلوت طرحی بودیم که اصلا اجرا نشد.

و داستان بم ادامه دارد.....

سالگرد زلزله شهر بم تعطیل بود و همه تو بهشت زهرای بم بودند و یه چیز جالب هم شعار نویسی روی ماشین ها بود که هر کسی یه چیزی نوشته بود از یاد بچه ها -پدر مادر-و....و توی شهر خیلی به چشم می آمد.همه که در جریان هستید ما ایرانی ها منتظریم تا یه حادثه رخ بده و همه می شینیم و یه علت می سازسم و این به این دلیله که هیچ وقت مسئولان یا کسایی که باید توضیح بدن حرف نمیزنند و در مورد زلزله بم که شاید زیاد شنیدید که میگفتند انفجار اتمی-بمباران شهر-ازمایش هسته ای و.....علت زلزله بوده و هیچ کس من نشنیدم که بیاد به این شایعات جواب بده و...ویه علت دیگه که مذهبی بود که چون مردم بم آدم های خوبی نبودند زلزله شده و....یه روایت دیگه بود که یکی از امامان ضامن شده که زلزله بیشتر گسترش پیدا نکنه. و...و ارگ ویران شده بم تو سالگرد زلزله به ارگ بم رفتیم و صحنه تاثر برانگیزی بود بزرگترین بنای خشتی جهان تبدیل به تلی خاک شده بود از آن همه عظمت شکوه فقط دیوار هایی مانده بود((خوشبختانه یونسکو و چندین گروه از کشورهای مختلف بازساری بنا را آغاز کرده بودند)).اردوگاههای موقت که کشورهای مختلف و کشور خودمان تاسیس کرده بود هنوز پر ار ادم بود که بعد زلزله به بم هجوم آورده بودند و الان هم حاضر به ترک آنجا نبودند.در بقیه شهر هنوز ویرانه بم ساخت و ساز آغاز شده بود ولی هنوز هم خیلی ها در کانکس یا چادرهایی که در ویرانه باقی مانده از کاشانه شان برپا بود زندگی میکردند و به عبارتی مهمترین مشکل ومسئله که بعد هر حادثه طبیعی رخ میدهد مشکلات روحی و روانی هست که در این مورد هیچ کاری نمیشد.شما خودتان را بزارید به جای آدمهای که در یک شب و فقط یه شب خانه و کاشانه فرزند و همسر و پدر و مادر را از دست میدهند آیا این فرد انگیزه ای برای  ساخت و ساز دارد.آیا نباید قبل از هر کاری با اسفاده از روانشناسان و افراد مجرب اول این مشکلات عظیم روحی را از بین برد؟

من در درمانگاه بروات مشغول به کار شدیم درمانگاهی که در یک ساختمان نیمه ویرانه بر پا بود ویزیت بیماران و دارو رایگان بود و این باعث شده بود در روز صدها بیمار یا بیمار نما را ویزیت کنیم و تعدادی بودند که از صبح تا شب کارشان مراجعه به درمانگاههای مختلف شهر بود و گفتن داروی رایگان و فروش آن در شهر بم یا اطراف.اما پرسنل بهداری از انسانهای شریف و زحمتکش بم بودند و با اینکه خودشان در زلزله هر کدام عزیزی را از دست داده بودند ولی عاشقانه در این یک سال به مردم خدمت میکردند.دی ماه بود و شب های سرد کویری و روزهای گرم بارندگی هم که خبری نبود و من هر روز صبح از بم به برواتن میرفتیم و عصر هم 2 ساعت دوباره میرفتم

شهر پر شده بود از کارگرهای ساختمان.مهاجرین معتادها و...و خیلی های که بعد زلزله به بم آمده بودند و ماندگار شده بودند .فرانسوی ها بعد زلزله قول ساخت یک بیمارستان را داده بودند که همزمان با سالگرد زلزله بیمارستان 96 تختی  پاستور را با امکانات پیشرفته تحویل دادند و تنها نشانی که از خود گذاشتند همان نام پاستور بود که بر بیمارستان نهادند


دی ماه ۱۳۸۴ بود که من رسمان کار خود را به عنوان پزشک در شهر بم و درمانگاه بروات شروع کرده بودم .درمانگاه بروات در یک ساختمان نیمه مخروبه بود که در زلزله بیشتر دچار ترک های زیاد شده بود و تخریب نشده بود و از این ساختمان به عنوان درمانگاه استفاده شد که تا آن موقع ادامه داشت.از نظر امکانات در حد صفر بود چند تا اتاق که شامل اتاق پزشک و داروخانه و تزریقات بود .موسسه خیره العمار هم در این ساختمان بود و به نوعی داروهای درمانگاه را تامین میکرد.هر روز صد ها مریض داشتیم .هم ویزیت و هم دارو و هم تزریقات رایگان بود که باعث هجوم بیماران وغیر بیماران میشد.شهر بم و اطراف بین استان های مختلف تقسیم شده بود که کار بازسازی را انجام دهند.و موسسات و کشورهای خارجی هم کارهای عمرانی میکردند.از جمله:

۱-بازسازی قنات نخلستانهای بم

۲-ساخت ورزشگاه بم که توسط آلمانی ها انجام میشد

۳-خانه های پیش ساخته کره ای

۴-درمانگاه ایرانیان مقیم آمریکا و....

و نکنه جالب این بود که خارجی ها برعکس زلزله رودبار خودشان کار ساخت و نظارت را انجام میدادند و این نبود که فقط کمک مالی باشد.یک موسسه زلانده نو بود که درمانگاه میساخت و حتی کارگر ها را هم خودشان آورده بودند.و سوئ استفاده از کمک ها و....خیلی مسائل دیگری بود که همه شنیدند و میدانند

-زلزله بم در ایام تعطیلات کریسمس بود و حضور آن همه آدم انسان دوست که تعطیلات خود را رها کرده بودند و به جای میرفتند که فقط انسانیت بود که زبان مشترک بود اوج این انسان دوستی را در نظرم تجلی میکند

دکتر رجایی که با ما در درمانگاه بروات همکار بود و پزشک موسسه العمار هم بود تعریف میکرد که چند روز بعد از زلزله .امدادگران خارجی را دیده بود که مشغول تمیز کردن خیابان بودند و وقتی سوال کرده بود که چرا این کار را میکنید .گفته بودند که باید زندگی را از نو آغاز کرد.

-یک خانواده ایرانی ةامانی بودند که مدتی که من بم بودند برای کار های مشاوره ای به بم آمده بودند و در کانکس های ما اسکان داده شده بودند به همراه دو تا بچه ۱۲ و ۱۰ سالشون((ماه منیر و شاهین))و چند دوست آلمانیشون .اینها صبح زود به محل کارشان میرفتند تا غروب و حتی یک بار از کانکس ها -قطع آب و برق و غذا من ندیدم گله کنند و فقط و فقط به فکر کار و رسالت انسان دوستانه خود بودند.

استاد شجریان و بم:

شاید کسی نباشد که کنسرت هم نوا با بم استاد را نشنیده باشد.استاد شجریان سنگ بنای ساخت باغ هنر بم را بنا نهاد .البته الان نمیدانم این باغ به کجا کشید.ساخته شد و یا نه.

شهرام ناظری:

استاد ناظری هم جهت همرایی با مردم بم به شهر بم آمد و یک کنسرت اجرا کرد گرچه قطع برق و نبود امکانات کیفیت کارش را کم کرده بود و فریاد های گروه کثیری از مهاجران و کارگرهها که مدام درخواست بندری خواندن میکردند جالب بود ولی این سخن استاد که هیچ دوربینی مخصوصان صدا و سیما حق ظبط و استفاده از این برنامه را ندارد .چون من فقط برای مردم بم میخوانم در خاطرم هنوز زنده است

-دی و بهمن به سرعت در حال گذشتن بود و سرمای کویری بم رو به گرمی میرفت و من به کار در آن شرایط عادت کرده بودم و ۳ هفته بم بودم و یک هفته به مرخصی میرفتم و اگر با اتوبوس های زاهدان میرفتیم به سمت اصفهان((ترمینال بم هنوز کار نمیکرد))تا اصفهان بارها و بارها اتوبوس متوقف میشد و در ایست های بازرسی مورد جستجو قرار میگرفت و یکی از شیوه جالب و تا حدودی خنده دار نیروهای پاسگاه برای کشف مواد مخدر این بود که دست روی قلب مسافر ها میگذاشتند که ببیند چه کسی قلبش تند تر میزند تا خودش و وسایلش را تفتیش کنند.

اسفند تمام شد و عید و بهار در راه بود و از شانس من ۷ روز اول را باید بم شیفت می ایستادم و خود تصور کن عید نوروز را در کوچه پس کوچه و خیابان های ویران بم را در یک کانکس ۶ متری باید بگذرانی .دومین عید بعد زلزله بود و این بار مردم بیشتر از شوک خارج شده بودند و همه ((البته ساکنان اصلی و بازماندگان واقعی بم))را در بهشت زهرای بم و در کنار خیل عظیم رفتگان بودند.و تازه تبلیغات انتخابات ریسس جمهوری داشت جدی میشد و هنوز من این شعار را که آن موقع با رنگ سبز بر دیوارهای بهشت زهرای بم نوشته بودند در خاطرم هست .البته شاید الان رنگش را عوض کرده باشند که این بنا هدیه شهردار تهران دکتر...به مردم بم است.عید را تا ۷ فروردین بم بودم.و ۷ تا ۱۵ فروردین خانه.

-غیر از گرم شدن روز به روز هوا در بم و سیل بیماران ویزیت هر روز اتفاق خاصی در بم رخ نمیداد

و این ماجرا ادامه داشت.....


عید نوروز ۱۳۸۴ من هفته اول باید بم میبودم و شیفت بودم.عید عجیبی بود .روز عید به ارگ بم رفتیم و بهشت زهرای بم .

هفته اول و گذروندیم و روز ۷ فروردین به کرمان رفتم که از اونجا به اصفهان برم.و از شانس من هم اتوبوس نبود یا همه رزرو و پر بودند تا ۱۱ شب صبر کردیم و آخرش هم تو بوفه نشستیم و تا اصفهان آمدیم.ترمینال کرمان هم پر از گدا و معتادان بود که دست از سر مسافران بر نمیداشتند و یکی از اینها یه زن بود با یه بچه کوچولو که توی همه اتوبوس ها یه سر میزد و میگفت بچه ام تب داره و پول میگرفت و تو این یک سالی که من اونجا میرفتم حتی بیماری بچه را هم عوض نمیکرد و همش میگفت که تب داره.یکی دیگه شو میومد و می گفت پولت تو جیب دکترا نره کمک کنید و یا اینکه گیر دکتر نیفتی کمک کن.

کرمان شهر قشنگی هست مخصوصا بازار و بناهای تاریخیش و باغ زیبای شازده در ماهان و از همه مهمتر کلمپه های کرمان.

بعد از تعطیلات دوباره به بم برگشتم .منتها اینبار خسته تر و بیشتر روزهها ارزو میکردم کاش زودتر تمام میشد و میرفتم از اینجا .جدا از خرابی ها و انبوه آدمهای بیچاره و مهاجران و کارگرها که شهر را پر کرده بودند .گرمای هوا هم بود که اوضاع را سخت تر میکرد.قطع اب و برق کانکس ها هم قصه هر روز بود.

اردیبهشت و خرداد را گذراندیم و منتظر گرمای وحشتناک تیر و مرداد شدیم تا هم زمان با گرمای خرما پزان ماهم مثل خرمای معرف بم بپزیم.

ارگ جدید در ۱۰ کیلومتری بم واقع شده و مجموعه بی نظیر تفریحی داره و البته گران .و جالبی اینجا بود توی زلزله حتی یک آجر از انجا خراب نشده بود .اگه به بم رفتید حتما یه سر بنید و از رستورانها.فست فودها-دریاچه مصنوعی-استخر شنا-پیست سوارکاری و دوچرخه و اسکیتش دیدن کنید.

روزها گذشت من شاهد گرمای خرما پزان بم بودم و شاهد به بار نشستن نخل های بم که نوید زنده بودن شهر بم را میداد و آغازی دوباره از زندگی.زندگی بر ویرانهه و تحمل درد دوری عزیزان .این نکته که گذر زمان حتی بر سخت ترین دردها هم میتواند مرهم باشد و تجربه یک سال زندگی در خرابه و ویرانه در کنار مردمانی زجر دیده .شاید دیگر تکرار نشود.ولی بم و مردمانش همیشه در ذهنم باقی میماند.

پی نوشت

۱-نه از بادمجان بم و نه پرتقال بم من چیزی ندیدم

۲-امسال اخرین سالی هست که امتحان رزیدنتی میدم.دعا کنید




نظرات 15 + ارسال نظر
من(رها)! شنبه 4 دی 1389 ساعت 03:41

ما هم چند دقیقه ای سکوت کردیم به یادشان!!!
یه خانومی رو می شناسم کل خونوادش رو تو زلزله از دست داد و الان با دخترش تنهای تنهاست!!! یاد اون افتادم بسی دلمان گرفت!!!
هی ی ی ی روزگار وحشی!!!

آقا خوبه شنبه 4 دی 1389 ساعت 07:45

سلام
خیلی از نوشته هات رو خوندم ، خاطرات و تجربه های جالبی دارید ،همراهتون خواهم بود.
بسطامی مرحوم بهترین یادآور اون حادثه است و یادم نمی ره روز قبل از حادثه با رفقا توی ماشین به سمت شیراز روان بودیم و نوای بسطامی اتاق رو احاطه کرده بود. یادشان به خیر....
پایدار باشید. به امید دیدار البته نه توی زندان.

مرجان شنبه 4 دی 1389 ساعت 09:28 http://diary-of-teacher.blogfa.com

منم در سالروز بم لحظه لحظه به یاد بم بودم. اون موقع خانه ما رو به روی بیمارستان کلاهدوز بود. صحنه هایی میدیدیم در کرمان....
بعد از ۷ سال باز هم کرمان لرزید....

شهناز شنبه 4 دی 1389 ساعت 09:52

سلام دکترجان متاسفانه واقعه دلخراشی بود که چند روز پیش هم البته با ابعاد کوچکتری در همین استان اتفاق افتاد با آرزوی صبر برای بازماندگان این حوادث .

مریم شنبه 4 دی 1389 ساعت 11:00

سلام من اهل بم هستم ، خوشحالم بالاخره یکی ما رو به یاد آورد، شما چرا از سختی های زندگیتون میگین؟شما خیلی خوشبختین ، خانواده دارین ، پدر ، مادر ، یه همسر خوب، یه شغل خوب۰
من الان یه دختر تنهام که تمومه عزیزامو تو زلزله از دست دادام،آرزو دارم تمومه زندگیمو بدم در ازاش فقط یه بار اونا رو ببینم ،
روزی نیست که آرزوی مرگ نکنم ، کاش فقط بودن ، خاک پاشون میشدم و دست و پاشونو میبوسیدم ،
من ۲۰ سالمه ولی منتظرم ، نه منتظر یه آینده ی روشن ، منتظر رفتن به سمت پدر و مادری از جنس رنج و خواهر و برادری که هیچ وقت فرصت نکردم بهشون بگم چقدر دوستشون داشتم.

ترازووور شنبه 4 دی 1389 ساعت 13:07 http://tarazooor.blogfa.com

وبلاگتون واقعا جالبه موفق باشید هم در وبلاگ نویسی همک در امتحان رزیدنتی

شهناز شنبه 4 دی 1389 ساعت 15:11 http://http://shahnazsh.blogfa.com/

با سلام و عرض تسلیت به همه عزیزان داغدار .

خ شنبه 4 دی 1389 ساعت 16:15 http://halvated.blogsky.com

باز هم کرمان لرزید

بلندترین شنبه 4 دی 1389 ساعت 16:53 http://www.bolandtarin.blogfa.com

درود

یاد کنسرت استاد افتادم:

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی

این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی

حالیا عکس دل ماست در آیینه جام

تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی

تشنه خون زمین است فلک واین مه نو

کهنه داسی است که بس کشته درود ای ساقی

....

دلژین شنبه 4 دی 1389 ساعت 19:04 http://drdeljeen.com

مستندش رو دیدم و کلی گریه کردم...تلخ بود خیلییییییی

نمیسیس یکشنبه 5 دی 1389 ساعت 00:42 http://nemesis-s.persianblog.ir/

یادش به خیر مادرم عاشق گلپونه هاست ...

آسیه یکشنبه 5 دی 1389 ساعت 23:35 http://kodakane.persianblog.ir

سلام فکر می کردم شغل من غمناکه شما بدترین.
تا حالا با خوندن وبلاگی گریه نکردم که کردم. برای اون نوجوون در انتظار اعدام دعا می کنم برای اون و همه بچه های مثل اون. من شما رو لینک کردم با افتخار با اجازه.

رسول قلیچ دوشنبه 6 دی 1389 ساعت 00:59

دکتر عزیز! امشب به طور اتفاقی با وبلاگ شما آشنا شدم.
به وضوح از مطالب وبلاگتان تعهد، انسان دوستی، شرافت و در یک کلمه انسان بودن شما گویاست.
از خداوند متعال خواستارم که به شما عمر با عزت و عاقبت به خیری عطا فرماید.
آمین

مطهره دوشنبه 5 دی 1390 ساعت 10:19 http://426773.blogfa.com


درود بر شما.
من دیارم را شهرم را دوست دارم و خاک پاکش را که با خون و نفس عزیزانم در 8سال پیش آغشته شده را سورمه چشمانم می کنم و ممنون از شما که خاطراتتان را به این خوبی توصیف کردید. درک میکنم شما را که چگونه با روحیه عزیزان بازمانده کنار می آمدید و واقعا باید به من و بقیه همشهریانم دیگران نیز مانند شما حق بدهند. بازم ممنون از شما.و شاد باشید و پاینده.بم باز در انتظار عزیزانی چون شماست.

امید یکشنبه 11 فروردین 1392 ساعت 02:12

سلام
من بمی هستم .خاطراتتونو از بم خوندم .
خواستم از این طریق زحماتی که برای بم و مردمش کشیدین تشکر کرده باشم .
انشالله که هرکجا هستید موفق و پیروز باشید.
بم زنده نشد.تنها غم از دست دادن عزیزانمان هست که هنوز زنده است. :-(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد