خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

تصور کن

سه شنبه و چهار شنبه شیفت بودم

البته من چون صبح ها جای کار میکنم اینها شیفت عصر و شب هستند یعنی از ۲ بعد از ظهر تا ۸ صبح فردا.روز سه شنبه کشیک خوبی بود زیاد مریض نداشتیم و مریض بدحال هم نداشتیم و اما روز سه شنبه:

۱-ساعت ۳ بعداز ظهر است چند تا ماشین و آمبولانس با هم میرسند و از تو هر ماشین چندتا ادم میارن بیرون همه خونین.بله دعوا و درگیری .با بیل-چوب-سنگ و....۱۲ تا مصدوم و کلی همراه بی تربیت که فکر میکنن که ما اونا را زدیم داد و بیداد که چرا سریع نیستین.تصور یه پزشک و چند تا پرستار با اینهمه مصدوم.۴ تاش اعزام شد برا سی تی اسکن و غیره و بقیه دوخت و دوز و عکس و........

۲-ساعت ۸ شب است تازه از دست مصدومان راحت شدیم که یه ماشین میاد و یه زن و مرد میارن تو اورژانس بله چاقو خوردگی.مرده بازوش چاقو خورده که شریان را قطع کرده و خونریزی وحشتناک و تازه زنه بدتر به پهلوش چاقو خورده و خونریزی فعال داخلی(استفراغ خونی حجیم و..):رگ بگیر -سرم و خون تزریق کن و...جراح نداریم بفرست بیمارستان و جریان دعوا :آقا داماد میره تاریخ عروسی را تعیین کنه دعوا میشه پدر و مادر عروس را به این روز میندازه

۳-ساعت ۱۱ شب دیگه فکر کنم دارم میمیرم گشنگی و خستگی.نه صدای آمبولانس میاد

تصادف و ضربه به سر دوتا موتور سوار و همراهان زیاد و .....................................ساعت ۲ شب کار اینها هم انجام میشه

حالا این وسط کلی مریض سر پایی و....را هم بگو

۴- ساعت ۳ شب مرد جوان با کمر درد میاد.معاینه میکنم و دارم دارو مینویسم.میگه من تا میام بیمارستان حالم بد میشه غش میکنم و.....استفراغ شانسی که آوردم زود از اتاق پرید بیرون و تو اتاق من استفراغ نکرد

۵-ساعت ۵ یه خانم با درد قلبی آمده معاینه و شرح حال طبیعی یه مسکن میزنیم براش تخت میگیره میخوابه صبح میخوام برم میبینم هنوز خوابه

۶-توان ندارم صبح برم سرکار دودر میکنیم و تا الان میخوابیم البته خواب که نه از خستگی میمیریم

نظرات 17 + ارسال نظر
یه دوست چهارشنبه 20 مرداد 1389 ساعت 14:41

سلام خسته نباشی دکتر عزیز موفق باشی

ربولی حسن کور چهارشنبه 20 مرداد 1389 ساعت 15:30 http://www.rezasr2.blogsky.com

سلام
میگم خوش به حالتون که میتونین به این راحتی کشیکهارو دودر کنین

لژیونلا چهارشنبه 20 مرداد 1389 ساعت 15:30

حدود 90درصد شیفتهای ما اینجورین...

مژگان امینی چهارشنبه 20 مرداد 1389 ساعت 19:26 http://mozhganamini.persianblog.ir

خدا قوت

محمد هرمززاده چهارشنبه 20 مرداد 1389 ساعت 21:09 http://freedaneshjo.blogspot.com/

سلام وبلاگت خیلی قشنگه
خندم می گیره می خونم
ولی بیشتر باید گریه کرد به حال خودمون که ایران عزیزمون اینجوری شده و بعضی افراد چه تفکرات پایینی دارند
به منم یه سر بزن
http://freedaneshjo.blogspot.com/

بابک چهارشنبه 20 مرداد 1389 ساعت 21:55 http://babaktaherraftar.blogfa.com

سلام
خدا قوت...
منم امروز ۲ ساعت رو دو در کردم واقعا توان نداشتم

نیلوفر چهارشنبه 20 مرداد 1389 ساعت 23:06 http://www.nahaletanha.persianblog.ir

در اون زمان بدترین حس میتونه این باشه که فکر کنی یه عالمه آدم کمتر درس خوندن و کمتر کار می کنن و الان خوابن و به هیچ کس جواب پس نمی دن و تازه هیچ کی ازشون طلبکار نیست....
بگذریم....!خدا کمکتون کنه....! :)

سعید پنج‌شنبه 21 مرداد 1389 ساعت 00:12 http://rozs.blogfa.com

سلام

سکوت زادگاه حرفهای بزرگ است و زیبا ترین سخن حاصل قشنگترین سکوت است

شاید بهش برسی شاید

من(رها)! پنج‌شنبه 21 مرداد 1389 ساعت 02:49

اووووووفففف چه وحشتناک!
بعد اونجاهم یعنی مثل اینجا گرمه!!!
البته من خودم از بدو بدو خیلی خوشم می آد در حد مرگ! ولی نه تو این گرما!!!
البته الانم کلا حسش نیست !!!دی

پریا پنج‌شنبه 21 مرداد 1389 ساعت 04:26 http://yekpezeshk.blogfa.com

سلام دکتر جان!

دست مریضاد به اینهمه توان!من همون دو شیفت در روزم به سختی تحمل می کنم ، تازه فکر می کنم خیلی پرتوانم!

ضمنا چقدر با حوصله و کامل می نویسی!زنده باد!!!!!!!

ولی این خرفه همش همینه ،هر چقدرم توانمند و عاشق باشی ، بازم یه رمانایی آدم کم می آره....

اما تو می تونی.......

شاد زی و رها باش...

ریفلاکس پنج‌شنبه 21 مرداد 1389 ساعت 09:46 http://reflux.persianblog.ir

آآآه! اون قسمت "بی تربیت"ش دیگه طاقت آدمو به آخر میرسونه. من که بعد از پایان طرح، ایشالا طب را می بوسمش و میگذارمش کنار...

هستی پنج‌شنبه 21 مرداد 1389 ساعت 10:13 http://hastiamasomi.blogfa.com

سلام وبتون خییییییییییییییییییییییییلی با حاله با اجازه لینکت کردم
یه سر به وبلاگ منم بزن
راستی بابای منم پزشکه متاسفانه

سیما چهارشنبه 3 شهریور 1389 ساعت 11:14

سلام....خیلی باحاله...من یه فیلمی میدیدم که البته فیلم ترکیه بود....همه چی باحال و با کلاس...همه مریضها مهربون و با ادب و... آدم خوشش میومد...ولی متاسفانه واقعیت اینه که شما نوشتین...اونوقت شما واقعا حال میکنین؟؟؟

[ بدون نام ] شنبه 13 شهریور 1389 ساعت 04:44 http://shabodeltangi.blogfa.com/

سلام دکتر
خدا بهتون صبر بده
پزشکی رشته سختیه
نمی دونم من از پسش برمیام یا نه
خدا کنه منم توی این راه موفق بشم
من شما رو لینک میکنم
براتون ارزوی سلامتی و موفقیت میکنم

بهنام دوشنبه 22 شهریور 1389 ساعت 09:30 http://www.heart-broken.blogfa.com

با درود

خسته نباشید پزشک گرامی.

کار شما بی حد و حساب باارزشه و ارزش مادی نمیشه براش متصور شد. واقعا میگم. حساب امثال شما با پزشکانی که تنها فکر پول و راحتی شون هستند و وجدانشون رو زیر پا میذارن جداست.

بدرود

مریم یکشنبه 28 شهریور 1389 ساعت 18:14 http://maryamminevisad.blogfa.com

سلام دکتر یه سوال دارم راجع به شماره ۵.هرچند میدونم کفرتون در میاد و اعصابتون خورد میشه و ممکنه قاطی کنین.اما سوالمو میگم.
من یه اینترن هستم.
دیدم نوشتین درد قلبی که معاینه و ال و بل نرمالی داره رو مسکن میزنیم.منظورتون چه مسکنیه؟ یعنی چون نمیدونم دارم سوال میکنما.برام جالبه.ممنون

shiny سه‌شنبه 25 آبان 1389 ساعت 11:44 http://shiny-star.blogsky.com

سلام . خسته نباشید. چقدر کارتون سخته . ولی ما به شما افتخار می کنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد