خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

رهاورد یک شیفت



ساعت 2 شب(دیشب)یه دختر خانم 16 ساله را آورده بودند درمانگاه با دل درد.شرح حال گرفتم پهلوی چپش درد می کرد و کمردرد داشت(دیسمنوره=قاعدگی دردناک)هر چی سوال کردم میگفت ندارم(تهوع-استفراغ-بی اشتهایی-پریود)دارو داشتم براش مینوشتم باباش گفت یه آزمایش بنویس ببینیم آپاندیسیت نباشه؟گفتم نیست آخه آپاندیسیت طرف راسته و این سمت چپش درد میکنه و درثانی هیچ علامتی به نفع آپاندیسیت نداره.با مادر دختره و یه راننده بودن برگشت به اونها گفت ((زورش ایاره بنویسه)) و به من گفت بنویس شاید مال این طرف چپش باشه؟دیدم فایده نداره بحث کردن و اصلا نمیخوان گوش کنن یه آزمایش براش نوشتم .رفتن و 2 ساعت بعد اومدن و بابای آزمایش دستش گفت ببنش.آزمایش طبیعی بود.بهش گفتم آقا من که گفتم آپاندیسیت نداره الکی هم اعصاب منو خرد میکنی هم اینهمه وقت همه را میگیری.گفت میخواستیم مطمئن بشیم که نداره حالا دارو براش بنویس.دارو نوشتم و رفتن که دارو بگیرن و من داشتم فکر میکردم دیگه از دست اینا راحت شدم که دوباره باباهه اومد و گفت :حالا سرم لازم بود براش نوشتین؟نمیشه نزنیم؟با عصبانیت گفتم هر کاری که خودتون میدونید بکنید که همون جواب اعصاب خردکن را دادن که شما دکترین.اینبار گفتم دیگه رفتن و من حداقل از دست اینا نجات پیدا کردم که دیدم مادر اومد تو مطب و گفت آقای دکتر این همیشه موقع پریود اینطور میشه این دارو ها که نوشتی ضرر نداره براش.داشتم دیگه منفجر میشدم .گفتم من مگه ده بار نپرسیدم که پریود نیست این در ها راهمیشه در زمان پریود نداره ؟گفت چرا منتها رومون نمیشد بگیم هست

2-یه پیرزنه با درد قفسه سینه ساعت 5 صبح اومد و بستری شد اسمش((زیاتی الماس))بود بهش گفتم مادر واقعان زیادی بود یا اسمت زیادی ؟گفت خیلی دختر بودیم من اخری بودم گذاشتن اسممو ((زیاتی)) گفتم پس چرا حداقل نذاشتن ((زیادی))که قشنگتر باشه آخه ((زیاتی )یه جوریه گفت بابام رفته سه جلت((شناسنامه))بگیره گفته (زیاتی) و اونا هم نوشتن (زیاتی)


من اینجا هم مینویسم

نظرات 18 + ارسال نظر
دکتر نفیس یکشنبه 26 اردیبهشت 1389 ساعت 13:30 http://drnafis.blogfa.com

خوب زورشون ایاد بگن بتون!!!
زیاتی کلی باکلاس تره ها ! اما از کجا می دونستن آخریه؟

آخه باباش دختر زیاد داشته و این بیچاره بعد اینکه به دنیا امده زیادی محسوب میشده

ربولی حسن کور یکشنبه 26 اردیبهشت 1389 ساعت 21:45 http://www.rezasr2.blogsky.com

سلام
زورش ایاره مال ولایت ما هم هستا
نکنه شما هم همولایتی هستین؟

هم ولایتی نه
ولی دکتر بختیاری ها تنها تو دیار شما نیستند

پگاه یکشنبه 26 اردیبهشت 1389 ساعت 21:52 http://negahi-motefavet.blogfa.com

یعنی بیماری که درد قفسه سینه داره حال صحبت کردنم داره؟!

حالا دارو واسه دختره بد بود یا .........؟

اره بابا درد داشت زبونش که مشکل نداشت
اره مسکن بود دیگه واسش نوشته بودم

دکتر قهوه ای دوشنبه 27 اردیبهشت 1389 ساعت 03:00 http://www.drqahvehi.blogfa.com

من اگه جای تو بودم دختره رو میخوابوندم کف درمانگاه آپاندکتومیش میکردم!!
آخی...قربون زیاتی برم من!!!چقدر بامزه بود!خوبه باباش موقع گفتن اسمش عطسه نکرده!وگرنه مینوشتن پرت زیاتی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دکتر خوشبخت سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1389 ساعت 12:44 http://mimanam20.blogfa.com

می خوام نظرتون رو درمورد این سوالی که توی وبم مطرح کردم بدونم ...ممنون

لژیونلا سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1389 ساعت 13:23

حالااگه ازهمون اول براش آزمایش مینوشتین میگفت یه دل درد که آزمایش نمیخواد!

اره به خدا

من(رها)! سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1389 ساعت 14:07

یعنی خاطره هاتم یه جری هااااااااااااااا!!!!!!!
فکر نمی کردم تو این دوره زمونه دیگه کسی خجالت بکشه!!!!!!
عجبااااااااااااااااااااااااااااااااا

چرا
هنوز تو جاهای زیادی از ایران اینطوره

Surgeon Fever سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1389 ساعت 20:16 http://fervour.blogfa.com

انقدر آدم حرصش میگیره اینا واسه آدم تعیین تکلیف میکنن!!!D:
(همچین حرف میزنم انگار واسه م سابقه داشته!!!)
انشاالله در آینده سابقه دار هم میشیمD:

little dr سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1389 ساعت 20:45 http://www.e1naz.blogfa.com

cheghad chizaii ke nevshtin baram malmoose
..........
:(

شیدا شنبه 1 خرداد 1389 ساعت 12:42 http://www.sheyda26.blogfa

حال من بد نیست غم کم می خورم
کم که نه... هر روز کم کم میخورم!!!

چند روزیست که حالم دیدنیست...
حال من از این و آن پرسیدنیست!!!

گاه بر روی زمین زل می زنم!
گاه بر حافظ تفال می زنم...!

حافظ دانا که فالم را گرفت...
یک غزل آمد که حالم را گرفت!

ما ز یاران چشم یاری داشتیم...
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم...!!!

پگاه جمعه 7 خرداد 1389 ساعت 12:16

دکتر خیلی وقته پست نذاشتیدا!!

دکتر کوچولو دوشنبه 10 خرداد 1389 ساعت 21:50 http://az-avvale-rah.persianblog.ir

خاطرات جالبی هستن

پریسا پنج‌شنبه 18 آذر 1389 ساعت 18:08 http://crayon.blogsky.com

چه ناراحت کنندست حکایت بعضی آدمها!
اما در کل خوشحالم که به وبلاگتون بر خوردم
سر زنده و شاد باشی دکتر عزیز ؛ آرزوی موفقیت دارم.

خاطره چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 18:11

عجب شغل اعصاب خرد کنی دارید
با خوندن اینا من جای شما عصبانی شدم
عجب مردم زبون نفهمی پیدا میشنننننن

شادی دوشنبه 28 فروردین 1391 ساعت 01:21

خدا صبرت میده!!!!

ناشناس چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 13:01

امروز شدیدا بیکارم ها اااااااا عجیبه . ولی بهتر دارم آرشیوت رو میخونم دکترجونم
دلم واسه خودمون میسوزه که هر ماه دچار چنین دردهای عجیبی میشیم.
تازشم مامان باباش خجالت کشیدن از چی؟ از یک درد طبیعی . بی ادبا.... هنوز هم تو ایران سنتی فکر میکنن
(پیام خصوصیست)

فریبا دوشنبه 30 مرداد 1391 ساعت 23:41

سلام
اینکه نوشتید اینجا هم مینوسید برای من باز نمی شه می شه لطفا لینکشو برام بنویسید

سمانه شنبه 18 آذر 1391 ساعت 09:29

آخه آدم با کمر درد با "باباش" و یه راننده می ره مطب دکتر؟؟؟
فکر کنم از اونها بیشتر خجالت می کشیده تا شما. گرجه منم اگه بودم خودم نمی تونستم بگم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد